دلا معاش چنان كن كهگر بلغزد پاي/ فرشتهات به دودست دعا نگهدارد
سيد محمد بهشتي
روزي از روزهايي كه براي عيادت پدر در دوران نقاهت پس از سكته قلبي به خانه ايشان رفتم، تلفن زنگ زد. از فحواي مكالمه متوجه شدم كه طرفِ آنسوي خط جوياي مشخصات پزشك پدر براي بيمار خود است. پس از آنكه پدرم گوشي را گذاشت، با لبخندي گفت «فلان كس سكته كرده و طلبكارانش به صرافت يافتن دكتر و بيمارستان خوب افتادهاند تا مبادا از دنيا برود و دست اين بندگان خدا از طلبشان كوتاه بماند.»
حكايت عجيبي است؛ برخي چنان هستيشان با خير و صلاح ديگران عجين شده كه همه «دلبسته» اويند و ديگراني كه موجوديتشان را چنان به عدمالنفع ديگران گره زدهاند كه ديگران نه از سر خيرخواهي، بلكه براي پرهيز از عدمالنفعِ خود، دست به دعا براي اويند. اين الگو در مقياسهاي مختلف از يك فرد تا يك سرزمين وجود دارد. از جمله مثالهاي زنده و ملموس آن مولتيميلياردر زمانه ما است كه با استفاده از تاريكي دوران تحريم وارد معاملات سياه نفتي و غيره شد. با سوءاستفادههاي كلان ظرف يك شب ره صد ساله رفت و ثروتش را به رخ كشيد و وقتي ناشيانه حساسيتها را برانگيخت، از سوي دستگاه قضا محكوم به اعدام شد. اين در حالي است كه عدهاي طلبكار ـ شايد در ظاهر وزارت نفت اما در واقع همه ملت ايران ـ در تكاپويند تا به هر ترتيب، حتي اگر شده مدت كوتاهي اجراي حكم را عقب بيندازند مگر پرتو اندكي بر پرونده تاريك سوءاستفادههاي او بيفتد.
بدتر از حالت فوق، وقتي است كه فرد يا گروهي يا حتي يك كشور، به ترفندهايي، موجوديت خود را به «شبكه سوداگري» پيوند ميزند ولي در ظاهر خود را آزاده و حتي ابرقهرمان نشان ميدهد. حيات و معاش چنين اشخاصي شبيه مرد عنكبوتي (Spiderman) است. ظاهر امر اين است كه مرد عنكبوتي قهرمان نجات مظلومين از چنگال ظالماني چون دكتر اختاپوس و الكترو و كينگپين است. وليكن در واقع اگر اين شخصيتهاي سوداگر و بدجنس نبودند و آن برجهاي رفيع سوداگرانه در قلب شهرهاي بزرگ تجاري را پديد نميآوردند، مرد عنكبوتي هم جايي نداشت كه تارهاي زمختش را به آن بياويزد و كارهاي محيرالعقول كند. آيا هيچ به ياد داريد كه مرد عنكبوتي در ميان صحرا و بيابان تارهايش را پرتاب كند و منجي اهالي روستاها و شهرهاي كوچك باشد؟ مسلما خير. اين دو به هم وابستهاند؛ سوداگراني كه فعاليت و مقبوليت مرد عنكبوتي را توجيه ميكنند و مرد عنكبوتي كه تارهايش را به اين شبكه ميآويزد و بندبازي ميكند.
مرد عنكبوتي فقط ساخته تخيل امريكايي نيست بلكه نماينده شخصيت امريكا خصوصا از زمانِ فعاليت شركتهاي چندمليتي است. از پس از جنگ دوم جهاني و خصوصا تا دهه هفتاد ميلادي، «سوپرمن» نماينده امريكاي ابرقهرمان و اصطلاحا «ابر قدرت» بود كه تواناييهايش از درونش نشأت ميگرفت و نقش حامي سرزمينهاي ديگر را داشت، پس از آن «مرد عنكبوتي» نماينده امريكايي است كه موجوديت و مقبوليتش وابسته به انتفاع سوداگران جهاني است وايالات متحده تنيده در شبكهاي از تارهاي بيسروته در سراسر جهان، حضور و نفوذ يافته است.
ليكن مدتي است كه معادلات جديد سياسي در امريكا اين سوداگران را بهشدت نگران كرده است؛ آنها احساس ميكنند حيات اين مرد عنكبوتي به خطر افتاده و نتيجتا در تلاشند براي حفظ او و در واقع براي حفظ منويات خود او را از اضمحلال نجات دهند. در همان حال طبيعي است كه نوميدانه به فكر راههاي انتفاع پايدارتري نيز باشند. نمونهاش مصوبه اخير پارلمان اتحاديه اروپاست مبني بر اينكه قاره اروپا تا ۲۰۵۰ در توليد انرژي خودكفا شود. لذا نياز آنها به همراهي با امريكا در مسائل روسيه و خاورميانه و... به كلي مرتفع خواهد شد.
بايد منتظر بود كه «قائميت بذات» در همه عرصهها مقومِ حيات مناطق و كشورهايي شود كه ترجيح ميدهند موجوديت و منافعشان را معطلِ حيات اين شبكه نكنند. اين مثل اين است كه تعدادي از برجهاي بلند و مستحكمي كه تا پيش از اين مرد عنكبوتي خود را بدان ميآويخت محو شود. بديهي است كه به تدريج هرقدر از تعدد اين برجها كاسته شود روزي خواهد رسيد كه مرد عنكبوتي بايد تارهايش را كنار بگذارد و همچون افراد معمولي پياده اين سو و آن سو برود!
از آنجا كه سكه هميشه دو رو دارد، يك طور ديگر پيوند با ديگران، وابستگي به منافع و سعادتمندي آنان است. وقتي كسي به قاعده مصرع «تو نيكي ميكن و در دجله انداز» بيهيچ چشمداشتي در حق ديگران نيكي ميكند، مسلما مشمول دعاي خير كساني ميشود كه اين نيكي را از دجله دريافت ميكنند و به قاعده مصرع «كه ايزد در بيابانت دهد باز» در بيابان و درست در جايي كه انتظارش را ندارد خير دريافت ميكند. چنين كسي حامي و ناجي حقيقي است. هرقدر وجود چنين فردي مايه «راحتي» است، فقدانش «ناراحت»كننده ميشود. پنداري «وابستگي» ذينفعان به «دلبستگي» تبديل ميشود و در شرايط سختي اگر اتفاقي يكي از تارهاي موجوديتش پاره شود در دستان دعاگوي ديگران به سلامتي فرود ميآيد.
همين موضوع عينا درباره حيات يك ملت نيز صادق است. مردم ايران در طول تاريخ و خصوصا در دوران خوشاحوالي خود تلاش كردهاند موجوديت و اساسا سعادت خود را به نفع و محبت و سعادت ديگران پيوند زنند و از اين راه مايه آرامشي دايمي براي خود فراهم كنند. در واقع فرهنگ ايراني اين هنر را بديشان ارزاني داشته كه وراي سود و نفع مادي، «دل» ديگران را گرفتار كنند و به تعبيري «دلآويز»شان باشند؛ چه در مقياس روابط فردي و اجتماعي، چه درون سرزمين ايران و در مواجهه با تنوع فرهنگي حاكم بر آن، و چه در روابط خود با ديگر مردمان جهان. اين سنتي است كه بايد امروز و تا همواره بدان ملتزم باشيم؛ چراكه فقط در اينصورت است كه اگر جايي پايمان بلغزد يا خطري از جانب دشمني سرزمينمان را تهديد كند يا رشتهاي بگسلد، از سويي اتحاد و انسجام دروني فرونميپاشد و از سوي ديگر تارهاي دل ديگران از بابت تهديد ما لرزيده و به تكاپو ميافتند تا چارهجويي شود و به دفاع همهجانبه از ما خواهند پرداخت.