رسم عجيب يا فرصتي مناسب
سالهاي سال است كه ما به رسمي عجيب و غريب عادت كردهايم؛ عادت كردهايم كه نويسندگان را در مراسم سينمايي ببينيم و سينماييها را در مراسم ادبي. در سالهاي گذشته نويسندههاي بسياري با كتابهاي مانده در انتظار مجوز، روزگار خود را در سينما و محافل هنري ديگر گذراندهاند و كارگردانان و چهرههاي سينمايي هم شبيه همين نويسندههاي منتظر مجوز، در انتظار مجوز فيلمهاي خود، به كتابفروشيها،رفت و آمد پيدا كردهاند.رسم ديدن چهرههاي هنري در مراسم مختلف برچيده نشده و همين است كه وقتي نام محمود دولتآبادي در يك جشنواره سينمايي شنيده ميشود و خبر ميرسد كه اين نويسنده بزرگ به تماشاي فيلم مستندي درباره سهراب شهيدثالث نشسته، كسي از خودش نميپرسد كه چرا دولتآبادي كه ميتواند حرفهاي مهمي درباره ادبيات و دنياي نويسندگي و كتابهاي تازه منتشر شدهاش داشته باشد، تنها و تنها به اين اكتفا ميكند كه در مراسمي سينمايي ديده شود و حرف بزند. پرسيدن اين سوالها ديگر باب نيست و اين اتفاقهاي عجيب و مكانهاي متفاوتي كه چهرهها در آن ديده ميشوند، هم ديگر آنقدر عادي شدهاند كه چندان عجيب به نظر نميرسند. اما با همه اينها نكته خوب ماجرا اين است كه دولتآبادي نويسنده، حتي اگر درباره ادبيات و داستاننويسي صحبت نكند، آنقدر نگاه جامع و درست و دقيقي دارد كه ميتواند بعد از ديدن مستند سهراب شهيد ثالث، حرف مهمي بزند و از دغدغه اجتماعي مهمش بگويد. دغدغهاي به نام ايجاد شور و شوق زندگي در مردم جامعه كه او اين روزها آن را نميبيند و متوجه شده رسانه ملي، به عنوان فراگيرترين رسانه، آنقدر راوي مرگ، رنج و بدبختي شده كه انگار قرار است مردم افسردهتر شوند. به اين ترتيب بازهم ميشود به حضور اينچنيني دولتآبادي قانع بود و چنين رسم عجيبي را فرصتي مناسب شمرد.