بزنگاه
عصر سمتِ غروب ميرفت كه رسيديم گرگان و شب سمتِ صبح كه حسين را سوار بر آن اسب ديدم. زود راه افتاده بوديم، اما بابلسر خيلي معطل شديم. به بابلسر كه رسيديم سيروس اصرار كه برويم رستورانِ شيلات. هر چه هم گفتيم بِگذر، به خرجش نرفت. راه را كه درست بلد نبوديم.
اين برف كي آمده- محمود حسيني زاد
فلاشبك
خسرو (علي مصفا): بعد از مردنم تا يك روز يا بيشتر، ناخنهايم رشد ميكنند و موهايم و ريشم، انگار هنوز از مرگ من بيخبرند.
پله آخر-علي مصفا