بهار سرلك
برايان كاكس، بازيگر اسكاتلندي طي 50 سال فعاليت در دنياي بازيگري مسووليت ايفاي نقشهاي دشواري را پذيرفته است كه از جمله آنها ميتوان به ايفاي نقش شاه لير، هملت، تروتسكي، استالين، هانيبال لكتر، جي. ادگار هوور و هرمان گورينگ اشاره كرد. حالا ايفاي نقش وينستون چرچيل هم به اين كارنامه اضافه شده است. او در درام زندگينامهاي «چرچيل» كه نويسندگي آن را الكس فون تانزلمن بر عهده داشته، جلوي دوربين جاناتان تپليتزكي، شخصيت اصلي فيلم را ايفا ميكند.
اين روزها وينستون چرچيل محبوب شده است. جان ليسگو براي به تصوير كشيدن همين شخصيت در مجموعه تلويزيوني «تاج» برنده جوايز متعددي شده است. از طرفي نخستين تصاوير ازگري اولدمن در نقش چرچيل و در فيلم «سياهترين ساعات» به كارگرداني
جو رايت، اين بازيگر را غيرقابل شناسايي ميكند.
حالا برايان كاكس هم با درك خود از اين شخصيت وارد بازي شده است؛ دركي كه بر زواياي تاريك اما انساني اين رهبر اسطورهاي دارد. در فيلم آخرين روزها پيش از عمليات «پياده شدن در نرماندي» را نشان ميدهد كه چرچيل از شك و ترديدي كه وجودش را فرا گرفته، از افسردگي و احساس گناه به ستوه آمده است. در رويارويي با ژنرال امريكايي دوايت آيزنهاور، كه ابتدا در طرحهاي نظامي با يكديگر مخالف بودند، چرچيل به تدريج احساس ميكند خارج از ميدان مبارزه ايستاده است و اين نبرد مفهومي برايش ندارد. فقط همسرش، كلمنتين كه از شرايط به تنگ آمده بود، چرچيل را آرام ميكند و جلوي از هم پاشيدنش را ميگيرد. اين فيلم نگاهي بحثبرانگيز به مردي دارد كه او را «بزرگترين بريتانيايي تاريخ» ناميدهاند.
پيشنمايش فيلم «چرچيل» بيستوچهارم مه در نيويورك برگزار شد و كاكس به همراه همسرش، نيكول انصاري كاكس و دو پسرش در اين مراسم شركت كرد. پائولا شوارتز، خبرنگار مجله «MovieMaker» روز بعد از اين مراسم، با بازيگر تازهترين فيلم «چرچيل» در خانه كاكس با او به گفتوگو نشست. شوارتز درباره اين فيلم و بازي او مينويسد: «ستاره فيلم چرچيل به راحتي لهجهاش را تغيير ميدهد و وقتي صحبت كردن او را با لهجه اسكاتلندي ميشنوي، تعجب ميكني. اما تغيير جسمي اين بازيگر حيرتآورتر است؛ پوستر فيلم چرچيل را مرد گوشتالودي نشان ميدهد كه سيگار و عصا دارد؛ كسي كه هيچ شباهتي به مردي كه براي ايفاي شخصيت او روي فرش قرمز اين مراسم راه رفت، ندارد.»
كاكس در اين مصاحبه توضيح ميدهد كه چگونه تغيير جسمي را از سر گذرانده تا شبيه به رهبر اسطورهاي شود. ميگويد: «به عنوان بازيگر، تمام وقت نقابهايي را بر صورتمان ميگذاريم اما نقابهايي هم هست كه از درون ما بيرون ميآيند و آنها را در جسممان به نمايش ميگذاريم. شايد به كمك احتياج داشته باشيم. سرم را تراشيدم و موهايم را بور كردم و وزني كه اضافه كردم. من چال چانه دارم كه بايد آن را گريم ميكرديم و بعد فقط بايد از لحاظ جسمي خودم را در اين نقش ميگنجاندم، از درون نقش را ايفا ميكردم.»
كارگردان فيلم «چرچيل» ميگويد ماجرايي جالب روي داده و الهامبخش شما براي ايفاي اين نقش شده است؟
كاملا هم ماجراي الهامبخشي نيست. سعي ميكردم انسانيت چرچيل را بشناسم. ميدانيد، همه نوزادها شبيه به چرچيل هستند و چرچيل شبيه به همه نوزادها است. بعد به ايده سيگاري كه هميشه در حال كشيدنش است، فكر كردم. درست مثل نوزادها كه انگشتشان را ميمكند. شبي با پسرانم پاي تماشاي سريال «Family Guy» نشسته بوديم و به شخصيت استويي گريفين دقت كردم و گفتم: «خداي من، استويي، وينستون چرچيل جوان است!» يكدفعه نوري چهره اين شخصيت را روشن كرد. از طرفي استويي آن لهجه غليظ انگليسي را دارد و البته كه ديگران استويي را خوب درك نميكنند؛ درست مانند چرچيل. تنها كسي كه او را ميفهمد برايان، سگ خانواده است. پدر و مادرش او را نميفهمند و من فكر ميكنم چرچيل با والدينش در چنين وضعيت مشابهي قرار داشت، اما جايگاه خانواده او در نقطه مقابل نظام طبقاتي قرار داشت. چرچيل خانوادهاي شيك و تجملاتي داشت.
