• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3691 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۲۱ آذر

گفت‌وگوي «آواردز ديلي» با اصغر فرهادي

فرهادي: در چند فيلم اخيرم به طبقه متوسط پرداخته‌ام

عماد هم فروشنده را بازي كرد، هم كشت

بهار سرلك| وقتي «فروشنده» اصغر فرهادي ارديبهشت امسال در جشنواره بين‌المللي فيلم كن نمايش داده شد، هياهويي به پا شد. در اين فيلم ترانه عليدوستي و شهاب حسيني شخصيت بازيگراني را بازي مي‌كنند كه مشغول ايفاي نقش در نمايش «مرگ فروشنده» اثر آرتور ميلر هستند و در همين حين زندگي اين زوج با عشق، انتقام و بخشش درهم مي‌آميزد. «فروشنده» در جشنواره كن جوايز بهترين فيلمنامه‌نويسي و بهترين بازيگري مرد را به دست آورد و در بسياري از جشنواره‌هاي ديگر درخشيد. هفتمين ساخته فرهادي به عنوان نماينده ايران به بخش بهترين فيلم خارجي‌زبان اسكار معرفي شد.  جاز تانگكي، گزارشگر وبسايت «آواردز ديلي» به تازگي با فرهادي كه در لس‌آنجلس به سر مي‌برد به مصاحبه نشست تا درباره تقسيم‌ طبقاتي در ايران و زندگي ايراني‌هاي طبقه متوسط كه فرهادي در فيلم‌هايش به آنها مي‌پردازد، صحبت كنند. همچنين درباره نمايشنامه «مرگ فروشنده»، تاثير آن بر رويكرد نوشتن فيلمنامه و با موازي كردن داستان نمايش با داستان فيلم اين نمايش نقش اصلي را از آن خود كرده، صحبت كرده‌اند. بخش‌هايي از اين مصاحبه را مي‌خوانيد:
در اين فيلم به بُعد تاريك انتقام پرداختيد و تقسيم طبقاتي تهران را به نمايش گذاشتيد. مي‌شود كمي درباره اين دو موضوع صحبت كنيد؟
مانند هر جامعه‌اي، دو طبقه اجتماعي بسيار متفاوت داريم. طبقه متوسط بزرگ‌ترين بخش جامعه است كه خيلي خوب است. اين طبقه متوسطي كه مي‌بينيم، طبقه جواني هم هست. از نظر تاريخي هرگز چنين طبقه‌اي نداشتيم و پديده جواني در جامعه ما در طول تاريخ بي‌نظير است. وقتي مي‌گويم طبقه متوسط، منظورم طبقه‌اي است كه با مدرنيته آشناست و براي سازگار ساختن سنت و مدرنيته دست و پا مي‌زند. مي‌بينيد اين طبقه‌اي است كه در چند فيلم اخيرم به آن پرداخته‌ام. من نمي‌توانم جامعه را كه آشكارا در حال تركيب شدن است، تقسيم‌بندي كنم، اما مي‌توانم درباره طبقه متوسط صحبت كنم.
بخش‌هايي كه نمايشنامه «مرگ فروشنده» روي صحنه بازي مي‌شد، اصلاحيه دريافت كرد.
مسائل مشخصي بود كه لازم مي‌دانستند حذف شود. بارها «مرگ فروشنده» در ايران روي صحنه رفته است و طبيعتا مي‌بايد با سانسور آن را اجرا مي‌كردند. صحنه‌هايي را كه ويلي با زني به اتاق هتل مي‌رود، بايد با حجاب اجرا شود. ما در فيلم به اين صحنه اشاره كرده‌ايم. هرگز اين مسائل را به صورت مستقيم در فيلم‌هايم نمي‌آورم. سعي ندارم موضوعي را به دستگاه حكومتي ارجاع بدهم اما اشاره به سانسور - در مورد اين موضوع- با درونمايه فيلم تركيب شده است. يكي از جنبه‌هاي سانسور اين است كه مي‌خواهند به اخلاقيات جامعه وفادار باشند. مي‌توان در داستان ديد، با وجود اين محدوديت‌ها، تضاد اخلاقي وجود دارد. اين طور به نظر مي‌رسد كه اين محدوديت‌ها خيلي موثر نيستند و ممكن است همه‌چيز را بدتر كند.
