فرسودگي شغلي معلمان و دلايل انگيزشي
خديجه پاك ضمير
معلم
پيشرفت و گسترش بهداشت رواني در محيط كار، يكي از اركان مهم برنامههاي توسعه اقتصادي – اجتماعي به شمار ميرود؛ در محيط يك سازمان، عوامل انساني در معرض فشارهاي عصبي و رواني گوناگون قرار دارند كه آثار سوء فراواني بر عملكرد افراد و در نهايت بر بازدهي آن سازمان دارد. مهمترين نتيجه اين فشارهاي رواني و عصبي، فرسودگي شغلي است كه با نشانگاني همچون خستگي عاطفي، مسخ شخصيت (احساس بدبيني و سوءظن نسبت به كار و مديران سازمان) واحساس ناكارآمدي همراه است و اين خود پيامدهايي همچون كاهش عملكرد شغلي و تعامل با ديگران، كاهش بهرهوري نيروي انساني و در نهايت وارد كردن خسارتهاي مالي فراوان به سازمان را به همراه دارد. از اين رو يكي از شاخصهاي مهم ميزان موفقيت هر سازماني افزون بر منابع مالي، وجود نيروي انساني سالم، توانمند و متعهد است و اين مساله به خصوص در حرفههايي مانند معلمي كه با خدمات انساني سروكار دارند، از حساسيت بيشتري برخوردار است. معلمان به واسطه ماهيت شغلي خود با فشارهاي متعددي همچون حقوق و مزاياي ناكافي و عدم علاقه دانشآموزان به تحصيل مواجهاند اما مشكل زماني بروز پيدا ميكند كه تواناييهاي آنان ديگر جوابگوي نيازهاي محيط كار نيست تا جايي كه اين فشارها نهايتا به فرسودگي شغلي منجر ميشود.
پژوهشهاي صورت گرفته از ميزان فرسودگي شغلي در معلمان ايراني، نشاندهنده بحران عميقي در سيستم آموزش عمومي است. از جمله يك بررسي در استان كرمان و روي 1068 معلم و كادر اداري آموزش و پرورش استان نشان ميدهد كه در ميان بيشتر پرسششوندگان فرسودگي شغلي قابل مشاهده است همچنين در بررسي ديگري كه روي 675 نفر از معلمان مدارس ابتدايي استان فارس صورت گرفته، ديده شده است كه تنها 30 نفر از گروه مورد بررسي (4/4درصد) از فرسودگي شغلي در امان هستند و سايرين سطوحي از اين مشكل را از خفيف تا شديد دارند و در مطالعات ديگر وجود فرسودگي شغلي در 69درصد معلمان كشور گزارش شده است. در اين ميان عوامل متعددي از سوي كارشناسان در بروز فشارهاي رواني و ايجاد فرسودگي شغلي درمعلمان موثر شناخته شدهاند؛ عواملي همچون تعارض و ابهام نقش، شرايط نامطلوب كار، مشكلات مالي، مشكلات سازماني و مشكلات رفتاري دانشآموزان و مواردي از اين قبيل ذكر شده است اما در يك نگاه كلي ميتوان همه اين عوامل يا عوامل ديگر را در دو علت اصلي خلاصه كرد. براساس نظريه هرزبرگ يكي از نيازهاي اساسي هر نيروي كاري از جمله معلمان در محيط كار، نيازهاي انگيزشي است؛ ارضاي نيازهاي انگيزشي همچون امكان كسب موفقيت، قدرداني از كار، رشد و توسعه در كار و مواردي از اين دست باعث رشد و كمال فردي ميشود و توانايي فرد را در كار افزايش ميدهد تا به گونهاي خلاق و متعهد پاسخگوي نيازهاي محيط كار خود باشد. عدم ارضاي نيازهاي انگيزشي در معلمان باعث نارضايتي آنها نسبت به فرآيند كار و محيط سازماني ميشود و به مرور زمان منجر به بروز نشانگان فرسودگي شغلي در آنها ميشود؛ درست به همين علت (عدم ارضاي نيازهاي انگيزشي) است كه طبق آمارها، ميزان بروز فرسودگي شغلي در ميان معلمان با افزايش سطح تحصيلات آنها، افزايش مييابد زيرا به گفته كارشناسان افزايش تحصيلات و اطلاعات فرد با تبعاتي همچون افزايش انتظارات همراه است و از آنجا كه سازمان آموزش و پرورش قادر به برآورده ساختن اين انتظارات نيست، فرد با احساس محروميت از آنچه خود را شايسته آن ميداند مواجه شده و اين خود فشار و استرس مضاعفتري را بر وي وارد ميسازد. افزون بر اين، كيفيت زندگي نيز عامل مهمي در بروز فرسودگي شغلي در افراد است. كيفيت زندگي را كه ميتوان نوعي برداشت و درك فرد از موقعيت خود در زندگي در چارچوب اهداف و نظام ارزشي مورد قبول وي تعريف كرد و معمولا به احساس فرد و ارزشيابي ذهني وي از زندگياش در حوزههاي مختلف زندگي همچون وضعيت اقتصادي، شغل و ارتباط با سايرين اطلاق ميشود اين كيفيت داراي شاخصهايي چون سلامت فيزيكي، وضعيت رواني، استقلال و تعاملات اجتماعي است. بديهي است به مخاطره افتادن هريك از اين شاخصها، كيفيت زندگي معلمان را مختل يا با مخاطره مواجه ميسازد كه اين امر در دراز مدت به بروز نشانگان فرسودگي شغلي در آنها منجر ميشود. نگاهي دقيق به اين دو عامل و عوامل ديگري كه توسط كارشناسان در بروز فرسودگي شغلي شناخته شدهاند، به خوبي نشان از وجود ردپاي يك مديريت ناكارآمد در مجموعه آموزش و پرورش كشور دارد. بايد پذيرفت اگر آموزش و پرورش هر جامعهاي در راس همه مسائل قرار دارد، مديريت آن نيز با همان منطق جايگاه مهمي در بهسازي و توسعه جامعه خواهد داشت. كارگروهي در يك سازمان و مجموعه معجزهاي است كه قوانين رياضي را درهم ميشكند بهطوري كه جمع يك و يك حاصلي بيش از دو به بار ميآورد اما اين معجزه تنها در سايه مديريتي كارآمد و كاردان رخ خواهد داد.