يك نوع عنصري از روح زمانه در اين ماجرا وجود دارد. به نظرم به مفهوم ضابطه هم بايد ربط داشته باشد كه حالا اين مفهوم غايب است. شايد براي [حفظ] ضابطه به يادآوري نياز داريم، يادآوري براي ارزشهايي كه كشورهاي بزرگ را ميسازند- ارزشهايي كه حالا در اين كشور كمي غايب هستند- احتياج داريم و به نظرم براي زماني كه روي لبه تيغ قرار داريم، چرچيل يك يادآوري است؛ زماني كه گرگ در خانهتان ايستاده و به سمت شما حملهور است، سعي ميكنيد تا آنجايي كه ميشود آن را دور نگه داريد. او رويايي از معناي كشورش براي خود داشت، رويايي از آنچه ميتوانست به اين كشور بدهد و رويايي از معناي فاشيسم. اين موضوع ديگري است اما او اصلا فردي نبود كه روزي موافق برگزيت شود. او به ايالات متحده اروپا اعتقاد داشت. او در اين جنبش بسيار آيندهنگر بود. او نسبتا از زمانهاش جلوتر بود. حالا وقتي است كه مردم ميخواهند اين چيزها برايشان يادآوري شود و همچنين از آنجايي كه پشت مفهوم تنديسوار چرچيل، او يك انسان است، انساني بينظير.
خيلي جالب است كه كارگردان فيلم استراليايي است، شما اهل داندي اسكاتلند و فيلمنامهنويس اهل نيوزيلند است. فكر ميكنيد اين موضوع باعث ميشود شما ديدگاهي تازه به اين مرد داشته باشيد و نگاهتان كمتر از روي احترام باشد؟
نه، اما من شبيه اين دو نفر ديگر نيستم چرا كه چرچيل عضو پارلمان شهر ما بود.
او عضو پارلمان داندي بود، اما حزب خود را از كارگري به توري تغيير داد. با اين اقدام، محبوبيت خود را در اسكاتلند از دست نداد؟
او حزبش را عوض كرد اما از مدتها قبل از اينكه من به دنيا بيايم، عضو پارلمان شهرمان بود. او چهارده سال عضو پارلمان ما در داندي بود. وقتي بچه بودم او تا اينجا (دستش را روي سينهاش ميگذارد)، قد داشت. يادم ميآيد عموهايم داستانهايي درباره او برايم تعريف ميكردند. داستاني كه به طور خاص آن را تعريف ميكردند اين بود كه چرچيل با صندلي به ميدان شهر آمد. چرچيل در آن زمان بيمار بود و او را روي چيزي كه شبيه به تخت روان بود، قرار داده بودند و به مقصد ميبردند. عمويم خطاب به مرداني كه او را حمل ميكردند، ميگويد: «چقدر به شما پول داده است؟ چقدر به شما داده تا او را حمل كنيد؟» مرد ميگويد: «يك پوند. » عمويم دوباره فرياد ميزند: «اگر او را بيندازيد بهتان دو پوند ميدهم. » اين چرچيلي است كه من ميشناختم. (ميخندد.)
بنابراين آنچنان طرفدارش نبوديد؟
اين حرف به اين معني نيست كه طرفدارش نبودم. اين طور بزرگ شده بودم كه خيلي نسبت به او مشكوك فكر ميكردم و بعد اين طور پرورش يافتم كه ديدگاه خودم را نسبت به او داشته باشم. در واقع، خيلي طعنهآميز است، اما نخستين همسرم (كارولين برت) مشاور بود كه آداب و رسوم اجتماعي را به آنه بنكرافت براي بازي در فيلم «وينستون جوان» (1974) (در اين فيلم بنكرافت شخصيت مادر وينستون چرچيل را بازي ميكرد) ياد ميداد. همه اينها را فراموش كرده بودم. همسرم بايد به هتل بنكرافت ميرفت و وقتي مثلا چاي سفارش ميداديم، همسرم نحوه صحيح چاي خوردن را توضيح ميداد و ميگفت چرا بايد اين كار را كرد و چه و چه.
بعد در سال 1999 در حال انجام كاري براي سريال «نورنبرگ» بودم؛ سريالي كه در آن شخصيت هرمان گورينگ را بازي ميكردم و وقتي كارمان تمام شد، كمپاني توليد فيلم گفت: «دوست داري چه نقشي را بازي كني؟» و من گفتم به چرچيل و [فرانكلين] روزولت و رابطه آنها خيلي علاقهمندم. به هر حال، آن فيلمنامه هرگز شكل نگرفت. هرگز ثمري نداشت. و وقتي اين فيلمنامه را براي من فرستادند، فكر كردم: «اوه، اين چيز ديگري است!» تحت تاثير فيلمنامه، استعداد شگرف الكس، فهم او از موضوع، خبرگياش و درك واقعي او از انسانيت قرار گرفتم.
قبلا گفته بودي در نقشهاي اصلي بازي نميكني چرا كه نميخواهي بار فروش افتتاحيه فيلم بر دوش تو باشد. حالا در فيلم «چرچيل» در تمامي فريمهاي فيلم هستي. چه چيزي باعث شد نظرت عوض شود؟
ميدانيد، نقش اصلي داريم تا نقش اصلي. فيلمهايي داريم كه كمي ارزشمندتر از بقيه فيلمها هستند و اصلا منظورم از ارزش، ارزش مادي آن نيست؛ منظورم ارزشمندي كيفيت آن فيلم است. فكر ميكنم اين فيلم آن ارزش را دارد.
احساس خوبي نسبت به اين فيلم داشتم. همچنين حالا در سني هستم كه مسوول گيشه فيلم نيستم. من كار خودم را ميكنم. فقط ميتوانم كاري را انجام دهم كه حالم را خوب ميكند. هيچ كار ديگري نميتوانم انجام دهم و همانطور كه دوست قديميام فولتون مككي (بازيگر و نمايشنامهنويس) يك بار به من گفت: «صداي [ضمير] پولكيات را دنبال كن و دستمزدت را بگير. » بنابراين عاملي در مورد كاري كه هميشه انجام ميدهيم هست چرا كه از كاري به كاري و بعد به كاري ديگر مشغول ميشويم و گاهي بدون وقفه كار ميكنيم و گاهي در حال «استراحت» هستيم. اگر خوب پيش برود، حرفهمان را زير سوال نميبريم. همانطور كه زيرو موستل ميگويد: «وقتي به دستش آوردي، آن را به رخ بكش!»
حرف از زيرو موستل شد، براي ايفاي شخصيت چرچيل وزنت را بالا بردي. كم كردن اين وزن چقدر سخت بود؟
دكتري دارم كه به من كمك كرد. او رژيم مخصوصي را از اسموتيهاي سبزيجات براي من در نظر گرفت و من حدود 16 كيلوگرم كم كردم. اين اسموتيها را سه بار در روز ميخوري و عصرها سبزيجات ميخوري و بعد از
10 روز كمي ماهي به رژيمت اضافه ميكني و پروتيين مورد نياز بدنت را به دست ميآوري و اين رژيم جواب هم داد.
تو اين روزها خيلي پركاري. وبسايت IMDb نشان ميدهد كه شش پروژه از تو در راه است. از جمله آنها پروژه «جانشيني» آدام مككي است. اين فيلم درباره خانواده رسانهاي ناكارآمد است.
«جانشيني» پروژهاي تلويزيوني است. سپتامبر آن را شروع كرديم. داستان فيلم را از كنراد بلك الهام گرفتهاند؛ از خانواده مرداك الهام گرفته شده است. از هر كسي كه عضوي از خانواده رسانه است الهام گرفته شده است.
پسران شما در پيشنمايش شب گذشته حضور داشتند. نقش افراد مخوف را بازي كرده بوديد اما يك فيلم هست كه ميتواني به آنها نشانش دهي. درباره اين فيلم چه نظري داشتند؟
فكر ميكنم برايشان رضايتبخش بود. به نوعي تحت تاثير قرار گرفتند و پسر 15 سالهام گفت: «بابا، مطمئنا براي اين فيلم اتفاقي ميافتد؟ براي جايزهاي نامزد ميشوي؟» گفتم: «پسرم، اين طور فكر نكن. اثر را به خاطر اثر نگاه كن و هر چيز ديگري كه همراه آن بيايد يك امتياز است اما به محض اينكه چنين طرز فكري را پيش بگيري، كارت تمام است.»
با بازي در اين فيلم چه چيزي در مورد خودت ياد گرفتي؟
خب، اينكه هنوز هم ميتوانم ديالوگها را حفظ كنم كه در سن من اين يك دستاورد است. به گمانم از لحاظ جسمي در وضعيت خوبي قرار داشتم كه فكر كردم ميتوانم اين نقش را بازي كنم و خيلي مهم است كه مراقب خودم باشم. چرچيل از خودش مراقبت نميكرد. (به تصوير چرچيل روي ديوار اشاره ميكند.) اما يادتان باشد او تا 90 سالگي عمر كرد پس خيلي هم بد پيش نرفت.