• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3582 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۳ مرداد

تازه اولش است

مهرداد احمدي شيخاني

چهل، پنجاه سال پيش را كه يادم مي‌آيد، غير از تصوير پابرهنه دويدن در خيابان‌ها و كوچه‌هاي خاكي و با سنگ پراندن به هم و سر هم‌ديگر را شكستن و راه گرفتن خون بر سر و صورت كه از تفريحات سالم‌مان بود، يكي از چيزهايي كه به ياد مي‌آورم، دوره‌گرداني بودند كه هر از گاهي در خيابان‌ها خبر مي‌فروختند. دوره‌گردها هميشه چيزي براي فروختن داشتند و يكي هم فروختن خبر بود.
دسته‌اي كاغذ بزرگ كاهي در دست خيابان‌ها را مي‌گشتند و معمولا فرياد مي‌زدند كه يك نفر زده و چند نفر را كشته يا چند نفر ريخته‌اند و يك نفر را كشته‌اند و اينكه كل ماجرا بر همان برگه‌هاي كاهي چاپ شده و هر كدام را به ده‌شاهي يا فوقش يك‌قران مي‌فروختند، كه اگر نمي‌دانيد بدانيد يك‌قران مي‌شود همان يك ريال كه الان ديگر نيست و ده‌شاهي هم نصف يك قران بود، آن موقع.
بعضي هم پيدا مي‌شدند پولش را مي‌دادند و مي‌خريدند و ماجرا را مي‌خواندند كه البته معلوم نبود راست است يا دروغ، ولي خوب خواهان داشت اين چيزها.
بعضي‌ها هم روزنامه مي‌خريدند، يكي‌شان پدر خود من كه غير از كتك‌ها و كمربندش كه در هوا مي‌چرخيد يكي دو تصوير ديگر هم از او به ياد دارم كه پاي دراز شده از زير روزنامه و صفحه بزرگي كه صاف جلوي روي‌مان باز بود و چهره‌اي كه از پشت روزنامه، حدث مي‌زديم چگونه است، از جمله آن تصويرهاست.
عادت روزنامه و خبر و خون و اين‌جور چيزها آمد تا رسيد به زمان انقلاب و آن روزها كه خودم چند صفحه را با كاغذ كاربن به شكل روزنامه مي‌نوشتم و برايش كاريكاتور هم مي‌كشيدم و همه مقالات و خبرهايش از خودم بود و بر پشت و روي يك برگ كاغذ، كه 5 ريال هم مي‌فروختمش. دوراني بود براي خودش كه كش آمد تا سال‌هاي 61 و 62 كه پايم به يك روزنامه واقعي باز شد و براي خودم شدم روزنامه‌نگار.
در كنار سالن تحريريه آن روزنامه، يك اتاق شيشه‌اي بود با چندتا دستگاه تايپ خودكار كه مدام در حال تايپ بود و خبرهايي كه نمي‌دانم از كجا مخابره مي‌شد را دريافت مي‌كرد و همزمان با تايپ اخبار از كنارش يك نوار زرد رنگ باريك كه سوراخ سوراخ بود بيرون مي‌آمد.
همان روز اول پرسيدم اين چيست؟ كه گفتند اتاق «تلكس» است و خبر را از خبرگزاري‌هاي مختلف مي‌گيرد. يك جورهايي همين نوار زرد رنگ سوراخ سوراخ شده نمادي براي خبر و روزنامه‌نگاري شده بود، طوري كه آن وقت‌ها هر جا مي‌خواستند از استعاره‌اي تصويري براي رساندن مفهوم روزنامه‌نگاري يا خبر استفاده كنند، يك تكه از اين نوار سوراخ‌دار را به كار مي‌بردند. يا وقتي كسي مي‌خواست از مستند بودن خبرش بگويد، مثلا مي‌گفت «روي تلكس خبرگزاري ديديم». خلاصه براي خبر و روزنامه‌نگاري، «تلكس» به مانند چوب جادو بود.
اما از آن برگه‌هاي يك روي خبرفروشان دوره‌گرد تا روزنامه با تلكس خبرگزاريش، فاصله خيلي زياد نبود. يا حتي از سال‌ها قبل‌تر، با آن آنتن راديو، كه علمكش را بر پشت بام هوا مي‌كرديم. آخرين باري كه آنتن راديو ديدم برمي‌گردد به خانه‌اي مخروبه در يكي از شهرستان‌ها كه دانشجويانم را براي عكاسي برده بودم.
يكي از دانشجوها به علمك بالاي خانه‌اي اشاره كرد و پرسيد «اينجا كليسا بوده؟» و من ناچار شدم چند دقيقه‌اي از اين بگويم كه اين آنتن راديو است و يك موقعي براي اينكه صدا از توي جعبه راديو در بيايد، ناچار بودي آنتن داشته باشي كه در زمان پهلوي اول داشتنش جرم بود و خلاصه پنجاه شصت سال طول كشيد تا از آنتن راديو برسيم به «تلكس خبرگزاري».
آن وقت‌ها سرعت زندگي‌مان هم همين‌قدر بود. براي همين، وقتي يك نفر به مشهد يا مثلا به كربلا سفر مي‌كرد، كلمه مشهدي يا كربلايي كه مي‌چسبيد به اسمش، يك جورهايي شيرين مي‌چسبيد. نه آنقدرها مشهدي و كربلايي شدن عادي بود و نه همه‌گير. خلاصه همه‌چيز خيلي آرام و در كنار هم جلو مي‌آمد و آنقدر زمان داشتيم كه بفهميم‌ چه به چه هست. از اين اتفاق تا آن اتفاق، خيلي هم كه فشرده مي‌شد، اقلا زمان به اندازه يك خبر تا خبر بعدي روي تلكس فرصت داشتيم.
اما حالا چي؟ از يادداشت هفته گذشته‌ام تا امروز در همين ستون چسب و قيچي، يك كاميون از روي مردم در شهر نيس فرانسه رد شده و شب تا صبح چشمم به صفحه تلويزيون بود، فردا شبش استانبول و آنكارا بمباران مي‌شد و همراه با ميليون‌ها نفر در سراسر دنيا بيدار بودم و از اين شبكه خبري به آن شبكه خبري، بعدش تا بيايم بفهمم چه شده خبر گروگان‌گيري ارتشيان ناراضي در كشور ارمنستان كه لابلاي خبرها گم شد و بعد، حمله‌ با تبر در قطار آلمان و ديشب هم كشتار مونيخ و همين الان انفجار در ميان راهپيمايان كابل با 60 نفر كشته.
نه اينكه دنياي سابق اينقدر خبر نداشته؛ داشته، ولي ما وسطش گير نيفتاده بوديم. «موسي چومبه» و «پاتريس لومومبا» و كودتاي شيلي و «پينوشه» و كلي خبر ديگر را هر روز جهان داشته ولي ما وسطش نبوديم.
اينكه مي‌گويند دهكده جهاني هم، ديگر كهنه شده، ما الان وسط يك كوچه گيركرده‌ايم و انگار همه خودروهاي دنيا مي‌خواهند از همين كوچه رد شوند. مدام هم بوق مي‌زنند. بخواهيم يا نخواهيم همين است و تازه اولش است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها