• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3609 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۴ شهريور

آدم‌هاي چارباغ- 3

كتابفروشي سپاهاني

علي خدايي نويسنده

 


Positive
پيش‌تر، حالا مي‌شود خيلي سال پيش، كتابفروشي سپاهاني در يكي از كوچه‌هايي بود كه به چارباغ مي‌رسيد، مثلا طبقه دوم يك ساختمان و قفسه‌بندي آهني و كتاب كنار كتاب، فقط او مي‌داند كدام كتاب كجاست. ابراهيم سپاهاني، در شصت‌ويك سالگي، هنوز جوان است. پرسيدند چرا؟ شايد چون تكه واقعا عباسي چارباغ با كتابفروشي او شروع مي‌شود. حالا سال‌هاست كتابفروشي سپاهاني دروازه دولت اول چارباغ عباسي است.
در اين صبح دل‌انگيز بهاري يا در اين عصر اول پاييز كه زود غروب مي‌شود عده‌اي كنار ويترين كتابفروشي سپاهاني كتاب‌هايش را نگاه مي‌كنند. عده‌اي كنار اين ويترين قرار مي‌گذارند تا همديگر را پيدا كنند. عده‌اي هم كنار اين ويترين بزرگ به قول آدم‌هاي چارباغي وعده مي‌كنند تا چارباغ‌گردي را از همين جا شروع كنند. در تمام اين لحظات نمي‌دانند كه ابراهيم سپاهاني از اين ويترين آدم‌هاي چارباغ را تماشا مي‌كند و چاي از فلاسكش مي‌ريزد در استكان و پولكي نازكي برمي‌دارد و با لذت به دهان مي‌برد.
چارباغ عباسي با كتاب‌هاي سپاهاني شروع مي‌شود. با صداي زنگوله‌اي كه بالاي در است و سلامي كه سپاهاني به آدم‌هاي چارباغي‌اش مي‌كند. بعد او دوباره به سمت ويترين‌اش برمي‌گردد و درخت‌ها و بقاياي خيابانش را تماشا مي‌كند. آدم‌هايي كه اينجا كنار ويترين وعده مي‌كنند، آدم‌هاي غريبي‌اند. اين را ابراهيم سپاهاني وقتي چاي براي جهانبخش مي‌ريزد مي‌گويد و ادامه مي‌دهد؛ مثلا، كتاب‌ها را نگاه مي‌كنه، هي به ساعتش نگاه مي‌كنه، من كه مي‌فهمم دومي دير كرده. اما نگاه‌مون كه به هم مي‌افته بعد از چندبار در رو باز مي‌كنه و مي‌پرسه؛ كتاب ريزش مو دارين؟ منم مي‌خندم و مي‌گم: وقتي اومد ازش بپرس.
و جهانبخش مي‌خندد و قصه‌اي از زماني دور مي‌گويد. ابراهيم سپاهاني پيپ‌اش را روشن مي‌كند و محكم پك مي‌زند. نگاهي به آينه‌هاي بزرگ ته كتابفروشي مي‌كند كه مشتري‌ها را نشان مي‌دهند. كتاب‌هايي كه از قفسه بيرون مي‌آورند. قيمت‌ها را نگاه مي‌كنند و بعد آن را نه سرجايش، با فشار، چند كتاب آن‌طرف‌تر مي‌گذارند و او همين‌طور حرص مي‌خورد. منتظر مي‌ماند تا مشتري به او نزديك شود تا بگويد چرا با كتاب اين كار را مي‌كنيد؟ سال‌هاست كه ابراهيم سپاهاني اين كتاب‌ها را به خانه مي‌برد و مي‌خواندشان. كتابخانه او پر از كتاب‌هايي است كه با آنها بدرفتاري شده و او دوست‌شان دارد.
عابران از آينه مي‌گذرند. وارد چارباغ مي‌شوند. آن سوي خيابان مي‌روند. چه بهار باشد و چه تابستان ساعت كار كتابفروشي سپاهاني 9 صبح تا 1 و 4 تا 8 شب است.
Negative
مشتري‌هاي ديرآمده پشت ويترين ايستاده‌اند. كتاب‌ها را كه تماشا كردند به آينه نگاه مي‌كنند. هنوز آقاي سپاهاني و دخترش كتاب‌ها را در قفسه‌ها مي‌گذارند.
همه در آينه‌اند. همه‌چيز در آينه است. پر از كارتن‌هاي كتاب كه از تهران رسيده. روي همه نوشته شده دروازه دولت، اول چارباغ عباسي. كتابفروشي سپاهاني. كارتن باز مي‌شود. كتاب‌ها چيده مي‌شوند. آدم‌ها از آينه بيرون مي‌آيند و كتاب‌ها را برمي‌دارند و مي‌روند در آينه روي نيمكت‌هاي چارباغ زير نوري كه از لاي درختان مي‌ريزد روي كتاب‌ها، قصه‌ها را مي‌خوانند تا خروسخوان چارباغ و بعد مي‌روند مي‌خوابند تا شب ديگر چارباغ.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون