محمد مهدي جعفري از علامه طباطبايي ميگويد
علامه درگير روزمرّگيهاي سياست نميشد
علي وراميني / كمتر پيش ميآيد كه شخصيتي مورد تكريم و احترام همگان قرار گيرد. اما علامه طباطبايي چنين است. تاثيري كه وي در حيات ديني، فرهنگي و حتي سياسي ايران گذاشت بسيار برجسته و قابل ستايش است. اما اوج كار علامه را ميتوان در نگارش تفسيرالميزان ديد. تفسيرالميزان كه از سال 1333 آغاز شد و در سال 1350 به پايان رسيد، از تفسيرهاي روشمند بر قرآن است؛ تفسيري كه در ايران، جهان اسلام و تا حدودي در برخي نهادهاي علمي جهان شناخته شده است. اما علامه علاوه بر تفسيرالميزان نگارشهاي فلسفهاي هم دارد كه آنها هم جزو مهمترين آثار فلسفه اسلامي محسوب ميشوند. علامه زماني به يادگيري و تدريس فلسفه ميپرداخت كه در آن زمان چنين چيزي حكم انتحار داشت. به قول يكي از اساتيد فلسفه اسلامي علامه از معدود كساني بود كه توانست در آن محيط دوام بياورد و شاگرداني را تربيت كند؛ چنان كه فلاسفهاي چون ميرزا مهدي آشتياني و ميرزا علياكبر يزدي نتوانستند در قم بمانند. علت آنكه علامه توانست در آن محيط بماند، نخست روحيه محتاط و آرام ايشان بود و ديگر آن بود كه در زير چتر تفسير مبارك الميزان به چنين كاري پرداخت و اگر مفسر نبود، نميتوانست در آنجا بماند. باري، در سالگرد وفات ايشان با محمد مهدي جعفري، قرآن پژوه و استاد دانشگاه در رابطه با شيوه و شخصيت علمي علامه به گفتوگو نشستهايم. وي معتقد است كه علامه طباطبايي در طيف انديشمندان ديني سنتگرا محسوب ميشود اما نه سنتگرايي متحجر.
اگر بخواهيم تفسير ايشان را با تفسير همعصران خودشان مانند محمدتقي شريعتي يا آيتالله طالقاني مقايسه كنيم، چه تفاوتها و شباهتهايي ميان اين تفاسير وجود دارد؟
تفسير بهطور كلي در حوزه معمول نبود. اگر نگوييم ممنوع بود اما مكروه بود. يعني تفسير قرآن نه در حوزه نجف و نه در حوزه قم و نه در ساير حوزهها معمول نبود و اگر كسي هم تفسير ميكرد بنا به ميل و برنامه شخصي خودش بوده و نه برنامه حوزه. لذا علامه طباطبايي يك استثنا بود در ضمن قاعده دروس حوزه. البته ايشان با مقاومتهاي فراواني هم روبهرو شدند. وقتي كه در حوزه قم تفسير را شروع كردند، سنتيهايي كه معتقد بودند قرآن صرفا بايد خوانده شود، با ايشان مخالفت كردند. اينها ميگفتند اگر قرار است قرآن تفسير شود بايد طبق روايات باشد و نه خارج از آن. به همين دليل تفسيرالميزان كه وي در قم شروع كرد، بعد از مقاومتها و حمايتهاي برخي مراجع مانند امام خميني(ره) و كسان ديگر بعد از ايشان و در دوره جديد از سوي برخي شاگردان وي مانند آيتالله مكارم شيرازي، آيتالله سبحاني و آيتالله جوادي آملي و...، امكان تداوم آن به وجود آمد و اين افراد از تفسير ايشان استقبال كردند. به همين علت تفسير وي بهطور اخص و بهطور كلي پديده تفسير در حوزه معمول و اجرا شد و كسي نتوانست جلوي اين رويه را بگيرد. اما سبك تفسيري ايشان سبك خاص خودشان است. البته به تفسير قرآن به قرآن مشهور شده است. يعني علامه هر آيهاي را كه مطرح ميكنند، آيات ديگري از قرآن را كه ميتوانند به عنوان شاهد مساله را توضيح دهد و ادعاي ايشان را در آن آيه ثابت كند، از آنها استمداد جستهاند. اما از آن جا كه مشرب علامه طباطبايي فلسفي بود، هم فلسفه و هم عرفان در تفسير ايشان نفوذ كرده و تاثير گذاشته اما شكل غالب آن بيشتر همان استفاده ار آيات قرآن به عنوان شاهد است. البته ايشان از روايات هم در تفسير خود استفاده كردهاند و در بخشي از الميزان به نام «تفسير روايي»، روايات عامه و خاصه از شيعيان و اهل سنت را پس از نقد و بررسي فراوان مورد استفاده قرار ميدهند. ايشان رواياتي را كه مويد نظر و پذيرش بوده در بخش ذيل تفسيرهاي خود آورده است. تفاوتي كه با تفاسير آيتالله طالقاني يا محمد تقي شريعتي دارند در اين است كه آيتالله طالقاني در قم و حوزه بودند اما ديدند كه قرآن در آن جايي ندارد و تفسير قرآن بهطور كلي مورد پسند حوزويان نيست، از حوزه بيرون آمدند. ايشان در حوزه نماندند كه در آنجا مجبور به مقاومت يا پذيرش مسالهاي باشند، بلكه از حوزه بيرون آمدند و به تهران رفتند. در تهران مساله تفسير را مطرح كردند اما نه به شكل سنتي. البته ايشان از تفسير سنتي زياد استفاده كردند و آنها را بسيار مورد بررسي قرار دادند ولي هدفشان اين بود كه قرآن به عنوان راهنماي عمل مردم به صحنه بيايد و مسائل مبتلابه روز را با قرآن پاسخ دهند. لذا قرآني كه آيتالله طالقاني تفسير كردند يا به قول خودشان پرتوافشاني كردند، بيشتر مسائل اجتماعي و مسائل روز است و راهنماي عمل انسانها در هر شرايط و مكان و زمان است. يك وجه تشابه هم با تفسيرالميزان دارد. اين وجه تشابه هم ناظر بر اين است كه آيتالله طالقاني هم در تفسير خود به كرات به آيات قرآن استشهاد كردهاند و تفسير ايشان هم تفسير قرآن به قرآن است اما از ظاهر الفاظ و آيات قرآن، معاني باطني و تفسير آنها را استخراج، استنباط و بيان ميكنند. يعني آيتالله طالقاني معتقد بود كه ساختار الفاظ و نظم آيات و آهنگي كه در آيه وجود دارد و سازواري و هماهنگي كه در بين آيات وجود دارد، خود گوياي حقيقتي است كه در ذيل اين الفاظ نهفته است. ايشان از روايات بسيار كم استفاده كردهاند. البته رواياتي كه به نظر ايشان در تفسير اين آيات صحيح بوده، مورد استفاده قرار گرفته است. از رسول خدا و معصومين و به خصوص از امام صادق(ع) بسيار نقل قول ميكنند اما خيلي به روايات اتكا نكردهاند. وجه تشابه ديگري كه تفسير پرتوي از قرآن با تفسيرالميزان دارد، وجه عرفاني آن است. علامه طباطبايي هم از نظر عرفاني استفاده كرده و برخي نكات عرفاني را در ذيل آيات بيان كردهاند اما آيتالله طالقاني بيشتر استفاده كردهاند و اشعار مولوي و ديگر شاعراني كه در زمينه عرفاني بوده را مورد استفاده قرار دادهاند. به همين علت تفاسير ايشان از نوعي مشرب عرفاني هم برخوردار است كه بيشتر عرفاني- اجتماعي، علمي، روايي و ديگر زمينههاست. اختلافي كه بين تفسيرالميزان با تفسير پرتوي از قرآن و تفسير نوين استاد محمدتقي شريعتي وجود دارد، به همين مساله علمي بودن برميگردد. آيتالله طالقاني و استاد محمدتقي شريعتي علم را به عنوان پرتوي نوراني در نظر ميگيرند كه وقتي بر حقايق افكنده ميشود، باعث ميشود كه آن حقيقت روشنتر ديده و درك شود. البته به عنوان وسيلهاي براي درك و نه به معناي تفسير. اينها علم را وسيلهاي قرار دادند كه از طريق تجارب علم و تجارب بشري ميتوانند حقايق قرآني را بهتر درك كنند و رويكرد اين دو بزرگوار بر استفاده از مطالب علمي روشن است. علامه طباطبايي اين مساله را قبول ندارند و از مطالب علمي به عنوان علوم تجربي بسيار كم استفاده بردهاند. بلكه ايشان از مطالب فلسفي و كلامي استفاده كردهاند.
يكي از ويژگيهاي بارز تفسير علامه طباطبايي، نوآوريهايي است كه ايشان در تفسير خود به كار ميبرند. بهطور مثال در تفسير ايشان بحث شهابسنگها وجود دارد. امروزه آنچه علم ميگويد با آنچه در قرآن مطرح است، تفاوتهايي دارد. علامه طباطبايي اين دو نوع ديدگاه را چگونه با يكديگر پيوند ميزدند؟
تفسيرالميزان، تفسيري كامل است. يعني سي جزء قرآن را تفسير كرده است. آيتالله طالقاني فقط پنج جزء قرآن را تفسير كردند كه شامل چهار جزء اول و جزء آخر قرآن است. استاد محمدتقي شريعتي فقط جزء سيام قرآن را تفسير كردند. بسياري از مسائل روز كه در الميزان آمده، به مناسبت اينكه در اين دو تفسير مطرح نبوده، يعني تفسير اين آيات را آن بزرگواران انجام ندادهاند. اما مسائل روز در هر سه تفسير وجود دارد. علامه طباطبايي مطالب علمي را به آن ميزان كه دو بزرگوار ديگر استفاده كردهاند مورد استفاده قرار نداده است اما ايشان با برداشتها و استنباطهايي كه خودشان داشتهاند- بيشتر از جهت فلسفي و نه علمي- توجيه كردهاند و براي آن استدلالاتي ارايه كردهاند اما مثلا در مورد جن در هيچ كدام از اين سه تفسير نديدهام كه در رابطه با جن توضيحي داده باشند اما علامه طباطبايي به مناسبت اينكه هم سوره جن را تفسير كردهاند و هم در جاهاي ديگري كه از جن صحبت كرده و متعرض آن شدهاند اما در نهايت نتوانستهاند به نتيجه روشني دست يابند. علامه طباطبايي اين نتيجه را گرفتهاند كه چون مساله جن جزء ضروريات دين نيست، اگر ما دقيقا آن را نفهميم يا اينكه مطابق با روايات توجيه نكنيم، خدشهاي به دين و به قرآن ما وارد نميشود. علامه طباطبايي ميگويد اين حقيقتي است كه در قرآن و روايات مطرح شده اما اينكه نتوانيم آن را توجيه علمي كنيم و آن را بفهميم، خدشهاي به اعتقادات و باورهاي ما وارد نميكند. اما آن دو بزرگوار درگير اين مساله نشدهاند بلكه مسائل سياسي و اجتماعي و علمي را مطرح كردهاند. آيتالله طالقاني بهطور گستردهاي در مورد مسائل نجومي و كيهانشناسي و خلقت آدم، نكات بسيار نو و جالبي مطرح كردهاند كه در جاهاي ديگر نيامده است. در الميزان طباطبايي هم همينطور است. مسالهاي را بايد در نظر داشت. ملاصدرا در مورد كيهانشناسي و نجوم نظر خاصي دارند. لذا علامه طباطبايي كه از مكتب اصالت وجود صدرايي پيروي ميكند، در بسياري از مسائل كه در مفاتيحالغيب ملاصدرا آمده، گاهي از نظريات وي استفاده كرده و گاهي هم از نظريات وي جلوتر رفته و نظر بديعتري ارايه كرده است.
در رابطه با نقدي كه ايشان در ابتداي تفسيرالميزان به تفسير صافي ميكنند و اينكه سرسختانه از عدم تحريف قرآن دفاع ميكنند برايمان توضيح دهيد.
علامه طباطبايي به هيچوجه چنين چيزي را قبول ندارند. علامه طباطبايي در كتابي به نام «قرآن و اسلام»، نظر خود را در مورد قرآن، تحريف آن و حتي جابهجا شدن برخي الفاظ بيان كردهاند. ايشان اعتقاد دارند به هيچوجه تحريف نشده است و اين روايت را صحيح ميدانند كه امام صادق(ع) فرمودند قرآني كه در دست ما است همان قرآني است كه در دست ديگران است. يعني در دست عامه است. امام صادق(ع) ميفرمايند نه اميرالمومنين(ع) و نه ائمه ديگر، هيچ كدام قرآن خاصي بيش از آن كه در اين قرآن موجود است، نداشتند. اما علامه طباطبايي معتقد است كه آيه ولايت ممكن است جابهجا شده باشد. مثلا آيه «اليوم اكلملت لكم دينكم» يا آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل عليك من ربك» در ضمن آياتي آمده كه در مورد حج و احرام و مسائل تحريم و... است. علامه طباطبايي ميگويد ممكن است اين آيه در جاي ديگري بوده، بعد در ضمن جمعآوري قرآن، آن را در اينجا قرار دادهاند اما اصلا معتقد به كم و زياد شدن يا حتي تحريف شدن به معناي اينكه كلمه يا آيهاي را عوض كنند، وجود ندارد و معتقد است اين قرآن به تمام حجيه دارد زيرا اگر كلمهاي از قرآن تحريف يا كم و زياد شده بود، تمام قرآن از حجيه ميافتاد. اين نظر قاطع و صريح علامه طباطبايي است كه به خصوص در كتاب قرآن در اسلام مطرح كرده است.
علامه طباطبايي چه در دوران قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب چندان در سياست داخلي مداخله نميكنند. اما از سوي ديگر از مبارزان فلسطيني حمايت ميكنند يا نقدهاي تندي در كتابهاي خود به سياست و فرهنگ غرب وارد ميكنند. اين برخورد دوگانه با سياست داخلي و خارجي را شما چگونه تحليل ميكنيد؟ آيا علامه ميخواسته وارد حاشيههاي سياست داخلي نشود يا عوامل ديگري مانند عافيتطلبي داشته است؟
علامه طباطبايي عالم و دانشمندي به تمام معناست كه در مورد هرچه اظهارنظر كردهاند از علم و اعتقاداتشان سرچشمه ميگيرد. در بحث نقد تمدن و فرهنگ غرب به همان مسائل و اعتقادات توجه دارند. يعني در ضمن آيات قرآن يا عقايد فلسفي و كلامي كه دارند، آنها را نقد علمي ميكنند و نه نقد سياسي و نقد روز. اگر از فلسطين حمايت ميكنند، باز به عنوان اصولي مثل ياري مظلوم كردن و دشمني با ظالم كردن است. اما اينكه وارد سياست روز ايران نميشوند، به اين دليل است كه نميخواهند خودشان را درگير مسائل روز كنند. چون ميدانند و اعتقاد دارند كه سياست روز ناپايدار است و تغيير پيدا ميكند. هرگز كلمهاي از ايشان نديده يا نشنيدهايم كه با انقلاب مخالفت كرده باشند اما در كارهاي روزمره وارد نميشوند. ماهيت كارهاي روزمره بهگونهاي است كه دستخوش تغييرات ميشود. چه بسا امروز و فردا با يكديگر تفاوتهايي داشته باشند و لذا ايشان نميخواهند خودشان را درگيراين روزمرّگي كنند. اين مساله ناشي از روحيه علمي و پايبند بودن به اعتقاداتشان است. وگرنه تا جايي كه من مطلع هستم ايشان هرگز روحيه عافيتطلبي يا مخالفت با انقلاب نداشتهاند. حتي شهيد مطهري و آيتالله منتظري هم از شاگردان برجسته ايشان هستند كه علامه هر دو را بسيار دوست داشتند و ميديدند هردو در سياست حضور فعالانهاي دارند. نه تنها آنها را منع نميكنند بلكه زماني كه شهيد مطهري به شهادت رسيد، بسيار در رابطه فضايل وي صحبت كرده و مورد تاييد قرار ميدادند. البته بايد توجه داشت كه علامه جنبههاي منفي فرهنگ غربي را مورد نقد قرار ميداد و دفاع وي هم از ملت فلسطين به علت اعتقادات و پايبندي به اصولي است كه هميشه داشتهاند.
علامه طباطبايي از طرفي رويكرد و انتظار حداكثري از دين ندارند و در پي استخراج علوم طبيعي و انساني از متون مقدس نيست، همچنان از ديدگاههاي سنتي درخصوص كاركرد همهجانبه دين در همه عرصههاي زندگي دفاع ميكنند. اين دو را چگونه با هم جمع ميكرد؟
ايشان عالمي سنتي هستند و اگرچه به مسائل علمي روز آشنا هستند و مثلا در مورد مسائل فلسفي از قبيل فلسفه تربيتي و فلسفه اجتماعي و... نظرياتي دارند اما كاري به علوم تجربي و علوم روز به آن شكل ندارند. از اين جهت ايشان در مساله خلقت انسان كه دكتر سحابي از قرآن استفاده ميكند، در عين حال كه تكامل داروينيسم را بهطور كامل قبول ندارد اما اصل تكامل را قبول دارد و آيات قرآن را با استنباطهاي خودشان و كمك آيتالله طالقاني ميگويد كه خلقت انسان به اين ترتيب يك مراحل تكاملي را پيموده اما نه از نوع جهشي كه داروين ميگويد بلكه تكامل اصلي علمي است. علامه طباطبايي اين مساله را رد ميكنند و در كتابي كه مينويسند، بهطور علمي و محترمانه به مباحث طرحشده پاسخ ميدهند. آقاي دكتر سحابي مجددا پاسخ ميدهند و نظر خود را بيان ميكنند اما علامه طباطبايي در حالي كه با مباحث مطرحشده موافق نيستند ديگر جوابي نميدهند. اگرچه مساله تكامل را به صورت صددرصد قبول نميكنند اما بهطور ضمني آن را ميپذيرند. اتفاقا در تفسيرالميزان اين بحث مطرح شده اما به اندازه آيتالله طالقاني كه مساله تكامل را در همه زمينههاي علمي و اجتماعي و فلسفي مطرح ميكند، نيست. علامه طباطبايي با مسائل و جريانات روزمره درگير نميشوند و اين را نميتوان تناقضي به شمار آورد. بلكه علامه طباطبايي همان مسائل سنتي را نقد ميكند و با يك روحيه علمي ميپذيرد و معتقد است كه دين اسلام همه شوون زندگي انسان است اما نه به شكلي كه برخيها در مسائل روز هم آن را دخالت ميدهند.
با توجه به صحبتهاي شما و تفسيرهايي كه از دين وجود دارد، علامه طباطبايي در چه طيفي از سنتگرايان يا نوانديشان قرار ميگيرند؟
علامه طباطبايي در طيف سنتگرايان قرار ميگيرند اما از نوع معتدل و علمي. ما نميتوانيم علامه را در دسته مصلحان يا نوانديشان ديني قرار دهيم. علامه در تفسير و كلام و فلسفه نوانديشي دارند اما ايشان را در مسائل اجتماعي ديني نوانديش نميدانم. علامه طباطبايي سنتگرا هستند اما نه سنتگراي متحجر بلكه سنتگرايي معتدل و قابل انعطاف كه مسائل را به شيوه علمي مورد تجزيه و تحليل قرار ميدادند.
در مشي علامه طباطبايي شاهد هستيم كه بهطور خودخواسته تا آخر عمر خود به سلسه مراتب فقهي و حوزوي چندان اعتنايي ندارند و بيشتر در فلسفه و منطق سير ميكنند. بهطوري كه چنين خصلتي در ميان شاگردان مشهور ايشان هم به اين شكل و شدت نيست. اين فاصله از فقه و اولويت به اصالت به فلسفه اسلامي چه تاثيري در منظومه فكري ايشان داشته و در وهله دوم اگر لباللباب اسلام را فقه و اصول نميدانند، به نظر شما اين را در كجا دنبال ميكردند؟
همانطور كه فرموديد ايشان فقه را اصولا لباللباب اسلام نميدانند بلكه لباللباب اسلام را تفسير و قرآن ميدانند. به همين علت تمام كارهاي ايشان بر محور اسلام است. حتي كارهاي فلسفي ايشان و روش رئاليستي كه به اصطلاح شهيد مطهري بررسي ميكنند، باز هم با محوريت قرآن به بحثهاي فلسفي ميپردازند. در مورد كلام اسلامي ايشان كتاب كوچكي به نام «علي و فلسفه الهي» دارند كه در ابتداي آن شبهه كساني را مطرح كردهاند كه نهجالبلاغه را اصيل نميدانند. به اين دليل كه در نهجالبلاغه مطالبي فلسفي آمده كه اين مطالب در اواخر قرن دوم و در زمان هارون و مامون از فلسفه يونان با چند واسطه به زبان عربي ترجمه شده و لذا اين نوع مطالب در زمان اميرالمومنين وجود نداشته و نميتواند از قول امام علي(ع) نقل شده باشد. علامه طباطبايي پاسخ ميدهد: «شبههكنندگان نه از فلسفه يونان و نه از فلسفه اسلامي خبر دارند. فلسفه يونان مسائلي شركآلود بوده كه با ترجمههايي دوم و سوم به عربي ترجمه شده و علماي كلام ما تلاش كردهاند كه فلسفه اسلامي توحيد را در قالب شرك فلسفه يوناني بريزند و لذا دچار سرگشتگي و حيراني شدهاند و لذا آنچه در نهجالبلاغه از قول امام علي(ع) به صورت شبه فلسفي نقل شده، ريشه در قرآن و اعتقادت اصيل اسلامي دارد و اگر برخي اصطلاحاتش شبيه به اصطلاحات فلسفي است اما هيچ ارتباطي با آن فلسفه يونان ندارد و متاثر از آنجا نيست. اگر عالمان كلام ما از مسائل توحيد و كلام و فلسفه دچار ابهام هستند و در پي يافتن مسالهاي هستند بايد به نهجالبلاغه مراجعه كنند و از گفتار اميرالمومنين مسائل و مشكلات خود را حل كنند.» علامه طباطبايي معتقد است آن فلسفه و كلامي كه از يونان آمده نتوانسته آن مسائل اسلامي را توجيه و حتي مرتب و منظم كند. ايشان يك نوع نظم فلسفي علمي دارند اما اين نظم فلسفي را از فلسفه اسلامي گرفتهاند و به علماي كلام اسلامي قديم هم با ديده انتقادي نگاه ميكنند. البته به ملاصدرا بسيار نزديك بود و از وي متاثر بود. به اين دليل كه ملاصدرا از سه مكتب استفاده كرده است. اين مكاتب عبارتند از مكتب مشا كه خود از ارسطو به ابن سينا و سرانجام به ملاصدرا رسيده بود. هم از مكتب اشراق كه از سهرودي و عرفان و ايران باستان رسيده بود. مكتب سوم هم قرآن بود. چون ملاصدرا از قرآن استفاده كرده از اين جهت فلسفهاش خالصتر از فلسفههاي اشراق و مشا است. لذا كسي مانند علامه طباطبايي كه هم فيلسوف است و هم عارف و مفسر قرآن، طبيعي است كه از ملاصدرا خيلي متاثر باشد. اما باز هم ملاصدرا را در بسياري از مسائل نقد ميكند و جلوتر ميرود و مسائل نوتري مطرح ميكند. بنابراين نظم فكري علامه طباطبايي همان نظم قرآني است با مشرب فلسفي و كلامي كه نه فلسفه مشا و نه فلسفه اشراق و نه ايراني است بلكه بيشتر همان فلسفه اسلامي است كه خالصتر از علماي كلام قديمي است.
دكتر داوري در كتاب تاريخ فلسفه اسلامي و در بخش علامه طباطبايي نقدي دارند كه ميگويد كتاب رئاليسم علامه طباطبايي شايد متن فلسفي نباشد و اگر حاشيههاي شهيد مطهري برآن نبود، شايد هيچكس چيزي از آن نميفهميد. نظر شما چيست؟
من نقد ايشان را نديدهام اما اعتقاد دارم كه شرح شهيد مطهري بر اين كتاب در واقع همان مسائل پيچيده فلسفي و كلامي ايشان را توضيح داده است. چطور ميتوان گفت كه متن فلسفي نيست. كتاب علامه، متن فلسفي است اما نه از نوع فلسفه متدوديك و كلاسيكي كه علماي كلام گفتهاند. شايد علت اين باشد كه علامه طباطبايي علماي كلام قديم را نقد ميكردند و ميگويند كه اينها متاثر از فلسفه يونان هستند. بنابراين ايشان در پي حل تناقض ميان توحيد اسلامي و شرك يوناني و ايجاد هماهنگي ميان آنها برآمدند اما در اين كار موفق نشدند و دچار نوعي سرگرداني شدند.
برش-1
علامه اگر از فلسطين حمايت ميكنند، باز به عنوان اصولي مثل ياري مظلوم كردن و دشمني با ظالم كردن است. اما اينكه وارد سياست روز ايران نميشوند، به اين دليل است كه نميخواهند خودشان را درگير مسائل روز كنند. چون ميدانند و اعتقاد دارند كه سياست روز ناپايدار است و تغيير پيدا ميكند. هرگز كلمهاي از ايشان نديده يا نشنيدهايم كه با انقلاب مخالفت كرده باشند اما در كارهاي روزمره وارد نميشوند. ماهيت كارهاي روزمره بهگونهاي است كه دستخوش تغييرات ميشود. چه بسا امروز و فردا با يكديگر تفاوتهايي داشته باشند و لذا ايشان نميخواهند خودشان را درگيراين روزمرّگي كنند.
برش- 2
تفسيرالميزان كه وي در قم شروع كرد و بعد از مقاومتها و حمايتهاي برخي مراجع مانند امام خميني(ره) و كسان ديگر بعد از ايشان و در دوره جديد از سوي برخي شاگردان وي مانند آيتالله مكارم شيرازي، آيتالله سبحاني و آيتالله جوادي آملي و...، امكان تداوم آن به وجود آمد و اين افراد از تفسير ايشان استقبال كردند. به همين علت تفسير وي بهطور اخص و بهطور كلي پديده تفسير در حوزه معمول و اجرا شد و كسي نتوانست جلوي اين رويه را بگيرد. اما سبك تفسيري ايشان سبك خاص خودشان است. البته به تفسير قرآن به قرآن مشهور شده است.