• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3135 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۷ آذر

بالاي‌دار آباد

سروش صحت

نمي‌دانم چرا هروقت قرار خيلي مهمي دارم ديرم مي‌شود... دير شده بود و قرارم خيلي مهم بود و عجله داشتم و استرس داشت خفه‌ام مي‌كرد و تاكسي هم گيرم نمي‌آمد كه بالاخره يك تاكسي خالي از راه رسيد. گفتم «دربست »
 و پريدم بالا.
 راننده پير بود و خيلي توجهي به اينكه من ديرم شده و عجله دارم نداشت. گفتم «نمي‌شه يه كم تندتر بريد؟» راننده گفت: «ماشينم هم مثل خودم پيره، تندتر از اين نمي‌ره... ولي از يه راه‌هايي مي‌برمت كه ترافيك نباشه زود برسي» و انداخت توي كوچه پس كوچه‌هاي خلوت و پردرخت پشت دارآباد... راست مي‌گفت، مسير خلوت بود ولي توي راهي كه از كنار يك زمين زراعي مي‌گذشت ماشينش پنچر شد
 و ايستاد.
 گفتم: «چرا وايسادين؟» گفت: «پنچر كردم» گفتم: «خوب چرا طاير را عوض نمي‌كنين؟» گفت: «نمي‌تونم» پيرمرد، جان تعويض طاير را نداشت. گفتم: «من الان درستش مي‌كنم» گفت: «نمي شه... زاپاس ندارم» پرسيدم: «يعني چي؟» پيرمرد گفت: «صبح لاستيكم پنچر شده بود گذاشتم آپاراتي، قرار بود يه ساعت ديگه برم بگيرم» گفتم: «شما بدون اينكه ماشينت لاستيك زاپاس داشته باشه داشتي راه مي‌رفتي؟» راننده گفت: «آره، اشتباه كردم» گفتم: «يعني چي؟» گفت: «ببخشيد» گفتم: «ببخشيد به چه درد من مي‌خوره؟» گفت: «حالا ديگه كاري نمي‌شه كرد» داد زدم: «من عجله دارم، نمي‌فهميد؟»
 راننده پير هم داد زد: «بيا منو بكش، بيا منو بخور، بيا سرمو ببر... چي كار كنم؟» دست كردم توي جيبم... اينقدر با عجله آمده بودم كه فراموش كرده بودم موبايلم را بردارم. به راننده گفتم: «مي شه موبايلتونو يه لحظه بدين من؟... موبايلمو تو خانه جا گذاشتم» پيرمرد گفت: «موبايل ندارم» بعد از ماشين پياده شد كنار زمين روي سنگي نشست و سيگاري روشن كرد. داشتم ديوانه مي‌شدم.
 داشتم مي‌مردم. داشتم قرارم را از دست مي‌دادم. ماشيني رد نمي‌شد و ما از همه جا دور بوديم... ساعت قرار گذشت، نه ديوانه شدم و نه مردم. كنار پيرمرد نشستم و بعد از مدت‌ها يك
 سيگار كشيدم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون