• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3564 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۰ تير

درباره «اژدها وارد مي‌شود» ماني حقيقي

چاركي و شغال در دره مانيومنت

الكساندر اوانسيان

 

لطفا با صداي آقاي منوچهر انور بخوانيد، نه با صداي صادق زيباكلام، زيرا اين متن جدي است!
در ساعت يازده شب چهارشنبه هفته گذشته جن در من براي نوشتن يادداشت حلول كرد، براي ساختن فيلم انتلكت، براي دست انداختن و تمسخر كردن زمين و زمان در قالبي مثلا تودرتو و پيچيده چيز ديگري لازم است!
اين را هم تو مي‌داني، هم ابراهيم گلستان، هم ستوان چاركي، هم آن شغال بي‌آرواره گورستان شوريده‌يال عليا!
جسارت و شجاعت، تا آن بارو، درست پي افكنده شود. از اصل اساس كه فيلم كارگردان حقيقي، حقيقتا فاقد آن است! اكنون ديگر كافيست با صداي خودتان ادامه بدهيد، البته در صورت تمايل!گويا امروز روز مي‌توان همه‌چيز و
همه كس را به صورت كاملا خواسته و خودآگاه به جاي ديگري حواله كرد و حتي بار كج را هم به آساني آب خوردن به منزل رساند و در تاييد اين بار كج سخن يوزف گوبلز را تكرار كرد «مي‌تواني دروغ خيلي بزرگ بگويي و وقتي اين دروغ خيلي بزرگ باشد، يك جور معجزه‌آسايي بدل به حقيقت مي‌شود» اما به‌واقع خريداران اين دروغ نه چندان دقيق و هوشمندانه چه كساني هستند؟ بازديدكنندگان موزه گوگنهايم؟ پاي ثابت‌هاي گالري هنري دانشگاه ييل؟ شارحان آلفرد روزنبرگ و آلفرد بولمر، هيات رييسه شركت كرايتريون كالكشن يا شوراي پروانه نمايش يا سوپر انتلكت‌هاي وطني بعد از حتي هرچه پساپست‌مدرن؟!از فيلم كه چنين است و چنان است يا اين همه نشست و برخاست با منورالفكر‌ها بعيد است كه نتواند حتي روي يك ريتم ساده- صد، صدوبيست‌وپنج، يكصدوبيست‌وپنج حكايتي را روايت كند!اژد‌ها است ديگر گاهي شايد ريتم را گم كند.
اما اين‌گونه هم مي‌شد كه خيلي آرام در اتمسفر دروغين و باسمه‌اي فيلم غوطه خورد، براي دو ساعت با آن زندگي كرد حتي حواله شد به آن مكاني كه هدف اصلي فيلم است، بي‌هيچ احساس خوب يا بدي، پس از پايان فيلم شانه‌اي بالا انداخت و رد شد به همين سادگي، جوري كه شن‌زار- كشتي به ماسه نشسته كه ميعادگاه عشاق سينه‌چاك بود- ايمپالاي خوش‌رنگ «خوب تودوزي‌شده»، يك تعداد بادكنك حمال دوربين، درياي روشن و درخشان، شتر، چاركي، دست ياران شل و وارفته همچون مرباي آلو، «نوآي» بدرنگ مدل ۵۶ در سال ۴۳، نعلبنديان، حجاريان، اُوانسيان و... را ديد همان‌گونه كه هستند جدا از هرگونه كد، نشانه، ابهام، رمز يا هر چيزي كه بشود بر چيز ديگري ارجاعش داد و تمام!تا فيلم بعدي كارگردان حقيقي!
اما مگر اين شغال بي‌آرواره گورستان شوريده‌يال عليا امان مي‌دهد؟ دايم با سماجت تمام دخالت مي‌كند، با زبان بي‌زباني اصرار دارد تا قبل از اتمام نوشته پاي عده‌اي را هم به ميان بكشم!
آلكساندر آستروك و بحث ميزانسن چيست!رابرت كالكرو زاويه ديد نگره مولف؟ آندره بازن و سينما چيست او!سوزان سانتاگ و نظريه عليه تفسير يا نظريه كمپ؟!مارجوري بولتون و كالبد‌شناسي درام او؟!نه!اين دست مقوله‌ها و تئوري‌ها، گويا زيادي دمده و مستعمل هستند، مگر مي‌شود اژدهايي را كه بالا‌تر از تمام اين سياه‌مشق‌هاي تئوريك ايستاده يا حتي مخفي شده اين گوشه ديد و تحليل كرد؟ درك و دريافت كرد؟ به قطع يقين خير!اين را در نگاه آن شغال بي‌آواره گورستان شوريده‌يال عليا خواندم!پس از نو تلاش مي‌كنم، وقتي شغال اين‌گونه ملامتم مي‌كند ديگر ديالوگ كردن از طوس و فراس لطيفه‌ بي‌نمكي مي‌شد ما قبل پنجاه كيلو آلبالو!
گويا براي درك و دريافت اين خارپيچ سوزان، بايد به سراغ انسان‌هايي بزرگ و عقايد و آراي بس عظيم‌ترشان رفت، البته غيرسينمايي، تا دوخت و دوزي انجام داد در خور، لباسي تهيه كرد براي اين قامت ناساز بي‌اندام اژد‌ها، بايد سراغ اينگونه تئوري‌ها رفت تا درك معما حاصل شود به درستي و شايسته!
امانوئل لويناس و نظريه خود و ديگري‌اش، رولان بارت و سفر از متن بسته به متن باز، امبرتو اكو و ايده متن گشوده، ياكوبسن و استعاره و مجاز و... ده‌ها تن ديگر!
اما به راستي چرا بايد با كارگردان حقيقي و اژد‌هايش چنين برخوردي كرد؟ و آنان را زير پرچم انواع و اقسام نگره‌ها و نحله‌ها و ايده‌هاي فلسفي و سوررئاليستي و پست‌مدرنيستي قرار داد؟ آن هنگام كه نگاه موشكاف و كنكاش‌گر فيلمساز اينچنين راحت و ساده و روان، يكه و يگانه به بازخواني قصه‌هاي بومي خودمان رفته است، دختر بابا الماس، ديد مي‌زنه چپ و راست، بابا خبر نداره، هميشه اينجا،
اون جاست!اين تنها يك نمونه از داستانك‌هاي جاري و ساري در فيلم است كه اينچنين سليس بيان شده!دختري خيره‌سري مي‌كند، اژد‌ها طنازي مي‌كند، الماس برمي‌آشوبد، چاركي هورت كشيد مي‌شود چشمانش، خيره‌سري دختر با عقايد بابا الماس در تضاد است، در استوديو گلستان همه در به در، در پي جلال مقدم هستند! ايمپالا در جايي همچون دره مانيومنت مي‌غرد! الماسي قاطي مي‌كند براي حليمه روز هزاروصدو هشتادوپنجم!
شتر، ديالوگ‌هايش را سليس‌تر و با حس‌تر از آن نابازيگر/ آكساسوار از بر مي‌گويد، منوچهر انور بم‌خواني مي‌كند و زيباكلام چپ كوكي است بدصدا. بهرام صادقي، گور به گور مي‌شود، مگسي آخرين خاطره زندگي‌اش پرواز است و منظره‌اي كه با چشمان مركبش مي‌ديده. يك ساواكي چون يك تكه خمير گاتا شل و وارفته مشغول بازپرسي است. يكي از هام موجود در فضا صدا‌برداري مي‌كند، گروه «ناين اينچ نيلز» به صورت زيرپوستي مشغول كاور كردن آثار كريستف رضاعي هستند، ويليام بافين نعره مي‌زند. بابا الماس عاقبت عشاق سينه‌چاك را بدطوري رقم مي‌زند، طفلك واليه!چاركي و چوب سيگارش به يك اندازه سياه و ظريفند، آفرين به اين هماهنگي! دو حفار هندي كه جمع اسم‌هايشان گويا شوخي‌اي است نازك طبعانه با «درشن جوت سينگ آنند» نوازنده طبلا!يكي ديگر جوري زمين را مزه مزه مي‌كند گويا طعم قهوه سگافردو را از ذهن گذرانده!كلمه سه هزارو پانصد و چهل و دوم، روز بيست و هفتم، كات، سياهي، اژد‌ها به صورت قرمز بر پهنه سياهي مطلق پرده مي‌لولد! همه سالن يك (Wowoooo) جيغ‌آسا! البته چه اشكالي دارد؟ خيالپردازي است ديگر، گويا بايد باحال بود، يكسره و مطلق هم بايد باحال بود، گواه من ستوان چاركي!
به راستي!شالوده اثر بر چه استوار است؟ چه در دستان كارگردان حقيقي چون موم بوده تا او آن را قوام و دوام بخشيده؟ تخيلي خلاق و عظيم براي به تصوير كشيدن درامي منثور و منظوم؟ بازي با نرم‌افزار‌ها و سخت‌افزارهاي روز سينماي جهان؟ تسخير رويا با استراتژي دروغ؟ پژوهشي ژرف و سترگ و نو در تاريخ ادبيات، تاريخ سياسي، جامعه‌شناسي؟ تشريح سينمايي يك خيال؟ آفرينش خودهاي خويشتن؟ خلق مجدد نماد و رمز؟ نقل مفهوم شفافيت؟ نقد رسانه؟ ساختار به مثابه دال‌هايي بي‌مدلول؟ وام گرفتن از ديگران با ارجاع به گذشته براي ساختن حال و يا شايد آينده. نمايش تعقيبي غريب در متروكه‌اي جن‌زده دخمه‌وار و لبالب از كپك!فيلم قصد و همتش بر اين استوار بود كه همه موارد بالا باشد و حتي خيلي بهتر و كامل‌تر و باحال‌تر!اما چه كنيم كه نيست؟ اما چرا نيست؟ جواب حتما و قطعا و به يقين در دستان ستوان چاركي است! بگذريم!
گويا گفته‌اند، من كه درست نشنيدم، مثل اينكه باد مي‌آمد!مي‌توان به شكل كاملا بينامتني رد رگه‌هاي آشكار فيلم‌هاي پليسي/جنايي را در فيلم زد، فيلم گرته‌برداري كرده از، نما‌ها، قاب‌ها، كلاه‌ها و....!
همين جا بگويم ستوان چاركي حسابش از آدم و عالم جداست دليل؟ چاركي آمد دليل چاركي!اما بابك حفيظي را با آن شمايل مرور كنيم، مرحبا، احسنت، آقايان پتر لوره، ژوزف كاتن، فرد مك موري، ادوارد جي رابينسون، جرج رافت، ‌ريچارد ويد مارك، رابرت مي‌چام به گردش هم نمي‌رسيدند به خصوص كه وقتي وارد دالان‌هاي بي‌انتها و پر پيچ و خم دشيل همِت‌وار و ريموند چندلرگونه مي‌شود، كارگاه سم‌اسپيد بايد تلمذ و شاگردي پيشه كند! چه اشكال دارد، پدر الماس، حريف قدري است! پس مطلقا بايد باحال بود!اصلا بايد داكيودرام (مستند/داستاني) و حتي ماكيومنتري (مستندنما) بود! بي‌هيچ دليل و منطقي، اژد‌ها است ديگر گاهي دلش مي‌خواهد!
اما اينكه فيلمي ساخته شود كه نمونه آن هرگز در سينماي ايران كار نشده خود به خود يك امتياز مثبت است؟ اينكه فيلم باعث يك صف‌بندي استهزاآميز شود و هر دو طيف داستان هم را بكوبند و تمسخر كنند خوب است؟ هر كه بگويد مغشوش و غيرقابل فهم به انسان غارنشين و نفهم بدل مي‌شود و هركس هم كه تعريف كند و تعريف خود را درست بداند همه‌چيز‌دان علامه! گويا كارگردان حقيقي انتظاري ندارد كه فيلمش درك شود چون براي چهار يا پنج نفر مي‌خواسته فيلمي بسازد كه مخاطبش هم مشخص است كه آنها هم وصل به گروه بزرگ‌تري هستند كه اين طور فكر مي‌كنند و سليقه‌اي دارند اژد‌هاوش! پس اكران عمومي دگر به چه كار مي‌آمد؟
البته در اين شكي نيست كه فيلمساز بايد فيلمش را بسازد و ديدگاه و نظرش هم محترم است، اما مي‌تواند مهم نباشد!همچون اژد‌ها كه مهم نيست!اينكه فيلم بخواهد اثري باشد غافلگيرانه اشكالي ندارد!اما به شرط پويا بودن و سر زنده بودن اثر و نه اينكه فيلم هم به هيچ دردي نخورد، معلوم نباشد كاركردش چيست؟ معنايش چيست؟ و بخش مفرح داستان هم اينچنين باشد كه سازنده اثر هم چپ و راست با سنجاق كردن خود به اين چهل تكه مستعمل سعي در با اهميت كردن داستان داشته باشد از براي غافلگيري و گفتن آخ جوني دگر در دل!و به تماشا نشستن زئوس‌گون از بلنداي المپ. جنگ و جدال آدم فهميده‌ها و آدم نفهميده‌ها را با هم و خنديدن به تمام آنها! آن هم در حالي كه هنوز فرقي بين آوانسيان و اُوانسيان را هم بلد نيست! و دم از دال‌هايي بزند كه مدلول‌شان مشخص نيست، بادكنك‌ها را ابژه‌هايي بداند كه در قصه مي‌چرخند و كاركرد‌هاي مختلفي پيدا مي‌كنند، رد ايماژهاي قوي سوررئال را در تذكره اوليا بزند و پي سنت خواب‌زدگي و وهم در بوف كور و ارداويراف‌نامه باشد اما راه را روبرتو بولانيو نشانش دهد براي تعريف قصه اژد‌ها وارد مي‌شود! و اين را تمهيدي بداند كه معماي اژد‌ها را در لايه‌هاي مختلف بپيچد و از كلمه استخراج براي بيرون آوردن اژد‌ها از دل زمين استفاده كند تا دگرانديشان فيلم‌بين پاي نفت و مصدق و قدرت سياسي را هم به ميان بكشند و باعث درك ناشدگي بيشتر شودتا گويا امتياز‌هاي مثبت فيلم از اين نظر به سقف بالاتري برسد! ذائقه اژد‌ها هست ديگر، گاهي دلش مي‌خواهد!
تنها افسوس بر ستوان چاركي كه وجودش ز جمله علت‌ها جداست! چون فقط اوست كه مي‌داند رمز اين نقش و نگار!كه كشته شد!اما اگر در جعبه باز مي‌شد و استخوان فك صدابردار پيدا مي‌شد و اصوات ضبط شده بر نوار‌ها فقط زوزه دسته جمعي شغالان بود چه مي‌شد؟ آيا با داستان باحال‌تر و عجيب‌تري سرو كار نداشتيم؟ آرزومندم جعبه ديگري پيدا شود و داستان سر به مهر آن اين بار درباره استخوان فك صدابردار باشد تا شايد بتوانيم در يك ماكيومنتري ديگر شاهد حضور گرم و صميمي، گرتي دايناسور، ژرژر ملي‌يس، ادگار آلن پو، مرد نامرئي، دكتر كاليگاري، نوسفراتو، دكتر مابوزه، خانم بوده متبسم و سيلوستر استالونه باشيم!
درست در ساعت يازده و يك دقيقه شب چهارشنبه هفته گذشته، بابا الماس، جن حلول كرده را از درون من بيرون راند، تنها در پشت ميز تحريرم نشسته‌ام. شب، ‌شرجي، غليظ، چسبنده و لزج!شغال بي‌آرواره گورستان شوريده‌يال عليا نگاهم مي‌كند، هنوز آرواره‌اش در گروي كارگردان حقيقي است، بي‌حرف پنجه كوچكش را جلو مي‌آورد! حيرتا! چيزي شبيه به‌‌ همان سيگار دست‌پيچي كه زن الماس به كارگاه فيلم داد را به من تعارف مي‌كند!در نگاهش مي‌خوانم كه مي‌گويد درباره فيلم بنويس!رو بر مي‌گردانم، قطعا توهم است، اما دوباره نگاه‌مان با هم تلاقي پيدا مي‌كند، در چشمانش خيره مي‌شدم، صداي غرش موتور يك ايمپالا سكوت سنگين شب را از هم مي‌درد!
از پنجره نگاه مي‌كنم شيري‌رنگ است!
دهشت صورت بي‌آرواره‌اش جهانم را تسخير مي‌كند، گويا مي‌گويد بنويس، به خاطر من، به خاطر ستوان چاركي!پس مي‌نويسم!ستوان چاركي، شغال بي‌آرواره، در اژد‌ها كه وارد مي‌شود كه فيلمي است...!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون