• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3823 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۱۶ خرداد

در رثاي اخلاق همدلانه

مسعود رياحي

سال‌هاست كه واژه‌هايي چون انفجار، مرگ، انتحار، همنشين با واژه‌هايي چون افغانستان، عراق، سوريه، فلسطين و... شده‌اند. گويي شنيدن خبري كه از همنشيني و وصال مجدد اين واژگان بدهد، نه بعيد است و نه تعجب برانگيز. آنقدر اين واژه‌ها كنار هم نشسته‌اند كه همنشيني‌شان بدل به عادت شده است. عادتي كه ماحصلش تمايز يافتن اين مكان‌ها، با ساير مكان‌هاي جهان شده است. تفاوت دارد كه واژه‌هاي مذكور كنار واژه‌اي چون «پاريس» بنشيند يا «كابل»، كنار «لندن» بنشيند يا «حلب». واكنش‌ها نيز بسيار متفاوت است. در جايي امري معمول رخ داده است و جايي ديگر، امري بعيد. يكي روزمرگي است و ديگري غمبار و احتمالا تهديدي براي جهان. امر بعيد با امر روزمره تمايز بسيار دارد. به سبب اين تمايز دهشتناك است كه حتي نزديك شدن به جهان پديداري يك «افغان» يا يك «سوري» سخت و حتي ناممكن شده است. آنها زيستي بسيار متفاوت با ساير زيست‌ها پيدا كرده‌اند. زماني كه جنگ زيادي ادامه پيدا كند، ديگر جنگ نيست، عنصري از زيست خواهد شد.
حال پرسش اين است كه چگونه مي‌توان اين زيست‌جهان متمايز را درك كرد؟ با همدلي؟ همدلي، اصلا معيار خوبي براي قضاوت اخلاقي نيست. همدلي كم‌توان و جانبدارانه است. همدلي توجه ذهن ما را به ابژه‌هايي شبيه به خودمان جلب مي‌كند. اين شباهت‌ها هستند كه امكاني به وجود مي‌آورند تا بتوانيم از ذهن و جهان پديداري «ديگري» نگاه كنيم و اصطلاحا، همدل او باشيم.
پل بلوم، استاد روان‌شناسي دانشگاه ييل، در كتابش با عنوان«عليه همدلي»، استدلال‌هايي آورده است كه توضيح مي‌دهد همدلي معيار مناسبي براي قضاوت اخلاقي نيست. او توضيح مي‌دهد كه ممكن است من نسبت به شما كه مردي سفيدپوست و خوش‌سيما هستيد احساس همدلي داشته باشم، اما نسبت به يك انسان با چهره‌اي متفاوت و ترسناك احساس همدلي نمي‌كنم. به نوعي، به افرادي كه در فرهنگ‌ ما نيستند، رنگ پوست‌شان شباهت كمتري به ما دارد و زبان متفاوتي دارند احساس همدلي بسيار كمتري داريم.  
حال مي‌توان چنين استدلال كرد كه شنيدن خبر انفجار و كشته شدن افرادي كه در حال رقصيدن در يك كلوب شبانه در پاريس و لندن‌ هستند، بسيار متفاوت است با كشته شدن عده‌اي كه در جنگ به دنيا مي‌آيند، در جنگ بزرگ مي‌شوند و در جنگ مي‌ميرند، همچون پدران و مادران غمگين‌شان. ما به مرگي كه در بافتي شبيه به بافتي كه خود در آن زيست مي‌كنيم، همدل‌تر نگاه خواهيم كرد. رقص و شادي با مرگ و انتحار، ناهمخوان‌اند. از اين سو است كه مرگ فرانسوي با مرگ سوري و افغانستاني و عراقي، واكنش عاطفي متفاوتي را طلب مي‌كند. با زيست يك فرانسوي كه زندگي معمولي را مي‌گذراند، راحت‌تر مي‌توان همدل شد تا زيست يك سوري كه چندين ميليون از هموطنانش در چند سال گذشته به ساير نقاط جهان مهاجرت كرده‌اند و سلاخي شده‌اند.
افغانستان، سوريه و عراق، آنقدر دچار تمايز شده‌اند، كه شنيدن صداي فغان‌شان، با جانبداري جهان روبه‌رو شده است، زيرا فغان‌شان به سبب تكرارهاي فراوان و همنشيني مكرر نام‌شان در كنار واژه مرگ، به نوعي به خوراك خبري ساده و امري روزمره تبديل شده است. اينان جغرافياي مازادي شده‌اند، چونان عضوي رانده شده از پيكره اين جهان مجروح. اعضايي عفوني‌ كه دست‌هاي بسياري در قطع كردن‌شان از اين پيكره، آلوده است. براي ادراك آنچه در سوريه، افغانستان، عراق و بسياري از نقاط ديگر جهان مي‌گذرد، بايد به دنبال امكانات و معيارهاي بهتري براي قضاوت اخلاقي گشت. اخلاق را نه مي‌توان در گفتمان رسانه‌ها جست‌وجو كرد كه خبر كشته شدن صدها نفر، بي‌هيچ سلسله مراتب و ارزشگذاري انساني‌اي، فقط اعلام مي‌شود؛ كه نتيجه‌اش عقيم شدن حساسيت اخلاقي است؛ و نه با معيارهاي كم‌مايه‌اي چون همدلي. اخلاق، گفتمان خود را مي‌طلبد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون