جدايي بريتانيا و اروپا: داستان تكراري
حميد زنگنه
استاد اقتصاد دانشگاه وايدنر
در سال 1945 يعني 71 سال پيش، وينستون چرچيل در يك سخنراني كه در مورد آينده اروپا ايراد كرد،گفت كه براي تامين صلح و توسعه اقتصادي اروپا اتحاديهاي سياسي – اقتصادي كه دربرگيرنده كليه روابط باشد مورد نياز است. اين توصيه دههها طول كشيد و فراز و نشيبهاي چندي را طي كرد و بالاخره به حقيقت پيوست و اتحاديه اروپا به وجود آمد ولي بريتانيا هميشه با اكراه به اين رويكرد عمل كرده و اين همكاري و همبستگي را هيچوقت با صميم قلب و خلوص نيت قبول نكردند. ژنرال دوگل از مخالفان ورود بريتانيا به اتحاديه اروپا بود و ميگفت كه بريتانياييها فقط از روي احتياج ميخواهند وارد اتحاديه شوند و اين مخالفت تا سال 1973 كه دوگل رييسجمهور فرانسه بود، ادامه داشت. در اين سال كه دوران دوگل سپري شد، بريتانيا به اتحاديه اروپا پيوست.
اتحاديه اروپا يك مجتمع سياسي- اقتصادي است كه شامل 28 كشور است. اتحاديه اروپا چيزي شبيه ايالات متحده امريكا است با تفاوتهايي كه در عمل بسيار مهم هستند. مهمترين تفاوت عدم «همگوني» نژادي، مذهبي، اجتماعي و سياسي شهروندان در اروپا است و دليل آن هم سرازير شدن ميليونها آسيايي، آفريقايي و خاورميانهاي در 15-20 سال گذشته بوده است كه هنوز براي مردم «بومي» خوشايند نشده است. بنابراين ميبينيم كه احساسات ضدخارجي و بوميگرايي در اكثر كشورهاي اروپا آشكار شده و انتخابات اين كشورها را تحتالشعاع قرار دادهاند. ديديم كه در انتخابات فرانسه، اتريش و حتي هلند ناسيوناليستها درصد بسيار زيادي از آرا را از آن خود كردند كه پپشقراولان راي بريتانيايها بودند كه ناموفق بودند. حال بايد ديد كه اينها كه راي به خروج دادند از چه واهمه داشتند و چرا به اين مقطع رسيدهاند.
مهاجران به بريتانيا را كلا ميتوان به دو دسته تقسيم كرد. نخبههاي كشورهاي اروپاي شرقي، آفريقا، آسياي جنوب غربي و خاورميانه كه بيشتر به لندن و مناطقي شبيه لندن (شهرهاي كازموپاليتن) رفتند. اين مهاجران اكثرا در شركتهاي مهم مشغول بهكار شدند و مشاغل خوب و با حقوق بالا را از آن خود كردند و رقباي سرسختي براي جوانان تحصيل كرده بريتانياي (اروپايي) شدند. دسته دوم مهاجراني بودهاند كه لزوما تخصصي نداشته و «سربار» سيستم سخاوتمند اجتماعي بريتانيا شدهاند و هزينه دولت را افزايش داده و در نتيجه هم مالياتها افزايش يافتند و هم رقيبان شهروندان بريتانيايي براي اين كمكها شدند.
از طرف ديگر مردم ميبينند كه هرچند كه آنها بيشتر از گذشته زحمت ميكشند و توليد سرانه نيز بيشتر شده است درآمدهاي آنها نه تنها افزايش نيافته، كمتر نيز شده و فكر ميكنند ميتوانند جلوي اين سونامي كه جهاني شدن است را بگيرند. آنها فكر ميكنند كه ميتوانند جلوي فرار سرمايه به نقاطي كه بازدهي سرمايه بيشتر است را بگيرند و مفري براي خود ايجاد كنند. قيمتهاي كالاهاي وارداتي كم ميشود و در نتيجه يا بايد توليد سرانه بيشتر و بيشتر شود، يا دستمزدها كمتر و كمتر شود كه تقريبا بدون پايين رفتن سطح زندگي كنوني شدني نيستند.
بنابراين شهروندان اروپا و همچنين امريكا كه در تمام مدت ياد گرفتهاند كه رقابت و بازار آزاد سطح زندگي همه را بالا ميبرد، سرگيجه گرفتهاند كه علت چيست و چگونه بايد به «روزهاي خوش گذشته» بازگشت. در اينجاست كه شارلاتانهاي سياسي مانند دونالد ترامپ در امريكا از موقعيت سوءاستفاده ميكنند و مردم را دنبال نخود سياه ميفرستند. اينجاست كه يك واقعيت عيني كه خارجيها هستند را به عنوان علت شوربختي آنها معرفي ميكنند و مردم نيز بدون تعمق لازم و كافي بهدنبال آنها ميدوند و به آنها يا به ايده آنها راي ميدهند و دست همه را در حنا ميگذارند.
حال بايد ديد كه اتحاديه اروپا چگونه با بريتانيا برخورد خواهد كرد. آيا اجازه خواهد داد كه بانكهاي و موسسات پولي بريتانيا در بازار بسيار سودمند اروپا بماند و بهره ببرد؟ آيا اروپا همچنان اجازه خواهد داد كه كالاهاي بريتانيايي در بازار اروپا همانند كالاهاي كشورهاي عضو اتحاديه خريدو فروش شوند؟ آيا ايرلند و اسكاتلند در بريتانيا خواهند ماند؟ آيا اتحاديه اروپا به ايرلند و اسكاتلند اجازه خواهند داد كه هر چند كه بريتانيا در اتحاديه نيست آنها همچنان در اتحاديه بمانند؟ بههر حال به نظر ميرسد كه بريتانيا كلا از اين جريان متضرر خواهد شد و مردم بريتانيا فقيرتر خواهند شد. من شخصا فكر ميكنم كه حتي اگر اين راي به جدايي بكشد، در 5،4 سال آينده بريتانيا متواضعانه و با نهايت شرمندگي تقاضاي عضويت مجدد در اتحاديه را بكند.