• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3559 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۳ تير

پليس

هك حساب مرد ميليونر از سوي پسر 15 ساله

ركنا| نوجوان 15ساله آباداني موفق به هك حساب بانكي يك ميليونر به مبلغ 20ميليون ريال شد. سعيد متهم اين پرونده پس از دستگيري از سوي پليس، به جرم خوداعتراف كرد و گفت: زماني كه توانستم به حساب بانكي اين مرد پولدار دست پيدا كنم باخودم گفتم هيچ‌وقت او متوجه كم شدن دوميليون تومان از اين همه پول نخواهد شد. به خاطر همين براي خريد تبلت وسوسه شدم ودوميليون تومان برداشت كردم. سعيد پول سرقتي را به صاحبش برگرداند اما او از لحاظ جنبه عمومي جرم ورضايت ندادن شاكي دركانون اصلاح وتربيت حبس است. در حادثه ديگر نيز كه در فضاي مجازي اتفاق افتاد مردي كه به قصد خواستگاري از دختران جوان فيلم تهيه مي‌كرد و درصورت جواب منفي آنها در مقابل درخواست نامشروعش فيلم‌ها و عكس‌ها را در فضاي مجازي منتشر مي‌كرد نيز دستگير شد. رييس پليس فتاي خراسان رضوي گفت: در پي شكايت دختري جوان از اين مرد، پليس توانست محل اختفاي مجرم را در يكي از مناطق شهر مشهد پيدا و با هماهنگي قضايي او را دستگير كند. در بررسي مخفيگاه اين مرد چند قبضه اسلحه گرم، چند دستگاه دوربين فيلمبرداري و تعداد زيادي قطعات و لوازم الكترونيكي به همراه آلات و ادوات استعمال مواد مخدر كشف شد.


سرقت كردم تا مرگ مادرم را نبينم

ميزان| محمدرضا جوان هجده ساله‌اي است كه به اتهام مشاركت در گوشي قاپي و باركني دستگير شده است. او عضو يك باند حرفه‌اي بود و خيلي زود پاي در مسير جرم گذاشت. مي‌گويد: «بچه لب خط هستم و تا دوم دبيرستان هميشه معدلم ٢٠ بود، اما به خاطر مشكلات مالي مجبور شدم ترك تحصيل كنم. پدرم در يك مغازه تعويض روغني در جاده ساوه كار مي‌كند و درآمد زيادي ندارد. يكي از برادرانم در چهار سالگي زير كاميون رفت و معلول شد. خواهرم هم در آتش‌سوزي چراغ گردسوز دچار سوختگي شده است. خرج خانواده ما نمي‌چرخيد من مجبور شدم كار كنم. يكي از دوستانم به اسم ميثم پيشنهاد داد با همكاري پسر جواني به نام جعفر گوشي‌قاپي كنيم تا او گوشي‌ها را بفروشد. مادرم بيماري قلبي داشت و هرچه سريع‌تر بايد قلبش را عمل مي‌كرديم. به خاطر او حاضر به همكاري شدم. ميثم برايم يك موتور خريد و با جعفر در حوالي شوش و ميدان اعدام گوشي‌قاپي مي‌كرديم. بعد از يك ماه ميثم گفت كه گوشي‌قاپي سودي ندارد و پيشنهاد داد به روش باركني گوشي و لوازم رايانه سرقت كنيم. سه بار با جعفر باركني كردم. من موتورسوار بودم و او سرقت مي‌كرد. چهار نفري به سرقت مي‌رفتيم كه موتور دوم به عنوان اسكورت ما را همراهي مي‌كرد و جعفر بارها را سرقت مي‌كرد. من 5ميليون براي هزينه عمل مادرم به دست آوردم و ميثم تمام پول‌ها را برداشت و يك خانه درست و حسابي در پيروزي و يك خودروي ١٥٠ميليوني خريد. وقتي فهميد دستگير شديم به فريدونشهر فرار كرد و هنوز دستگير نشده است. مادرم مي‌دانست پول عملش را با سرقت به دست آورده‌ام. او تازه عمل كرده است و روزي كه ماموران براي دستگيري به خانه‌مان آمدند متوجه شد سارق هستم و با پول سرقتي عمل شده است. من شرمنده مادرم شدم. او براي خرج خانه هر روز از مولوي لباس مي‌خريد و در چهارراه كوكاكولا در سرما و گرما دستفروشي مي‌كرد تا خرج ما را در بياورد. روزهايي بود كه مادرم زير باران كار مي‌كرد و وقتي به خانه مي‌آمد تمام لباس‌هايش خيس بود. اينقدر كار كرد كه مريض شد. هرچه از او خواستيم سركار نرود، مي‌گفت چه كسي خرج خانواده را در بياورد؟ من شرمنده مادرم هستم، نمي‌دانم چگونه نگاهش كنم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون