گلولهها را گاز بزن!
جواد طوسي
منتقد سينمايي و حقوقدان
همچنان تئاتر نسبت به سينما حال و روز بهتر و هواخواه بيشتري دارد. اين روزها كار جديد همايون غنيزاده با عنوان «ميسيسيپي نشسته ميميرد» در تالار وحدت روي صحنه است. اين نوع اجراي تركيبي با زبان و قالب تئاتري و سينمايي را طي اين سالها در كارهاي دكتر علي رفيعي و رضا حداد شاهد بودهايم كه البته دكتر رفيعي با شناخت عميقتري به زبان و اصول زيربنايي تئاتر به پيشواز اين پيوند و نگاه خلاقانه رفته است.يكي از مشخصههاي اصلي آثار نمايشي همايون غنيزاده تنوع و نوآوري در فرم و نگاه تجربهگرا و ضدكليشهاي است. او همانگونه كه در بروشور آمده در كار اخيرش، نگاهي به نمايشنامه «ازدواج آقاي ميسيسيپي» فريدريش دورنمات، نمايشنامهنويس و رماننويس معروف سوييسي و همچنين اداي احترام به سينماي كلاسيك دارد. قبلا براساس اين نمايشنامه چند اجراي صحنهاي به وسيله زندهياد حميد سمندريان و احسان فلاحتپيشه داشتيم. اما غنيزاده طبق سليقه و عادت هميشگياش نخواسته خود را محدود و مقيد به يك برداشت وفادارانه از متن دورنمات كند. ميتوان خيلي عصاقورت داده و انعطافناپذير از اين شيوه كار غنيزاده ايرادات اساسي گرفت و گفت آيا اين اجراي غيرمتعارف و كولاژگونه با اصول و مباني قواعد تئاتر همخواني دارد؟ اما با در نظر گرفتن نگاه و سمت و سوي غنيزاده كه نميخواهد به قانون خاصي در فعاليت هنرياش پايبند باشد و متقابلا در عين نوآوري ميخواهد به مخاطب نيز اهميت دهد، ميتوان گفت كه در تكثرگرايي غالب اين سالها در حوزه تئاتر اين هم براي خودش كاري است كه در عدول از روشهاي كلاسيك و ايجاد جذابيت براي بيننده نسل جوان اين دوران پيشنهاد ميدهد. بخشي از اين بازيهاي نمايشي و المانهاي تركيبي همچون استفاده از برخي نشانههاي بصري فيلم نوآر [نورپردازي پركنتراست، محوريت زن فريبنده و ويرانگر (فام فاتالي)، وقوع رخدادها در شب و...] و ارجاع به فيلمهايي چون «لئون» لوك بسون و شخصيت اصلياش و «پرندگان» هيچكاك از طريق استفاده از صداي انبوه كلاغها در جهت ايجاد تنوع و كنجكاوي و كشش در بيننده جالب هستند. ولي فراتر از اين شكل ظاهري كار، همايون غنيزاده در تداوم همان نگاه ساختارشكنانهاش با استفاده از لحني آميخته با طنز و هجو، همه چيز را به بازي ميگيرد؛ از ژانر و سياست و ايدئولوژي و جنگ سرد بگير تا واژگان نهادينه شدهاي چون عدالت، بشريت، اخلاق، رستگاري، عشق، نوستالژي و... . لئوني كه حالت روبات پيدا كرده و زن فام فاتالي كه حسابي يك چيزياش ميشود! پيامد چنين لحن و اجراي چندوجهي و بيرحمانه نظم به اغتشاش كشيدهشدهاي (محوريت كارگردان و نگاه كنترل شده و تحكمآميز و پرتبعيضش از پشت بلندگو)، تعميم نگرشي بدبينانه است كه از جهتي با ديدگاه دورنمات و وجه تماتيك «فيلم نوآر» همخواني دارد. اما باز غنيزاده به همين بسنده نميكند و اين پشت صحنه پرهياهوي يك فيلم نوآر غيرعادي را با شوخي و طنز و بيان هجوآميزش و تركتازي و عصيان نهايي شخصيت او بلوهه (بابك حميديان)، به بيان و اجرايي نيهيليستي و آنارشيستي تبديل ميكند. گويي در انتها ما شاهد فيلمي هستيم كه در دل پوچي و نيست انگاري ميخواهد فرديت آنارشيستي خود را هر چه بيشتر به رخ بكشد. درست مثل سام پكين پا در «سرآلفردو گارسيا را برايم بياور» و «سگهاي پوشالي.» ولي با همه اين تجربهگراييها و تنوع بياني و اجرايي، كليت كار فاقد انسجام و يكدستي است.
هر چقدر هم معتقد باشيم كه براساس نقطه توافق شده همايون غنيزاده با خود و مخاطبش قرار نيست كه ما شاهد وضعيت نظم و قاعدهمندي باشيم، باز در كانون اين اغتشاش و هجو گسترده بايد نوعي منطقپذيري را پايهريزي كنيم. اگر كارگردان (با صدايش) راوي و نقطه مركزي و هدايتدهنده كار است كه شوخي و طنز و هجو و تكمضرابهاي هرازگاه را به صحنه و آدمها تجويز ميكند، چرا در بعضي صحنهها كه اجرا عمدتا لحن جدي و تلخ به خود ميگيرد، او غايب ميشود و گويي با يك اجراي مستقل و جداگانه روبهرو هستيم؟ به هر حال اين «سينما در سينما»يي كه روي صحنه به اجرا درميآيد، تئاتري است ساخته و پرداخته كارگردان غريبي به نام همايون غنيزاده كه هم ميخواهد به برادران كوئن اداي دين كند و هم به پيشگامان فيلم نوآر و هم مستقل باشد و كار خودش را بكند و هم تئاتر پرمخاطب و در عين حال مدرن بسازد. او در كنار اداي دين به فردريش دورنمات محترم و گرانقدر و تكرار جملات قصار نمايشنامهاش مانند «وقتي اوضاع خرابه، فقط بايد به بوسيدن فكر كرد» و «به بشر هيچكس، جز خودش نميتونه كمك كند»، نهايتا از همه اينها عبور ميكند و پس از كشتن يكبهيك شمايلهاي «فيلم نوآر» آخرين كلاكت را براي ثبت و ضبط يك خودزني تمام عيار ميزند.