• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3773 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۴ فروردين

هر نفس نو مي‌شود دنيا و ما

محسن آزموده

شايد اين پاره گفتار هراكليتوس افسوسي فيلسوف يوناني پيشاسقراطي (535-457 پيش از ميلاد) را شما نيز شنيده باشيد كه گفته: «هماره آب‌هايي نو جاري مي‌شوند بر آنها كه در رودهايي همان گام مي‌گذارند». اين مضمون در مكالمه كراتيليوس افلاطون هم دو بار نقل مي‌شود، يك بار به اين صورت: «همه موجودات حركت مي‌كنند و هيچ چيز پايدار باقي نمي‌ماند» و بار ديگر به اين شكل: «همه‌چيز تغيير مي‌كند و هيچ چيز ثابت باقي نمي‌ماند... و... تو نمي‌تواني در جويي يكسان گام بگذاري». البته متخصصان فلسفه كلاسيك درباره كلمه به كلمه اين قطعه و معناهاي متفاوت آن بحث‌هاي مفصلي كرده‌اند، اما پيام اصلي هراكليتوس كه به عنوان اساس فلسفه او شناخته مي‌شود، همين پيام تغيير است، اينكه جهان و عالم هستي سراسر در عالم تغيير است و دگرگون مي‌شود.
تقريبا همزمان با هراكليتوس، فيلسوف برجسته ديگري دقيقا خلاف او فكر مي‌كرد. پارمنيدس (تولد 515 پيش از ميلاد) هستي را دگرگوني‌ناپذير و واحد مي‌دانست و شاگردش زنون اليايي براي اثبات اين سخن كه اساسا هيچ حركتي وجود ندارد، مثال‌هايي زد كه در تاريخ فلسفه به عنوان پارادوكس‌هاي زنون معروف هستند. مشهورترين پارادوكس زنون هم مسابقه دو ميان آشيل و خارپشت است. آشيل قهرمان دوندگي در يونان باستان بود، در حالي كه خارپشت در ميان موجودات به كندپايي مشهور است. به همين خاطر زنون براي اينكه انصاف رعايت شود، در شروع مسابقه خارپشت را اندكي جلوتر از آشيل قرار مي‌دهد. نكته عجيب مثال زنون اين است كه او ثابت مي‌كند خارپشت به خاطر همين فاصله اندكي كه جلوتر از آشيل است، مسابقه را برنده مي‌شود، فراتر از آن، او ثابت مي‌كند كه آشيل با آنكه سريع‌ترين انسان زمانه خودش است، اگر تا ابد هم بدود به خارپشت نمي‌رسد! گفته مي‌شود زنون اين مثال و مثال ديگر را براي اين عرضه كرده است كه ثابت كند كه از نظر عقلي امكان اينكه حركتي وجود داشته باشد، وجود ندارد و آنچه ما به عنوان حركت و تغيير احساس مي‌كنيم، توهم و خيالي بيش نيست!
رويارويي هراكليتوس طرفدار حركت با پارمنيدس و زنون مخالف حركت يا همان تقابل تغيير و ثبات در تاريخ فلسفه تا زمان ما ادامه داشته است. فيلسوفان سنتي عمدتا طرفدار ثبات بودند و به سختي تغيير و حركت را مي‌پذيرفتند، تا جايي كه در سنت فلسفي ما وقتي صدرالدين شيرازي از حركت جوهريه صحبت كرد، واكنش‌هاي زيادي را برانگيخت. در جهان جديد اما اصل بر تغيير و حركت است و بنياد هستي بر دگرگوني و پويايي بنا شده است و به سختي بتوان از امر ثابتي سخن گفت، تا جايي كه ماركس در فراز مشهورش در مانيفست نوشت: «هر آنچه سخت و استوار است، دود مي‌شود و به هوا مي‌رود.»
همچنان اما اين پرسش است كه آيا تغيير و حركت في‌الواقع و مستقل از فهم و درك انسان رخ مي‌دهد يا خير؟ آيا آنچه گذران و تغيير مي‌ناميم، تنها نمودي وهمي است يا واقعيتي كه ما و موجودات را دگر مي‌سازد؟ اين روزهاي سال تازه فرصتي مغتنم است براي انديشيدن به نو شدن روز، به تغيير و اينكه در چرخه سال‌ها زمان مي‌گذرد و چيزها تغيير مي‌كنند و ديگر مي‌شوند، خواه اين تغيير و دگرساني چنان كه هراكليتوس مي‌گفت، اساس هستي باشد يا آن‌طور كه زنون مي‌انديشيد، توهمي بيش نباشد. مولانا جلال الدين محمد بلخي در سده هفتم هجري قمري گفته بود: هر نفس نو مي‌شود دنيا و ما/ بي‌خبر از نو شدن اندر بقا - عمر همچون جوي نو نو مي‌رسد/ مستمري مي‌نمايد در جسد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون