• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3150 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۸ دي

ژيگا ورتوف، شاعر سينماي مستند

    دنيس ليم - ليدا صدرالعلمايي/ از بسياري جهات، فيلمساز روس، ژيگا ورتوف (1954-1896) هنرمند زمانه خود بود. هنرمندي نزديك به آرتيست‌هاي ساختارگرا كه با انقلاب اكتبر 1917 شكوفا شدند تا زير فشار سياست‌هاي استالين در دهه 1930 از پا دربيايند. ورتوف اما ذاتا يك فوتوريست بود، شاعري در زمانه ماشيني. هر فيلمسازي در آستانه نوزايي روسيه، غرق در هيجان آشكار نو شدن بود. ورتوف كه تئوري و عمل را جدا از هم نمي‌دانست، تلاش كرد تا پرده از آنچه بردارد كه هنر نوپاي تصاوير متحرك را از ساير هنرها جدا مي‌كرد. هر فيلم و هر مانيفست فرصتي بود براي آزمودن امكان‌ها و محدوديت‌هاي قدرت بكر سينما.
اما از برخي جنبه‌هاي بسيار حياتي، ورتوف با محيط زمانه خود در تضاد بود: پروپاگانديستي كه گاه شعارش را فراموش مي‌كرد، فردگراي كله‌شقي در دل يك سيستم بروكراتيك بزرگ، مبتكر خستگي ناپذير فرم در سينما در دوراني كه «فرماليسم» سوژه اصلي سانسور بود.
به هر روي، ژيگا ورتوف چهره‌يي محوري و مهم در تاريخ سينماست. شاهكار او به سال 1929، «مردي با دوربين فيلمبرداري»، يك سمفوني شهري سرگيجه‌آور كه چرخه وجود شهري و زندگي بشري را بازمي‌يابد؛ يك قدم شجاعانه در مسير تدوين و حقه‌هاي دوربين است كه هميشه در فهرست بهترين نمونه‌ها در سيلابل‌هاي درسي مدارس سينمايي ديده مي‌شود. اما تعدد و پيچيدگي‌هاي آثار او نيازمند نگاهي دقيق‌تر است چرا كه بسياري از فيلم‌هاي او سال‌هاي سال ديده نشد.
ورتوف فيلمسازي است كه نام او بسيار به زبان‌ها آمده اما كمتر كسي او را به درستي مي‌شناسد. پارادوكس محوري آثار او اين است كه ورتوف با آنكه در تلاش براي نوعي اتحاد ميان كارگران، دهقانان، روشنكفران و هنرمندان در يك جامعه سوسياليست بود، سطح زيبايي‌شناسي روشنفكرانه‌يي مطلوبش بود كه درك و لمس انرژي فيلم‌هايش را نيازمند چندين و چند بار تماشا و دقت مي‌كند.
شگفت‌انگيز است كه چگونه راه‌هاي بسياري به ورتوف ختم مي‌شود، او كه در دوراني ميان اوج دوران سينماي صامت و هيجان ابتدايي ورود صدا به سينما ايستاده است. نبوغ او در تدوين ريتميك و علاقه‌اش به پروسه ادراك، او را به پدر سينماي تجربي بدل كرده است. فانتزي او درباره دوربين به مثابه ابزاري كه همه‌چيز را مي‌بيند و ثبت مي‌كند، به نوعي پيشگويي دوران ما است كه همه‌چيز تحت نظارت و شنود قرار گرفته است. «مردي با دوربين فيلمبرداري» فيلمي كه در واقع شرح چگونگي ساخته شدن خود فيلم است، تمايلات پست‌مدرن آنچه را ما امروز متاسينما مي‌ناميم پيش‌بيني مي‌كند. فيلمساز اتريشي پيتر كوبلكا اشاره مي‌كند كه استفاده بي‌پرواي او از صدا در فيلم «اشتياق» پيش‌درآمدي بر كلاژهاي صوتي جان كيج است.
تعريف ورتوف از سينما هم به مثابه ابزاري براي ثبت واقعيت و هم وسيله‌يي براي عمق بخشيدن به نگاه موشكافانه، كه فراتر از زمان و مكان حركت مي‌كند و حتي آگاهي را متحول مي‌كند، ورتوف را در قلب فيلمسازي غيرداستاني جاي داده است. ورتوف بدون تظاهر به بي‌طرفي، تلاش مي‌كند زندگي را با تمامي ويژگي‌هاي حسي آن ثبت كند، همان ضرورتي كه همچنان در مركزيت بحث فرم و تكنيك روش‌هاي مستندسازي باقي مانده است.
«سينما وريته» ترجمه‌يي است از عنوان «كينو پراودا» به معناي سينما حقيقت، كه عنوان فيلم خبري‌اي است كه ورتوف در اوايل دهه 20 ساخت. اما مفهومي كه بيشتر با ورتوف تناسب دارد، «كينو آي» است، فلسفه بازنمايي سينمايي او كه انگشت روي برتري چشم دوربين به چشم انسان مي‌گذارد. او مي‌نويسد «ما نمي‌توانيم توانايي چشمانمان را ارتقا دهيم اما هميشه مي‌توانيم دوربين بهتري داشته باشيم.»
ورتوف، هنرمندي سراپا انقلابي، شامه‌يي بسيار قوي براي مانيفست تخريب و نوسازي از پايه داشت. او با نزديك‌ترين همراهانش، همسر تدوينگرش، اليزابت سويلوا، و برادر فيلمبردارش ميخاييل كافمن، ورتوف كنسول سه نفره‌يي را تشكيل دادند كه حكم مرگ را به سينماي پيشين دادند، سينمايي كه «امور خارجي» را با فرم تئاتري و ادبي تلفيق مي‌كرد. در خلال دهه 20، ميان‌نويس‌هاي ورتوف، از نظر طراحي و ميزان تاثيرگذاري به شكل قابل توجهي نوتر و مبتكرانه‌تر شد. (او در اين دوران با هنرمند گرافيست، الكساندر رودچنكو همكاري مي‌كرد كه منجر به خلق ريتم‌هاي آهنگيني شد كه گاه يادآور شاعر محبوب ورتوف، والت ويتمن بود.) اما با فيلم «مردي با دوربين» ورتوف توانست به آرزويش براي ساختن فيلمي صامت بدون ميان‌نويس جامه عمل بپوشاند.
ورتوف در دوران اوج ايدئولوژيك دهه 20 خود را درگير نزاعي سبكي با چهره بزرگ سينماي شوروي، سرگئي آيزنشتاين، كرد و فيلم «اعتصاب» 1925 او را «نمايشي براي ابلهان» خواند. آيزنشتاين هم در مقابل، آثار او را فيلم‌هاي فرماليستي پوشالي و پر از حقه‌هاي بيهوده دوربين ناميد.
با وجود كساني چون چارلي چاپلين و اچ جي ولز و جان گريرسون كه تحسين‌كنندگان ورتوف در خارج از مرزهاي شوروي بودند، «مردي با دوربين فيلمبرداري» را نه يك فيلم بلكه يك مجموعه عكس ناميدند، آثار او بسيار مورد بي‌توجهي قرار گرفته است. ورتوف زير سايه آيزنشتاين باقي ماند و تازه در دهه 60 كه دوران ديگري از هنر راديكال و سياست‌هاي راديكال بود، رنسانس ديگري به وقوع پيوست. ژان لوك گدار پس از اعتراضات مه ‌68 فرانسه گروه ژگاورتوف را در همكاري با ژان پير گورين تاسيس كرد كه نه فقط به ساخت فيلم‌هاي سياسي بلكه به سياسي فيلم ساختن منتهي شد. دانش‌آموزاني كه مدرسه فيلمسازي برلين را در آن سال به دست گرفتند نام اين مدرسه را به آكادمي ژيگا ورتوف تغيير دادند. از آن پس وين به مركز مطالعه آثار ورتوف تبديل شد البته با كمك تلاش‌هاي موزه فيلم اتريش كه نسخه‌يي از بسياري از فيلم‌هاي ورتوف تهيه كرد.
ورتوف فيلم‌هاي خودش را به بمب تشبيه مي‌كند. و آنت ميشلسون كه مجموعه نوشته‌هاي ورتوف را ويرايش كرده آنها را «بمب‌هاي ساعتي» مي‌نامد كه احتمالا عنوان درستي است چراكه اين آثار بعدها در پيش چشمان مخاطبان آينده شكوفا شدند. بسياري گفته‌اند كه ورتوف پيشگام زمانه خود بود. با مروري بر آثار او مي‌توان فهميد كه او حتي در زمانه ما هم پيشگام است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون