در وضعيت بي« اما»يي
سيدعليميرفتاح
از تقويم عقب افتاديم. روز پدر به تعطيلي خورديم و نشد كه با هم حرف بزنيم. در اصل آن هفتهزار گشت نامحسوس زدند به كاسه و كوزهمان، برنامهمان را به هم ريخت. بيخودي مشغول موضوعي شديم كه نه سرش پيداست نه تهش. اين همه الكي واكنش به چيزي نشان داديم كه هيچكس خبري از آن ندارد. يا من خبر ندارم، يا او نشان ندارد. همين بهتر كه صبر كنيم بلكه خودشان از اين طرح پرحاشيه پشيمان شوند و بيخيالش شوند. يك حسي به من ميگويد همين الانش هم پشيمان شدهاند وگرنه خيلي درست و منطقي وارد گود ميشدند و اگر جواب ما را نميدهند لااقل جواب همشهري خودشان را ميدادند. منظورم روزنامه همشهري است كه همان روز اول چند تا سوال منطقي طرح كرد و پرسيد و خورد به ديوار بسته اما كلا در مملكت يك اتفاقاتي ميافتد و يك حرفهايي زده ميشود كه آدم ميماند چه بگويد. واقعا بنده شخصا ناتوانم تا اتفاقات و حرفهاي اخير را نامگذاري كنم. صدبار نوشتم «آنارشيسم نهادينهشده و سازمانيافته» اما خط زدم و پشيمان شدم... نامگذاري اهميت ندارد.
در واقع از تحليل ماجرا ناتوانم. شما كمكم كنيد و راهنماييام كنيد تا حرف اساتيد بزرگوار را چطور تحليل كنم و در چه كانتكسي معني كنم كه خواستهاند نمايشگاه كتاب تعطيل شود؟ يعني واقعا كتاب، آن هم در جمهوري اسلامي كسي را گمراه و بيدين ميكند؟ اين همه نظارت و اين همه مواظبت آخرش برسيم به اينجا كه براي راحتي خودمان كل صورت مساله را پاك كنيم؟ يك دفعه بفرماييد آب ببندند در انبارهاي كتاب و ناشران را كلهم اجمعين بفرستند به كار گل و نويسندهها را ببرند براي تكميل كمربند سبز تهران به بيگاري. فارنهايت چهار، پنج، يك نكند راستي راستي قرار است جامه واقعيت بپوشد؟ من هم وافقم كه كتابها مضرند و ناشران مزاحم و نويسندهها و مترجمها خطرناك. تهش اينها ميخواهند چهار تا سوال الكي و بودار بيندازند به جان جوانان و از راه بهدرشان كنند. همين بهتر كه به موقع دست به كار شويم و دفع مقدر كنيم و قبل از اينكه حركتي كنند در نطفه خفهشان كنيم. گيرم توي مملكت هفتاد و چند ميليوني تيراژ كتاب به حداقل برسد. همين حداقلش هم خطرناك و نگرانكننده است. كار بد مصلحت آن است كه مطلق نكني. كتاب هم همين بهتر كه مطلق نخواني. همين تيراژ مختصر هم بهتر است كه صفر بشود و خيال همه را راحت كند. كتاب به چه درد ميخورد؟ بنشينيد پاي تلويزيون و شهرزاد ببينيد و پنجاه كيلو آلبالو نوشجان كنيد! بنشينيد و من سالوادور نيستم ببينيد و غش و ضعف كنيد. چه كسي از كتاب خير ديده كه شما بخواهيد دومياش باشيد؟ نهايت براي حفظ آبرو هم كه شده چهارتا كتاب دكوري و غولآسا در حاشيه بزرگراه جهان كودك بگذاريد كه نگويند با كتاب مخالفيد. از همين كتابهاي غولآسا بخريد بگذاريد گوشه خانهتان و كيفش را ببريد و وقتتان را برويد در تلگرام و وايبر هدر بدهيد.
همه كه نبايد كتاب بخوانند. بايد ببينيم آيا شما در حد و مرتبهاي هستيد كه سر خود به نمايشگاه برويد و كتاب انتخاب كنيد و بخوانيد؟ كتابها را بايد با يك جاهايي و با يك افرادي چك كرد. هر كتابي كه آنها دوست داشته باشند خوب و مفيد و ارزشمند است و هر چيزي كه باب ميل آنها نباشد بد و گمراهكننده و خطرناك و...
خيليهاي ديگر هم با كتاب بدند و از كتاب و كتابخوان بدشان ميآيد اما حفظ ظاهر ميكنند و اين همه صريح و بيپرده زيرآب كتاب را نميزنند. راه دارد. اولش همه را به كتاب خواندن ترغيب ميكنند اما سر هر جملهشان هزارتا اما ميگذارند. به قول حسين منزوي «سر هر جمله يه اما ميذاره».
دايم ميگويند كتاب خوب است و بايد خواند اما نه هر كتاب و نه هر نويسندهاي و نه هر خوانندهاي... كمكم اين «اما»ها بزرگ ميشوند و عرصه را براي نشر و كتاب تنگ ميكنند و پدر صاحب بچهشان را درميآورند. با اين اما ميشود دمار از روزگار آزادي و اخلاق و مهرباني را هم درآورد. يعني شما هر چيزي را كه خواستيد زيرآبش را بزنيد كافي است اولش دفاع كنيد و بعدش يك اما در ادامهاش بياوريد و همه آن گفتهها را بشوييد و خيالتان را راحت كنيد... من تعجب نميكنم از جماعت اماگو. ما عادت داريم به اين اماها اما اخيرا در نفي هر چيزي كه نپسندند با خيال راحت و بياما نسخهاش را ميپيچيند و ميفرستندش لاي باقاليها. بد هم نيست.