به همت مددكاران، «معين مجهولالهويه» خانوادهدار شد
سپيده عليزاده
مديرعامل موسسه كاهش آسيب نور سپيد هدايت
كودكان در معرض آسيب در گوشه و كنار اين شهر از والدين آسيب ديده و اغلب مصرفكننده به دنيا ميآيند، رشد ميكنند و گهگاه بيآنكه كسي باخبر شود، از بين ميروند. در اين بين اقدامات مددكاري و مسووليتهاي اجتماعي آنان كه دغدغه آسيبهاي اجتماعي را دارند ميتواند در زندگي عدهاي از اين كودكان موثر واقع شود. دو سال پيش مجري گشتهاي فوريت خدمات اجتماعي بودم كه از طريق همكاراني كه شبها براي پخش غذا به پاتوق مصرفكنندگان ميرفتند باخبر شديم كودك سه چهار ماههاي در خاكيهاي خلازيل و محدوده كورههاي آجرپزي تهران در وضعيت اسفباري زندگي ميكند و عكسي از نگاه معصوم او به ما رسيد، ورود به آن منطقه به دليل وجود اشرار و فروشندگان مسلح مواد، سخت و غيرعاقلانه است. بهترين مددكاران، ماموران انتظامي و رانندگان گشت، با علم به وضعيت پرخطر منطقه داوطلب همكاري جهت يافتن كودك شدند، منطقهاي كه چندي بعد، يكي از معتادين با ميله به مددكار گشت حمله كرد و از ناحيه دست آسيب جبراننشدني به او وارد كرد. چند روزي آن حوالي كشيك داديم و گشت زديم ولي جرات ورود نداشتيم و نميدانستيم دقيقا كجاي آن خاكيها محل زندگي آنهاست. از يكي از ساكنين مصرفكننده آن حوالي خبردار شديم كه در همان روزهاي اخير سگي به بچه حمله كرده كه با مداخله مادر به خير گذشته است. اين خبر نشان از وخيم بودن اوضاع كودك ميداد و ما را مصمم ساخت تا اقداماتمان را براي مداخله سرعت بدهيم. به پيشنهاد راننده گشت به آن فردي كه آخرين خبر را به ما داده بود صد هزار تومان وعده داديم تا محل كارتن خوابي و مصرف مادر و كودك را به ما نشان دهد و هر وقت به پاتوق برگشتند ما را خبردار كند. روز بعد محل حضورشان را اطلاع داد و پول را گرفت تا خرج روزهاي آينده مصرفش كند. دو مددكار يك مامور انتظامي و يك راننده گشت باهم ريسك خطر را پذيرفتند و تصميم به ورود سريع و ضربتي به منطقه را گرفتند تا در كمترين زمان حضور در منطقه، مادر كارتنخواب مصرفكننده و بچه بينوا را به ماشين گشت هدايت كنند. هرگز فراموش نميكنم مددكار شيردلي را كه ميلهاي را از روي زمين پيدا كرد و به شكل اسلحه در دستش گرفت و با تمام قوا داد زد بخوابيد زمين، مصرفكنندگان مردي كه دور هم نشسته بودند متواري شدند و تنها مادري خمار و كودكي خمارتر باقي ماندند. «معين» را در تپههاي خلازيل تهران در حالي پيدا كرديم كه مادرش به فكر مصرف ته مانده مواد دستش بود و پدرش با ديدن ماشين گشت فرار كرد. كودكي نحيف با لباسهاي كثيف و كهنهاي كه آثار مواد و سيگار روي آن نمايان بود، در پاييزي سرد از مادر جدا و به بيمارستان سپرده شد. بالاي سرش در بيمارستان، تخته وايتبرد كوچكي بود كه جايي براي نام و نام خانوادگي، سن و شماره تخت داشت، روي آن نوشته بودند «معين مجهولالهويه» چون فقط همين اسم را از او ميدانستيم. بعدها فهميدم كه تولد معين هم مانند كودكان ديگري كه از مادران آسيب ديده در خارج از بيمارستانها به دنيا ميآيند به ثبت نرسيده و شناسنامهاي صادر نشده است. مادر جهت درمان اعتياد ارجاع شد و بچه از طريق بيمارستان به شيرخوارگاه تحويل داده شد. كمي بعد مادر به دليل عدم حمايتهاي اجتماعي و خانوادگي با ادامه مصرف، باردار فرزند ديگري شد و معين جدا از خانواده بيآنكه بداند و بخواهد خواهردار شد تا سرنوشتش تكرار شود. «معين»؛ همان كه روزنامهها به كوچكترين كارتن خواب پايتخت شهرتش دادند، بعد از گذشت حدود يك سال از رشدش در شيرخوارگاه اكنون به خانوادهاي امن و آغوش مادري صالح كه آرزوي فرزند داشته است، سپرده شده است. كمي دير، اما معين نيز به لطف شيرمردان گشت فوريت خدمات اجتماعي شهرداري تهران خانوادهدار و داراي هويت شد. مرداني كه به زنده ماندن و تغيير آينده «معين» كمك كردند، تا امروز كوچكترين نگاهي به آنها نشده و كمترين قدرداني از زحماتشان به عمل نيامده است. مددكاراني كه از طريق پيمانكاران به صورت قراردادي مشغول به كار هستند و نه امنيت روانيشان تامين است نه امنيت مالي و نه حتي سلامتي جسمانيشان. وقت آن رسيده است كه به شغل مددكاري با احترام بنگريم و تاثيرگذاري مددكاران در سرنوشت مددجويان را باور كنيم. مددكاراني كه حمايت نشوند نميتوانند حمايتكنندههاي خوبي باشند. مددكاراني كه قانون حداقل حقوق قضايي را برايشان قايل شده است، نميتوانند در بحرانها مداخله موثر كنند و كمكم نسبت به آسيبها و وقايع اطرافشان بيتفاوت ميشوند و واي بر آن روز كه مددكاران يك كشور اميد تاثيرگذاري در آسيبها را از دست بدهند.