در اين بين همكاري با سمانه زندينژاد چگونه تجربهاي بود؟
مهمترين جذابيت كار با سمانه اين بود كه به بازيگر اجازه ميداد برداشت خودش از متن را ارايه دهد. چون من همواره براي آنچه ميخاييل چخوف در بازيگري توجه داشت اهميت قايلم. براساس آن كاراكتر را در موقعيتهاي گوناگون نمايشنامه تجسم ميكنيد و آرام آرام جايش مينشينيد. در اين شرايط خيلي مهم است به بازيگر ميدان داده شود كه تصويرش از نقش را ارايه بدهد و سمانه به من فرصت داد. سابقه داشته كه كارگردان همه جزييات بازي را برايم چارچوببندي كرده و نپذيرفتهام. چون ارايه چنين نقشي اصلا برايم لذتبخش نيست و به فضايي نياز دارم كه جزييات و يافتههاي خودم را روي صحنه ببرم.
در مقطعي 20 دقيقهاي به نظر ميرسيد طراحي صحنه و ميزانسن، بازيگر مرد را مدام در كنج قرار داده و ناچار است زمان زيادي را همانجا بگذراند. اين تمهيد تا حدي يكنواختي به وجود ميآورد.
بله و نبايد فراموش كنيم دليل طراحي صحنه اين است كه ناچار هستيم با يك گروه ديگر به صورت مشترك از سالن استفاده كنيم. اين نمايش بايد در كمترين فاصله از تماشاگر اجرا ميشد به حدي كه چشم بازيگر ديده شود. چون تماشاگر بايد از چشم اين دو شخصيت متوجه ميشد كداميك راست يا دروغ ميگويد. در همان 20 دقيقه مورد نظر شما اتفاقا من خيلي بيشتر ديده ميشوم. از ياد نبريم درباره نمايش رئاليستي گفتوگو ميكنيم و قرار نيست از فرم يا ميزانسنهاي جذاب خبري باشد. انتقال اكت مهم است و تفاوت نميكند بازيگر سه رخ باشد يا پشت به تماشاگر. بنابراين وقتي شما موقعيت و اكت را دريافت كردهايد، كفايت ميكند.
موافقم در نمايشي بازيگر ميتواند براي مدتها در يك زاويه ثابت با موقعيتي ثابت قرار بگيرد. اما اينجا فقط با دو بازيگر مواجه هستيم.
من بخشهايي از فيلم را كه تماشا كردم همهچيز در همان لحظهها اتفاق ميافتد. بخشي هم تمهيد كارگرداني است چون كاركتر به دليل اينكه در فكر چگونگي مواجهه با وضعيت پيش آمده است اصلا نميتواند در موقعيت ديگري باشد. همانجا كه ايستاده از تاكتيكهاي گوناگون استفاده ميكند. انكار ميكند، بهانه رفتن ميآورد، خودش را به فراموشي ميزند، تهديد ميكند و در نهايت تصميم ميگيرد طرف مقابل را آرام كند. از طرفي شكل راهرو مانند طراحي صحنه كه عمق كم دارد و عرض سالن را در بر ميگيرد. اين بستر را همراه ميآورد كه كاركترها حتي هنگام رودر رو شدن با يكديگر، نيمرخ به تماشاگر هستند.
در نهايت دوباره به موضوع تغيير شيوه بازيگري بازميگردم. برخلاف شما، معتقدم همكاري بلندمدت بازيگر و كارگردان همچنان در جهان وجود دارد و از قضا حوزه فعاليت بازيگر بسيار جزيي و تخصصيتر شده است. يعني حتي شيوه بازيگري كه در ايران برايش از عنوان «فيزيكال» استفاده ميكنيم نيز ساحتهاي گوناگوني را در برميگيرد.
موضوع همينجاست كه در ايران هيچ سالن تئاتر مشخص مثلا با هويت تئاتر فيزيكال، رئاليستي، تجربي يا فانتزي وجود ندارد. به همين دليل من هم نميتوانم خيلي مشخص بگويم در يك مسير ثابت ميمانم. اگر زماني صاحب چنين سالنهايي بشويم جريان به شكلي متفاوت پيش خواهد رفت و من قطعا يكي از آنها را براي ادامه انتخاب ميكنم.
در آن صورت كدام را ترجيح ميدهيد؟
من به آن شكل تئاتر مبتني بر فيزيك بازيگر علاقهمندم. اگر زماني هم اين امكان وجود نداشته باشد علاقهام را در كارگرداني دنبال خواهم كرد. مثل آنچه در نمايش «سه خواهر» شاهد بوديم. اهميت ندارد خودم روي صحنه باشم چون ميخواهم از كار لذت ببرم.
كمي غمانگيز نيست؟ كه بازيگر ناچار باشد براي به وجود آوردن فضاي مورد علاقهاش دست به كارگرداني بزند؟
همانطور كه قبلا گفتم چون ديده شدن برايم مهم نيست يا قصد ندارم خودم را عرضه كنم و كالا باشم، ايراد ندارد. ميخواهم اتمسفر ايجاد كنم حالا زماني با ايفاي نقش روي صحنه و زماني هم با طراحي كه انجام ميدهم كه توسط ديگران به نمايش گذاشته شود.
اين ايده و تفكر موجب نشده گوشه رينگ! قرار بگيريد؟ به ويژه در زمانهاي كه همه فضاي مجازي را به عرصه خودنمايي بدل كردهاند؟
اصلا دنبالش نيستم.
ولي بههرحال در برابر يك توده عظيم تنها ميمانيد.
قرار نيست دشمن يكديگر باشيم.
ولي شايد موجب ناديده ماندن تلاشهايتان باشد.
بازهم مساله ديده شدن يا نشدن به ميان ميآيد كه اصلا دنبالش نيستم.
مگر بازيگر روي صحنه نيست كه ديده شود؟
دقيقا نكته مهم همين است. من الان سر كلاس هنرجويانم ميروم و نخستين چيزي كه ميگويم همين است كه شما ابتدا بايد ميل ديده شدن و خودنمايي را در خودتان بكُشيد.
پس اصولا اشتباه جا افتاده كه بازيگر چنين تمايلي دارد؟
شايد ميزاني از تمايل به ديده شدن مطرح باشد، ولي من آخرين محصول كارخانه مرسدس بنز نيستم كه پشت ويترين قرارم بدهند و خريد و فروش شوم. آن اتومبيل هر چقدر هم زيبا باشد از زيبايي خودش لذت نميبرد. من ميخواهم خودم لذت ببرم. در فضاي مجازي سروصدا كنم يا در گفتوگو با روزنامهها بوق و كرنا راه بيندازم كه چه اتفاقي بيفتد؟ مگر من كه هستم؟ كجاي اين زندگي ايستادهام؟ يك نفر بين ميليونها انسان كه در اين جهان زندگي ميكند.