وقتي اين شخصيت‌هاي قوي را خلق مي‌كرديد، پيش‌زمينه‌اي داشتيد يا اجازه داديد بازيگران پيشنهادي به شما بدهند؟
براي هر كدام از شخصيت‌ها پيش‌زمينه‌اي داشتم. بازيگرها خودشان پيش‌زمينه‌ها را ساختند، گاهي با آنها مشورت مي‌كردم و گاهي نظر آنها كاملا متفاوت بود. مادامي كه تفاوت‌ها به شكل عمده‌اي بر شخصيت داستان تاثير نمي‌گذاشت، پيش‌زمينه را در داستان مي‌گنجاندم. هر جايي كه شخصيت تغييري اساسي مي‌كرد از آنها مي‌خواستم پيش‌زمينه را تغيير دهند.  يادم است با ترانه عليدوستي صحبت مي‌كردم و او پرسيد: «چرا رعنا با خانواده‌اش زندگي نمي‌كند؟» در پيش‌زمينه‌اي كه از او در ذهنم داشتم، خانواده او در شهر ديگري زندگي مي‌كردند. وقتي اين را به عليدوستي گفتم؛ او گفت: «حالا بايد جور ديگري روي اين شخصيت كار كنم چون او از شهرستان آمده است.»
از دستاورد تصويربردار و طراح صحنه خيلي خوشم آمد، براي مثال قاب پنجره‌هايي كه در آپارتمان ديديم.
با اين دو در فيلم‌هاي قبلي‌ام كار كرده‌ام. موضوعي كه آنها در اين فيلم به آن اهميت مي‌دادند اين بود كه طوري كار كنند كه نتيجه كار به چشم نيايد. به اين معني كه به نظر نرسد طراح صحنه آن را درست كرده است. همين موضوع در مورد تصويربرداري هم صدق مي‌كند اينكه به نظر نرسد ساعت‌ها روي آن كار شده است. حتي وقتي ديالوگ‌ها را مي‌نوشتم، نمي‌خواستم شبيه به ديالوگ به نظر برسند و مي‌خواستم بداهه به نظر بيايند.
فضايي براي بداهه‌گويي در نظر داشتيد؟
راستش نه. بداهه‌گويي كم بود و بر پايه فيلمنامه كار مي‌كرديم. مهم‌ترين كار اين بود كه بداهه به نظر برسد. گاهي، آنها ديالوگ‌شان را مي‌گفتند و من مي‌گفتم: «اين طوري نبايد گفته شود. » آنها به من مي‌گفتند اين چيزي است كه نوشتي اما جواب من به آنها اين بود؛ بايد طوري جمله را ادا كنند كه انگار من آن را ننوشتم. همچنين از آنها خواستم به معاني پشت جملات، درباره پيرنگ و درون‌مايه‌ها فكر نكنند و گويي زندگي روزمره را از سر مي‌گذرانند.
صحنه‌ متمايز فيلم آن صحنه‌اي است كه با نمايشنامه موازي كار كرده‌ايد. ساختار آنچه را ما مي‌بينيم، در هم مي‌شكنيد.
ابتدا، خلاصه فيلم را نوشتم و فهميدم كه دو بازيگر اصلي‌ داستان، بازيگران تئاتر هستند و به اين فكر كردم كه آنها در چه نمايشي بازي مي‌كنند. ده‌ها نمايشنامه خواندم. نوبت به «مرگ فروشنده» رسيد و احساس كردم اين اثر به نوعي داستان من را در خود منعكس مي‌كند.  در انتهاي فيلم مرد و زني وارد داستان مي‌شوند كه من احساس مي‌كردم ويلي لومن و همسرش هستند. رابطه اين زن و مرد شبيه به رابطه ويلي و ليندا بود و اين دو زوج 35 سال با يكديگر زندگي كرده بودند. پيرمرد در انتهاي فيلم شخصيتي پدرانه به خود مي‌گيرد و اين موضوع در مورد ويلي لومان نمايشنامه نيز درست است. درگيري ميان ويلي و پسرش اين است كه پسرش او را يك‌بار در هتل ديده است. در طول داستان، پسر سعي مي‌كند به مادرش ثابت كند كه همسرش به او خيانت مي‌كند. در فيلم هم، عماد مي‌كوشد به همسر پيرمرد بگويد اين مرد به او خيانت كرده است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون