بفرماييد زمين سوخته
مهرداد احمدي شيخاني
لئو تولستوي، نويسنده شهير روس، معروفترين داستانش را در مورد حمله ناپلئون به روسيه نوشته است. داستاني برگرفته از واقعيت كه به كمك تخيل اين نويسنده چيره دست براي هميشه جاودان شده است. ناپلئون پس از تصرف بخشهاي وسيعي از اروپا، در سال 1812 ميلادي با ارتشي پانصد هزار نفري به روسيه حمله كرد. فرماندهي ارتش روسيه نيز مسكو و تمام انبارهاي غله را به آتش ميكشد و از شهر عقب مينشيند و متعاقب آن، ناپلئون هم پيروزمندانه وارد پايتخت ميشود. اما اين آغاز «دومينوي سقوط» ناپلئون است. نابغهاي نظامي كه در كمتر از 10 سال، اروپا را به انقياد در آورده، با رسيدن به زمين سوخته، اسير زمستان روسيه ميشود و سربازانش از گرسنگي و سرما ميميرند و از آن پانصد هزار سرباز فقط سيزده هزار نفر باقي ميمانند و خود نيز، سه سال بعد در جنگ واترلو به پايان خط ميرسد. داستان جنگ و صلح، تصوير ويراني آرزوهاي بزرگ است، دامهايي كه شهوت قدرت پهن ميكند و آنچه باقي ميگذارد حسرت است و مرگ و نابودي. داستان تكراري مرگ و نيرنگ و تراژدي تكراري مردماني كه از شهوت قدرت مست ميشوند. در ادبيات خودمان نيز از چنين سرگذشتهايي بسيار ميبينيم و حيرتانگيزترينش، «داستان بر دار كردن حسنك» از «تاريخ بيهقي»، آنجا كه «ابوالفضل بيهقي» چنين آغاز ميكند: «فصلي خواهم نبشت در ابتداي اين حالِ بر دار كردن اين مرد، و پس به شرح قصه شد. امروز كه من اين قصه آغاز ميكنم، در ذيالحجه سنه خمسين و اربعمائه، در فرّح روزگار سلطان معظّم، ابوشجاع فرخزاد بن ناصر دينالله، اطالاللهُ بقائه، از اين قوم كه من سخن خواهم راند يك دو تن زندهاند، در گوشهاي افتاده، و خواجه بوسهل زوزني چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آنكه از وي رفت گرفتار. و ما را با آن كار نيست ـ هرچند مرا از وي بد آمد ـ به هيچحال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و بر اثر وي ميببايد رفت و در تاريخي كه ميكنم سخني نرانم كه آن به تعصبي و تربُّدي كشد، و خوانندگان اين تصنيف گويند: «شرم باد اين پير را!» بلكه آن گويم كه تا خوانندگان با من اندر اين موافقت كنند و طعني نزنند...». و در ادامه همه داستان توطئه است و دروغ و حيله و نيرنگ، براي تكيه زدن بر قدرت. داستان فريبكاري و صحنهگرداني؛ جهت همراه كردن مردم كوچه و بازار، شايد كه بتوان براي زماني بيشتر از قدرت كام گرفت. داستان را كه ميخواني، انگار نه انگار كه ماجرايي است مربوط به 9 قرن پيش، كه گويي همين ديروز نه، كه همين امروز رخ داده است و در حال رخ دادن است. داستاني تكراري و هر روز. اما برگرديم به روايت تولستوي، آنجا كه ارتش روسيه، براي فاتحان مسكو جز زمين سوخته چيزي به جاي نميگذارند. يك تاكتيك جنگي موثر براي شكست دشمن. ميگويند روسيه دو لشكر بزرگ دارد كه هر ارتشي را نابود ميكند، «ژانويه» و «فوريه». دو لشكر كه در دويست سال گذشته، طعم تلخ شكست را به كام دو كشورگشاي بزرگ، ناپلئون و هيتلر چشاند. گمان نميكنم كسي از دام زمين سوخته در جايي از تاريخ، سر به سلامت برده باشد. اينكه هر چه هست بسوزاني، تا آنكه از راه ميرسد، جز مرگ و نابودي نصيب نبرد، و برود و بميرد و تو با خيال راحت برگردي. براي خيلي از ما «زمين سوخته»، يك داستان غريب و ناآشنا نيست، اما اين داستان در ديار ما كمي با جاهاي ديگر تفاوت دارد. اگر آنجا هر چه هست ميسوزانند تا دشمني كه به خاكشان طمع كرده، به زانو درآيد و فرسوده و نياسوده، مرگ را در آغوش بگيرد، در اين خاك، بسيار زمين سوزاندهايم، كه آنكس كه بعد ما ميآيد به مذلت بيفتد و بدبختياش را بر سر نيزه، پيراهن كنيم و جار بزنيم كه ببينيد چه بر سرش آمد و دست افشان و پايكوبان، هلهله كنيم و نقل و نبات بريزيم و زمين خوردنش را به سخره بگيريم و اميد ببنديم كه حاصل اين نابودي، قدرت گرفتن دوباره ما است. دور نبوده اين تجربه. همين چند سال پيش بود كه آتش به خرمن 800 ميليارد دلار سرمايه اين مملكت زده شد و در بيابانها به اسم ساختن عمارت براي محرومين، آجر روي آجر نهاده شد كه حتي به كار نگهداري دام و طيور هم نيامد و ويران شد و سوخت و به باد رفت و هر چه بود آوار شد بر پيكر تكيدهاي اين خاك و ثروت اين سرزمين صدقه شد و ملت ريختند و دروازههاي بانكها را شكستند و بعد به چشم بر هم زدني قوت لايموت مردم از دست رفت و تورم شد و همه سايه گرسنگان را كه از وحشت مرگ هجوم خواهند آورد را بر سر خود ديدند و پرتگاه را ديدند و قطار ترمز بريده را و فرمان كنده شده را ديدند و عقلا فهميدند و به هر جانكندني بود مسير را برگرداندند. حالا باز معركه است و باز كساني به اميد سوختن زمين و وعده ميدهند و آرزوي به آتش كشيدن انبار غله دارند، بلكه بشود بر قدرت تكيه زد. اميد بستهاند به گرسنگي و هوس پول يك شبه و آنها كه دروازههاي بانكها را از جا ميكنند. آيا جمعيت بيتفاوتان كه فرقي بين اين و آن نميبينند، راه را براي آناني كه به وعده پول مست ميشوند باز ميگذارند و به طراحان زمين سوخته بفرما ميزنند؟