پرندگان تاها؛ بياني معاصر
از مضموني اساطيري
حجتاله مرادخاني
پژوهشگر هنر و مدرس دانشگاه
«پرنده همزاد آسماني وجود به غربت افتاده ماست، شخصيتي ماورايي است كه راهبرمان ميشود، ما را در پناه خود ميگيرد و به ما الهام ميدهد. مثال او در حكم اندام بينش ماست، گيرم بينشي متناسب با درجه وجود.» اين بخشي از نظرات هانري كربن در خصوص جايگاه پرنده در انديشه عرفاني ايران است؛ گزارهاي كه با اندكي تامل ميتوان رد آن را در ادبيات و هنر ايراني يافت. به بيان ديگر پرنده، صورت نمادين و مثالين خود (عارف) در مسير سلوك عرفاني است. به گونهاي كه نزد سهروردي به صورت بال جبرييل، در تمثيلهاي عرفاني ابنسينا در رساله الطير و در منطقالطير عطار و آثار غزالي به شكل سيمرغ حضور دارد؛ پرندهاي كه همواره در حال عزيمت و سلوك از واديهاي مختلف است. بر همين اساس در فرهنگ و ادبيات ايران پرنده و نقش پرنده همواره مورد توجه بوده است. نمونه ادبياتي آن حماسه عرفاني عطار يعني منطقالطير است و در هنر نيز ميتوان نمونههاي متقدم و متاخر فراواني براي آن مثال زد.
در روزهاي اخير فرهنگسراي نياوران ميزبان نمايشگاهي از نقاشيها و مجسمههاي تاها بهبهاني، هنرمند پيشكسوت كشورمان است. در اين نمايشگاه كه با هدف «مروري بر آثار تاها بهبهاني» و از 14 آبان ماه آغاز و تا آخر اين هفته ادامه دارد، مجموعهاي از پرندگان تاها در معرض ديد علاقهمندان قرار گرفته است كه ميتوان آنها را صور نمادين، مضامين عرفاني در قالب فرمهاي تجسمي معاصر به شمار آورد. پرندگاني كه همچون همنوعان خود كه در پهنه ادبيات كهن اين مرز و بوم به پرواز درآمدهاند، اينبار در قالب فرمهاي دوبعدي و حجمهاي سهبعدي متجلي شدهاند.
تاها بهبهاني در اين آثار با بهرهگيري مناسب از فرم توانسته تا معاني مورد نظر خود را مجسم سازد. معنا و مفهومي كه به واسطه مضمون اصلي آثار يعني پرنده و هم بر اساس عناوين اين آثار ميتوان رد تفكرات عرفاني را در آنها دريافت كرد و به عبارتي ميتوان آنها را تجلي انديشه عرفاني در هنر دانست. پرندگاني كه از يك منظر بر نقش اسطورهاي سيمرغ دلالت دارند و از سوي ديگر بهكارگيري خطوط منحني و اشكال كروي در ساختار صوري آنها به نوعي يادآوري حركت و سياليت سلوك عرفاني در فرهنگ ايران است. در رويكردهاي جديد نقد ادبي و هنري، عنوان هر اثر را درگاه ورودي مخاطب به جهان آن اثر ميدانند. يعني با ديدن و شنيدن عنوان يك اثر هنري ميتوان به كيفيت جهاني فكري كه اثر برآمده از آن است، پي ببريم. به همين سبب عنوان را يك پيرامتن يا متن پيراموني ميدانند، كه در پيرامون متن (اثر) اصلي قرار گرفته و به مثابه يك دروازه ورودي مخاطب را به جهان آن راهنمايي ميكند. وقتي از اين منظر آثار اين نمايشگاه را بررسي ميكنيم، با نمونههاي متعددي مواجه ميشويم كه بر رمزپردازيها و دلالتگري عرفاني در اين آثار اشاره دارد. عناويني مانند «عشق چو كار دل است، ديده دل باز كن»، «در دايره فكرم، جز عشق نميگنجد»، «آسمان عشق، آسمان ديگريست» و... عناويني هستند كه بر مضامين عرفاني دلالت دارند. در واقع بيانگر كيفيت جهان هر اثر و در نتيجه كيفيت ذهني هنرمند خالق اين آثار است. هنرمندي كه هم از نظر مضمون و هم از نظر فرم به ادبيات اصيل ايران توجه ويژهاي داشته و عناوين آثارش را از بطن ادبيات عرفاني عطار، حافظ، مولانا و... انتخاب كرده است. ويژگي بارز مجسمههاي اين نمايشگاه نسبت و ارتباط ميان فضاي مثبت و منفي در هر اثر است. در بسياري از مجسمههاي اين نمايشگاه، نسبت معني داري ميان فضاي منفي و مثبت وجود دارد. به گونهاي كه اين دو در امتداد يكديگر و مكمل همديگر هستند. در واقع هم حضور اين دو در كنار يكديگر اثر را تكميل كرده و زمينه مساعدي براي تجلي يافتن معنا و انتقال آن به مخاطب فراهم آمده است. درست مانند پيوستار شب و روز، زندگي و مرگ و حتي مراتب مختلفي كه عرفا در آن طي طريق كردهاند. تا آنجا كه اين پيوستگي در فرم هر مجسمه به بيان زيباييشناسانهاي منجر شده و بيننده را مجاب ميكند تا اثر را از جهات مختلف مورد پايش و بررسي قرار دهد. جالب آنكه اين نسبت دوگانه در حكايات بزرگاني مثل سهروردي هم آمده است و او اين نسبت را به صورت دو بال جبرييل مثالين آورده كه بر ساحت دوگانه بشر (عارف) دلالت دارد و بيانگر رابطه بين نفس زمين خورده و همزاد آسماني اوست كه پيوسته در ارتباط با يكديگرند. اين دو بال به مثابه دو آيينه، بازتاباننده همديگرند، درست مانند انعكاس فضاي منفي و مثبت در يكديگر در ساختار اين مجسمهها. البته بايد افزود كه اين با دوگانگي برآمده از تناقض، كاملا متفاوت است و از جنس دو همزاد مانند آگاهي و سرمستي حضور در انديشه عرفاني است. پس ارتباط بين فضاي مثبت و فضاي منفي در اين مجسمهها از يكسو قابليت و توانايي هنرمند در بيان سهبعدي ايده خود را نشان ميدهد و از سوي ديگر فهم هنري او در ارايه يك بيان معاصر از مفهومي كهن و فرهنگي.