گفتوگو با سياووش پاكراه، نويسنده تئاتر
الان تئاتر خودش معضل است!
پيام رضايي
سياووش پاكراه از نسل جوان نويسندگان تئاتر است كه در سالهاي اخير حضور مداومي در صحنهها داشته است. در حالحاضر دو اثر از او در تماشاخانههاي پايتخت در حال اجراست. «تريو بدون هارموني» كه كارگرداني آن را نيز انجام داده است و «صوراسرافيل» به كارگرداني عامرمسافرآستانه در تماشاخانه ايرانهشر. در اين گفتوگوي كوتاه پاكراه از دغدغههايش به عنوان نويسنده گفته است و كارهايي كه در حال حاضر روي صحنه دارد.
«تريو بدون هارموني»! يك اصطلاح موسيقايي تخصصي است و شايد براي بسياري از مخاطبان دشوار باشد!
به دليل سختي انتخاب نشده است. يك اصطلاح موسيقايي است. فلسفه اسمش هم ساده است. سه بازيگر هستند كه 20 سال كنار هم زندگي ميكنند. ظاهرا همديگر را خوب ميشناسند اما در درام متوجه ميشويم عكس اين است. اسم تريو به عنوان سه نوازي از اينجا گرفته شده و بدون هارموني هم مستلزم اين است كه دچار هارموني و رواني با هم نيستند.
برخلاف سينما، تئاتريها كمتر سراغ خود تئاتر به عنوان موضوع درام ميروند. هر چند سابقه زيادي دارد، مثلا در هملت شكسپير، اما شما اين كار را كرديد، كمي از دلايل انتخاب اين فضا بگوييد.
من دغدغهاي دارم كه در همه متنهايم هست. همين دغدغه امروز در «صور اسرافيل» هم هست كه دارد اجرا ميشود. اين دغدغه در سه كلمه براي من خلاصه ميشود: تنهايي، عادت و فراموشي. دلم ميخواست دوباره در يك كار اين واژهها را به عنوان دغدغه داشته باشم. اما اينبار يك كهن الگوي نوشتاري يا يك نمايشنامه ديگر هم حمايتش كند كه براي ديگران هم آن نمايشنامه كاملا قابل شناسايي باشد. براي اينكه چنين نمايشنامهاي را پيدا كنم قطعا بايد سراغ شناختهشدهترين نمايشنامههاي دنيا ميرفتم و خب طبعا شناختهشدهترين و عامترين اسم براي ما شكسپير است. هملت را برداشتم و سعي كردم به شيوه خودم روي هملت مونولوگ بنويسم. در عين اينكه ميخواستم يك داستان اصلي داشته باشم كه بخشهاي هملت مثل يك زيرمتن برايش عمل كند. بهترين راه براي نزديك شدن به فضاي هملت اين بود كه بين سه نفر كه خودشان تئاتري هستند اتفاق بيفتد. پس من سه بازيگر تئاتر را در زندگي واقعيشان به وسيله هملت به هم پيوند دادم. ايده اينكه خود قضيه در تئاتر بگذرد اينطور اتفاق افتاد.
شما بيشتر به عنوان نويسنده فعاليت داشتيد تا به عنوان كارگردان. به نظر ميرسد نويسندگي را به كارگرداني ترجيح ميدهيد؟
از خود من كه بپرسيد و اگر بخواهم از دو واژه يكي را انتخاب كنم چه بخواهم و چه نخواهم يك نويسندهام. براي اينكه كارنامهنويسندگي من خيلي پربارتر است. كارهاي موفقي نوشتم. مثلا نمايش «كا» كه در تئاترشهر اجرا شد. بعدا اين متن از طريق يك كمپاني تئاتر امريكايي در نيويورك خريداري و ترجمه شد و 20 شب در آف آف برادوي اجرا شد.
به نظر ميرسد در حال حاضر يكي از مصيبتهاي اصلي تئاتر ما نداشتن درامنويس است.
نداشتن درام نويس مصيبت هميشه تئاتر بوده است. يكي از ضعفهاي اصلي تئاتر ما است و من هم به عنوان كارگردان هر دو، سه سال يكبار فعاليت دارم. ولي به عنوان نويسنده هر سال كار روي صحنه دارم. دلمشغولي من هم بيشتر سمت اين قضيه است.
به عنوان يك نويسنده جوان در حوزهتئاتر، كدام يك از نويسندگان قديمي تئاتر ايران روي شما تاثير گذاشتند؟
سوال سختي است! واقعيت اين است كه هيچ چيزي را در زمينه كاري سياه و سفيد نميبينم. از هر درام نويس بخشهايي را دوست دارم. مثلا يكسري كارهاي آقاي چرمشير را دوست دارم. كارهاي قديميتر را البته. دو، سه كار عليرضا نادري را خيلي دوست دارم. از بچههايي كه همدوره خودم هستند يا حتي بعد از من آمدند مثلا اكثر كارهاي محمد مساوات را دوست دارم. جنس ناتوراليسم در ديالوگنويسي را خيلي خوب ميشناسد.
نسل اول چطور؟ بيضايي، رادي يا ساعدي مثلا؟
اينها به عنوان اساتيد بزرگ تئاتر كشور و بنيانگذارهاي برخي روندها در تئاتر برايم بسيار قابل احترام هستند. اما اينطور بگويم در حال حاضر نمايشهايي هستند كه قابليت ظهور آنچناني ندارند يا به خاطر ساختار زباني يا عوامل ديگر.
به نظر ميرسد در متنهاي نسل جديد كمتر به عمق و نگاه لازم در يك اثر خوب برميخوريم. چرا؟
يكي از اين آدمها خود من هستم. من با خودم صادقم و اشتباهاتم را هم ميگويم. اما شخصا ادعا ميكنم كه در صوراسرفيل نويسنده موفقي هستم. يك متن خاص متولد شده است. نشانهها هم همين را ميگويند.
فكر ميكنيد بزرگترين معضل تئاتر ما درحال حاضر چيست؟
الان تئاتر خودش معضل است! بزرگترين معضل ندارد. به نظرم يكي از دلايل اينكه تئاتر ايران ديگر جريانسازي ندارد، خيلي ربطي به نويسندگي و كساني كه امروز در آن فعاليت ميكنند ندارد، فكر ميكنم مشكل از ساخت مايههاي تئاتر ايران است. از بنيان دچار ايراد است. پايههاي اين تئاتر كاملا از بينرفته، چه از جنبه سرمايه، چه از توان آكادميك، چه از منظر رسيدگي و چه از نظر جذب مخاطب. در درجه اول ما نتوانستيم طوري رفتار كنيم كه بتوانيم سرمايه اصلي تئاتر يعني تماشاگر را زياد كنيم. زياد كه نكرديم هيچ، از دست هم داديم. يكسري سالن به دنيا آمدند كه هويت سالن ندارند بدون اينكه تعداد تماشاگر تئاتر بالا برود. در نتيجه سردرگمي ايجاد شده و اين سردرگمي انتخابها را نادرست كرده است.