• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3760 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱۴ اسفند

زندگي توام با دريغ

سيد علي ميرفتاح

خوب و بد دنيا درهم است، اما هر طور حساب كني بدي‌هايش، بر خوبي‌هايش مي‌چربد. لااقل به چشم مادي و محدود ما، آنقدري كه دنيا بد است، خوب نيست و آنقدري كه خبرهاي بد مي‌رسند، خبر خوب نمي‌رسد. يك بار در جواني، از پدرم شنيدم كه زندگي از يك جايي به بعدش توام با دريغ و افسوس مي‌شود. حالا كه خودم به ميانسالي رسيده‌ام معني دريغ و افسوس را مي‌فهمم. در بيست سالگي هيچ خبر مرگي سهمگين نيست. جوان‌ها در برابر خود عرصه فراخي مي‌بينند كه جا براي همه‌چيز و همه‌كس هست... اما رفته رفته، پا به سن كه بگذارند مي‌فهمند كه همه‌چيز رو به اتمام است. حتي آشنايان در حال تمام شدنند و چيزي جز دريغ از خود باقي نمي‌گذارند. الان آشنايانم را كه فهرست كنم مي‌بينم مرده‌ها بيشترند تا زنده‌ها. كتاب‌ها را كه فهرست مي‌كنم، مي‌بينم نخوانده‌ها بيشترند تا خوانده‌ها. عمر در حال طي شدن است و كوه حسرت و اندوه بر وجودمان سنگيني مي‌كند. حسرت و دريغ جاهايي كه نرفتيم، فيلم‌هايي كه نديديم، رفيقاني كه از دست‌شان داديم، عمري كه عين يخ زير آفتاب جلوي چشم‌مان آب شد و به هوا رفت. گفته‌اند «در غربت مرگ بيم تنهايي نيست/ ياران عزيز آن طرف بيشترند» حالا دقيقا همين اتفاق افتاده و هر روز هم خبر مي‌رسد كه فلاني مرد، بهماني جان به جان‌آفرين تسليم كرد و بيساري به صندوق عدم رفت و... به خصوص وقتي خبر مرگ هنرمندان را مي‌شنويم، چيزي در وجودمان مي‌ميرد. مرگ حق است، اما خبر مرگ از زهر هم تلخ‌تر است و خبر مرگ هنرمندان «تلخ‌ترين». مهين كسمايي فاميل ما نبود، آشنايي‌مان با او از جنس آشنايي با دوستان و رفيقان‌مان نبود. خيلي‌هاي شما مثل من هيچگاه اين بانوي بزرگوار را از نزديك نديده بوديد. حتي اگر در خيابان از كنارش رد مي‌شديد، نمي‌شناختيدش. اما حرف كه مي‌زد مي‌ديديد كه در ضميرتان، صداي خوش آهنگ او مترادف است با دوست‌داشتني‌ترين آشنايان و رفيقان... خيلي از شخصيت‌هاي دوست‌داشتني سينما را مهين كسمايي جاي‌شان حرف زده و نمي‌شود ادري هپيورن را به ياد آورد و صداي مهين كسمايي را نشنيد... علاقه به ادري هپيورن از جنس علاقه به هنرپيشه‌ها نيست... من منع نمي‌كنم، تحقير هم نمي‌كنم آنها را كه مثلا نيكول كيدمن يا اسكارلت يوهانسون را دوست دارند. خوب يا بد مردم دنيا سوپراستارهاي سينما را دوست دارند و آنها را مي‌پرستند. اما هنرپيشه‌هاي كلاسيك حساب‌شان فرق دارد. اينگريد برگمن يا ادري هپيورن از جنس ادبياتند نه سينما. خاطرات خوب ما همراه است با صداهاي ماندگار. ما سال‌ها دوبلورها را تحقير كرديم، به آنها بد گفتيم، دست‌كم‌شان گرفتيم، حتي فكر كرديم كاري كه مي‌كنند «مبتذل» است. از خودم در نمي‌آورم. برگرديد سي سال پيش ببينيد منتقدين سينما از چه موضع بلندي با اين طفلي‌ها برخورد مي‌كردند. تازه وقتي قدر آنها را فهميديم كه دست طبيعت شروع كرد به چيدن گل عمرشان. از دريغ‌هاي روزگار اينكه هر كدام كه رفتند نظير و بديلي نگذاشتند. هيچ صدايي جايگزين ايرج ناظريان نشد، هيچ صدايي جاي احمد آقالو نيامد. هيچ صدايي جاي منوچهر نوذري ننشست. مرحوم مقبلي جوري جاي استنلي لورل حرف مي‌زد كه ما گمان مي‌كرديم صداي واقعي او همين است. صداي ادري هپيورن را هم فكر مي‌كرديم همين صداي مهين كسمايي است. بي‌كلاسي است يا با كلاسي، ابايي ندارم كه بگويم ترجيح مي‌دهم فيلم‌هاي كلاسيك را با دوبله فارسي ببينم. چه كسي گفته دوبله هنر نيست. اتفاقا هنر است، خيلي هم ارزشمند است... براي همين است كه دل‌مان براي آن صداها تنگ مي‌شود و از يادآوري دوست‌داشتني‌هاي سپري شده، غمگين مي‌شويم. بي‌جهت نيست كه زندگي امروزمان توام با دريغ و افسوس شده است. دريغ آنها كه نيستند. دريغ آنها كه جايگزيني ندارند. دريغ آنها كه بي‌حضورشان دنيا يك شكل ديگر است. بگذار حرف دلم را بزنم. تحمل دنياي امروز به هزار دليل سخت‌تر است از دنيايي كه هنوز خيلي از دوستان‌مان زنده بودند. دنيا با وجود هنرمندان و خوش صداها و زيباروها جاي قشنگي است. دريغ و افسوس و حسرت‌مان چند برابر مي‌شود وقتي مي‌فهميم كه اينها كه رفتند هيچ‌كدام جايگزين ندارند... بيش از اين نمي‌توان حرف زد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون