فلسفه به جاي فقه
علامه سيدمحمدحسين طباطبايي (1360-1281ه. ش.) از چهرههاي متمايز و به تعبيري خارق عادت حوزههاي علميه سنتي ايران بود، فوقالعاده بودن او از آن حيث است كه ايشان بر خلاف گرايش عمومي و رايج طالبان علم در حوزههاي سنتي، دشوارترين مسير و در عين حال مهجورترين آنها را انتخاب كرد، يعني با وجود اهميت و ضرورت فقه به مثابه اصليترين علوم اسلامي كه بر تنظيم حيات فردي و جمعي مومنان در دنيا ميپردازد، تفسير قرآن و فلسفه و كلام را انتخاب كرد كه از قضا در زمانه او چندان رواجي نداشت. اين سخن البته بدان معنا نيست كه علامه فقه و اصول نميدانست، بر عكس، او فقه و اصول را نزد بزرگان زمانهاش يعني آيتالله ناييني و آيتالله محمد حسين غروي اصفهاني خوانده بود، اما علامه بيشتر دل در گروي معرفت داشت تا پرداختن به امور دنيوي مومنان و به همين خاطر بود كه حكمت و فلسفه را بر فقه و اصول ترجيح داد. براي تقريب به ذهن ميتوان انتخاب علامه را مشابه انتخاب دانشجوي تيزهوش و باذكاوتي خواند كه در رشته علوم انساني در دانشگاه رتبه يك ميآورد، اما به جاي آنكه بر خلاف معمول رشته حقوق را براي تحصيل انتخاب كند، فلسفه را برگزيند. حقوق در هر دو شاخه قضاوت و وكالت از ضروريات زندگي بشر است و پرداختن به آن اهميتي اساسي دارد، اما هيچ كس ترديدي ندارد كه فلسفه مادر علوم است و براي فهم عمق و ژرفاي معرفت بشري گريز و گزيري از آن نيست. انتخاب علامه طباطبايي(ره) نيز بيش و پيش از هر چيز نشاندهنده عشق حقيقي او به معرفت و حكمتدوستي علامه است، اين آن ويژگي منحصر به فرد علامه است كه او را در ميانه اهل زمانه يكتا و وحيد ميكند.