• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3611 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۷ شهريور

امان از امنيت سارق

مهرداد احمدي شيخاني

چند سال پيش تجربه سرقت داشتم. نه اينكه سارق باشم و سرقت كنم، بلكه مورد سرقت قرار گرفتم. به چنان مهارتي جيبم را خالي كردند كه هنوز باورم نمي‌شود. ولي خب آن سارقِ چيره دست مي‌دانست چگونه اين كار را بكند و من حتي تصور نمي‌كردم كه سرقت مي‌تواند براي من هم پيش بيايد و تا پيش از آن، چنين ماجرايي را سهم ديگران مي‌دانستم. پولم را كه بردند دو حس همزمان ذهنم را اشغال كرد. اول اينكه مالي كه با هزار زحمت به دست آورده بودم (و براي خودش آن زمان مبلغي مي‌شد) چه راحت از كف داده بودم و با اينكه بعد از آن بسيار بيشترش را دوباره با كار و تلاش به دست آوردم، هميشه جاي خالي آن مبلغ را در جيبم حس مي‌كردم. اما حس دوم بسيار قوي‌تر از اولي بود؛ حس عدم امنيت. نمي‌دانم ديگران هم‌چنين حسي را تجربه كرده‌اند يا نه، ولي حس عدم امنيت در چنين اتفاقي، حسي بسيار قوي و حتي ويرانگر است. به مقدار مبلغي هم كه از تو برده باشند ربطي ندارد. همين كه در روز روشن و جلوي چشمت، جيبت را خالي كنند و تو، مات و مبهوت تماشا كني و بعد تازه بفهمي كه چه بلايي بر سرت آوردند، به‌شدت احساس ناامني در دلت به وجود مي‌آورد. اينكه مبلغي بود براي خودش، يك‌بار هم قبل‌تر از اين ماجرا تجربه كوچكي داشتم كه باز هم همين حس عدم امنيت را در من به وجود آورد. از يك دستفروش ميوه خريدم و بهايش را پرداختم. وقتي ميوه را برايم در كيسه گذاشت و به دستم داد، درخواست پول ميوه را كرد. گفتم پولش را اول دادم. فرياد كشيد يا پول ميوه را بده يا ميوه را برگردان و من هم حيرت‌زده دوباره پولي دادم و ميوه به دست، رفتم. آن دفعه هم با اينكه مبلغ بسيار ناچيز بود، همين حس ناامني را تجربه كردم. براي همه ما ممكن است پيش بيايد كه مبالغي خيلي بيشتر را با رضايت خاطر و بي‌چشمداشت برگشتن مبلغ، در اختيار ديگران قرار ‌دهيم و از اين كار چنان حس خوشايندي كنيم كه تا مدت‌ها شادمانيش با ما بماند، اما مبالغ خيلي خيلي كمتر كه اين‌گونه از كف‌مان مي‌رود و سرقت‌مان مي‌كنند، چنان ذهن‌مان را تخريب مي‌كند كه حس ناامني‌اش را نمي‌شود به اين راحتي‌ها ترميم كرد. دوست جواني دارم كه مي‌نويسد و دلخوش به داستانك‌هايي است كه هر از گاهي در وبلاگش مي‌گذارد. نمكي و كمكي استعداد دارد كه اگر همچنان بنويسد و دلزده نشود، شايد سال‌ها بعد اسم و رسمي در داستان نويسي پيدا كند و سري ميان سرها درآورد. دلخوش است به همين نوشتن‌ها و بعضي تشويق‌ها. گاهي هم برخي كه نامي دارند و از نوشتن كامي، دستمريزادي نثارش مي‌كنند و با نظر خود در بادبانش مي‌دمند كه كمكي است براي راندن در اين دريايي كه هيچش كرانه نيست. خلاصه دلي خوش دارد به همين نوشتن و گه‌گدار تشويقي. چند وقت پيش اين دوست جوان را ديدم بسيار عبوس و تلخ، كه پرسيدم چه شده؟ جواب داد داستان كوتاهي كه نوشته بوده و در وبلاگش گذاشته، يك نفر ديگر برداشته و به نام خودش در نشريه‌اي به چاپ رسانده. بسيار شاكي بود و به هم ريخته و برافروخته از اين سرقت و اينكه آنچه برايش زحمت كشيده، از كفش برده‌اند و به يمن زحمتي كه او كشيده، ديگري به كام رسيده. دلگير بود و افسرده و وقتي گپ و گفتي كرديم، حسي داشت مانند همان حس ناامني كه من در آن سرقت تجربه كرده بودم بلكه بدتر و شديدتر.
سعي كردم دلداري‌اش بدهم و اينكه او داستانت را دزديده، خودت را كه ندزديده. گيرم يك داستان را به نام خودش به چاپ زده باشد، استعداد و توان تو را كه به يغما نبرده. تو همچنان مي‌تواني بنويسي ولي او كه نمي‌تواند. خيلي بتواند كاري بكند، يك دزدي ديگر است، ولي نوشتن كار او نيست و عاقبت رسوا خواهد شد. دوست جوانم با همان حال نزار گفت اولا كه او داستاني از من به نام خود چاپ كرده و من با اينكه مدام مي‌نويسم هنوز موفق به اين كار نشده‌ام و همين داستانكم را با اينكه به نشريات مختلفي سپردم، به هيچ هم نگرفتند. ثانيا همچون من در فضاي مجازي بسيارند كه مي‌نويسند و اين جنابش مي‌تواند هربار يكي را به سرقت ببرد و با كمي دخل و تصرف به چاپ بسپارد و تا خبر شوي و بيايي كاري بكني، داستان پس از داستان چاپ كرده و به اسم و رسمي رسيده است؛ عاقبتِ تو هيچ در هيچ. جوابش دادم خب بيشتر بنويس و به نشريات بيشتري بفرست تا بالاخره دري به رويت باز شود، كه باز هم آزرده‌خاطر گفت چقدر بنويسم و مدام به هر سو بفرستم؟ وقتي همين داستان را به چند نشريه داده‌ام و كسي چاپش نكرده و بعد مي‌بينم به نام ديگري چاپ شده، چه دل و دماغي مي‌ماند كه باز بنويسم؟
دلم گرفت. جوان است و به حق، جوياي نام. اما جيبش را زده‌اند. آنچه داشته و به زحمت ساخته، به چشم برهم زدني ربوده‌‌اند و سارق به عيش نشسته‌ است. صاحبان مكنت و مال را اگر سارق بزند، حس ناامني خفه‌شان مي‌كند، چه برسد به فقيران. صاحب‌نامان را تحمل اين ناامني نيست، چه برسد به گمنامان و امان از وقتي كه سارق به امنيت و اعتبار برسد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون