تقليد، انديشيدن را دشوارتر ميكند
سياوش جمادي
نويسنده و مترجم
براي تحليل مسائل جامعه ايران، نميتوان پيشاپيش هيچ روش خاصي كه از بيرون تجويز شده باشد را معتبر دانست. اما يك امر مسلم وجود دارد، اينكه اگر يك نگاه از بيرون به فرهنگ و سنت خود داشته باشيم، ميبينيم كه به لحاظ روش نقد، فلسفه تاريخ، نقد تاريخ اجتماعي، از خود سنت، هيچ چيزي نداريم. به همين دليل اكثر مطالبي كه درباره مفاخر فرهنگي ما در گذشته نوشته ميشود، در حكم روايت يا تحسين است و نهايتا حفظ آنچه از قبل وجود داشته است. ما خواه ناخواه در زمانه مدرن زندگي ميكنيم و سيستم زندگي ما در اين دنياي مدرن، همچون يك تقدير، جهاني شده است. در اين شرايط، خود به خود مراوده فرهنگي پيدا ميشود و ما نيز با تفكري كه در دوران مدرن در جاي ديگري شكل گرفته آشنا ميشويم. اگر اين امر، حالت تصنعي نداشته باشد و ما قبل از به كارگيري روشي كه از خارج وارد شده در فرهنگ خود تعمق كرده باشيم، در آن صورت نميتوان گفت كه يكي تاريخ ما را هگلي بررسي ميكند و ديگري نگاه ماركسي دارد و... به هيچ وجه نميتوان يك فرهنگ كه بعد زماني، مكاني و ماهوي با فرهنگ ديگري دارد را به زور در نظريهها و نگرههايي كه از خارج وارد ميشود، گنجانيد اما اين هرگز توجه به تاملات و انديشههاي ديگران در تاريخ را نفي نميكند. طبيعي است كه آنها ميتوانند به ما بياموزند كه چگونه درباره خود فكر كنيم. براي به كارگيري تفكر انديشمندان ديگر در چارچوب فرهنگ خودي، راهكار سادهاي در نظريه و حرف وجود دارد اما مهم اين است كه اين راهكار عملي شود. اگر پژوهشگري احساس كند كه با ترجمه تمام آثار ماركس، آدورنو، مكتب فرانكفورت يا هگل حادثهاي رخ نميدهد و ممانعتي نيز براي او پيش نميآيد اما ميتواند با اين كار به تابوهاي فرهنگي تلنگري وارد كند اين راه را انتخاب ميكند و در اين شرايط، خود به خود گرايش كساني كه اهل ترجمه و كتاب هستند نيز به ترجمه آثار متفكران غرب بيشتر ميشود. در نتيجه وضعيت به همين شكل كنوني درميآيد. براي ما هيچ راهكاري وجود ندارد جز اينكه يك فضاي عمومي جاندار و فضاي گفتوگوي آزاد و امن براي همه ديدگاهها و عقايد فراهم شود. در مقام قياس ميتوان گفت كه شكسپير و گوته از مفاخر فرهنگي غرب هستند كه بهشدت انتقاد شدهاند اما در ايران اگر شما بخواهيد براي نقد فردوسي يا حافظ قدميبرداريد با انبوه اعتراضات مواجه خواهيد شد از سوي كساني كه چه بسا نه فردوسي را درست خواندهاند و نه حافظ را. در غرب اين مشكلات پيش نميآيد فضاي نقد وجود دارد و همچنان نيز گوته جزو مفاخر غرب به شمار ميرود. آنها منجمد و تقديس نشدهاند به گونهاي كه نقدناپذير باشند. با وجود اينكه حافظ درد اجتماعي داشته و نيز نگاهي ژرف به گذشته و حتي آينده ايران داشته است اما اينكه بپذيريم آنها در قرون وسطي و در آن ساختار فكري ميزيسته و از حد معيني نميتوانستهاند تجاوز كنند و حتي بيان اين مطلب، بسيار دشوار است. بنابراين ناخودآگاه اين گرايش پيدا ميشود كه كساني به دنبال ترجمه كتابهاي متفكران غربي بروند و حاصل كار آنها نيز بين خود اهل كتاب و روشنفكران دست به دست ميشود و چندان تاثير گستردهاي در جامعه نميگذارد. همه ما در يك ويژگي مشترك هستيم و آن ايراني بودن است. از بدو تولد با زبان پارسي رشد كردهايم و اين زبان به ما تعلق گرفته است و ما نيز به آن متعلق شدهايم. ما به لحاظ هستيشناختي چيزهايي متعلق شدهايم كه سنت، تربيت، و خلق و خوي عمومي ما را شكل ميدهد. تا شخصيت انسان در اين تعلقات رشد كند و شكل بگيرد زماني طول ميكشد و چه شود كه دست تصادف، نادر افرادي را برانگيزد كه متعلقات خود يعني آنچه بومي ناميده ميشود را در بوته انديشه مستقل و پرسش بگذارد. خود اين رخداد، يك واقعه بسيار نادر است زيرا فردي كه در يك سري متعلقات باليده ضرورتي براي انديشه جدي و انتقادي درباره آنها نميبيند. يعني آنچه تفكر انتقادي ناميده ميشود از نظر افراد عادي و هر روزينه به هيچوجه ضرورتي ندارد و مشخص نيست اينكه براي نادر افرادي اين ضرورت شود كه در برابر متعلقات خود قيام كنند كه به جاي تقليد و دنباله روي، انديشه بيافرينند، چگونه امكانپذير است. ميتوان گفت در نسلهاي جديد، نوعي گسست بيفكرانه با گذشته به وجود آمده است كه نه افق آينده آن روشن است و نه در گذشته چيزي دارد. بنابراين بيشترين احترامي كه ما ميتوانيم به مفاخر خود بگذاريم اين است كه آثار آنها را خط به خط، با ديد انتقادي و بيرحمانه مورد پرسش قرار دهيم. مارك تواين جمله معروفي در تعريف «آثار كلاسيك» دارد، وي ميگويد كه آثار كلاسيك، آثاري هستند كه بسيار ديده ميشوند اما هرگز خوانده نميشوند. در حال حاضر نيز اين واقعيت درباره آثار انديشمندان و مفاخر ما حاكم است، كساني كه چه در عصر خود و چه در دوران ما از محدوده مدرسه خواص خارج نشدهاند. بايد ديد چرا ديوان حافظ بر تاقچهها جا خوش كرده و اثري از «اساس الاقتباس» خواجه نصيرالدين طوسي، «اشارات و تنبيهات» ابن سينا و آثار فارابي در خانههاي ايرانيان نيست، گويا آنها در سيارهاي ديگر اين مباحث را مطرح كردهاند و بعد به فراموشي سپرده شدهاند. به عبارتي، فرهنگ يك امر عمومي است كه هر چقدر در بيفكري و تقليد غوطه بخورد، تفكر و انديشه را دشوارتر ميكند زيرا متفكر در جامعه خود زندگي ميكند و انديشه او در اين بافت نمو يافته است، اين ذهنيت براي اينكه به خود بيايد، فرقي نميكند كه با كمك خارجي باشد يا داخلي. بايد توجه داشت كه بدون مراوده فرهنگي هيچ فرهنگي شكاف برنميدارد بلكه دچار فروماندگي ميشود. اين فقط مساله امروز نيست، هيچ يك از فرهنگهاي گذشته نيز نتوانستهاند با فرهنگهاي ديگر مراوده پيدا نكنند. بنابراين ميتوان با تعمق در فرهنگ خود و كمك گرفتن از روشهاي تفكر در فرهنگهاي ديگر، انديشدن را در جامعه رواج داد. بدون پرسشگري هيچ جامعهاي تحول پيدا نخواهد كرد و فقدان پرسشگري و تفكر به معني سير واپسگرايانه يك جامعه انساني به سوي حيوانيت است.