• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3880 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۲۴ مرداد

«دولت مدرن، جامعه سنتي، چالش و پايش» در نشستي با سخنراني اتحاديه و فصيحي

فراز و نشيب‌تجدد در ايران

عاطفه شمس

 گروه تاريخ و باستان‌شناسي خانه انديشمندان علوم انساني، طي روزهاي اخير نشست «دولت مدرن، جامعه سنتي، چالش و پايش» را با سخنراني منصوره اتحاديه، استاد دانشگاه تهران و سيمين فصيحي، عضو هيات علمي دانشگاه الزهرا برگزار كرد. در اين نشست، اتحاديه با بيان اينكه دوره مشروطه را مي‌توان مبدا شكل‌گيري مدرنيزم و جامعه مدرن در نظر گرفت، گفت اما از آنجا كه اين دوره با هرج و مرج و جنگ همراه شد، زمان استقرار رضاشاه، نقطه شروع بهتري براي اين بحث است.
وي در ادامه، با اشاره به اقدامات رضاشاه در اين راستا، افزود اين دوره قابل بحث است زيرا گرچه در اين برهه، پيشرفت‌هاي زيادي حاصل مي‌شود اما پسرفت‌ها و مسائل بسيار عميقي از آن زمان آغاز مي‌شود كه ما هنوز هم با آن درگير هستيم. فصيحي نيز به چالش بين سنت و مدرنيته در ايران پرداخت و با اشاره به سه پايه اقتصادي، سياسي و فلسفي مدرنيته در غرب و توضيح چگونگي رشد همزمان آنها در روند مدرن‌سازي غربي، نحوه مواجهه جامعه سنتي ايران با اين مولفه‌ها را بررسي كرد. در ادامه، گزيده‌اي از مباحث مطرح شده در اين نشست را مي‌خوانيد.

 

سرآغاز مدرن‌سازي در ايران

منصوره اتحاديه

استاد دانشگاه تهران

دوره مشروطه را مي‌توان مبدا شكل‌گيري مدرنيزم و جامعه مدرن در نظر گرفت اما از آنجا كه اين دوره با هرج و مرج و جنگ همراه شد، زمان استقرار رضاشاه مي‌تواند نقطه شروع بهتري براي اين بحث باشد. رضاشاه همانند بسياري از ايرانيان، اروپا را نديده بود. تنها ارتباط او با فرهنگ اروپايي از طريق شنيده‌ها و نوشته‌ها يا ارتباط با فرماندهان روسي بريگاد قزاق و شايد وزيرمختارهاي روس و انگليس بود. اما بسياري از رجال اطراف وي اروپا را مي‌شناختند و با طرز فكر و روحيه اروپاييان آشنايي داشتند مانند داور، تيمورتاش، نصرت‌الدوله و... كه تحصيلكرده‌هاي خارج بودند. بسياري از معاصرين نيز يا از طريق مطالعه يا سفر يا دانشجويي با اروپا آشنايي داشتند مثل محمود افشار، ملك‌الشعراي بهار، علي دشتي، عباس اقبال آشتياني، سليمان ميرزا اسكندري، ذكاءالملك فروغي و... البته همه اين افراد با يكديگر همفكر و همسو نبودند اما غربگرا و اصلاح‌طلب بودند. در واقع، غربگرايي، اصلاح‌طلبي و مدرنيزم همه با هم مطرح مي‌شوند و جامعه ايران را دگرگون مي‌كنند. بدون شك، نيم قرن بحث درباره پيشرفت‌هاي محيرالعقول غرب و درماندگي ايران بر رضاشاه تاثير گذاشته بود كه تنها راه پيشرفت ايران را غربي شدن آن مي‌دانست. البته اين طرز فكر جديد، ابتكار رضاشاه نبود و از دوره مشروطه، روشنفكران به تدريج به اين نتيجه رسيده بودند كه ايران بايد غربي شود. مفسر اين عقيده اصلا تقي‌زاده است كه مي‌گويد مردم روحا و جسما بايد فرنگي شوند. مشفق كاظمي، تحصيلكرده آلمان و نويسنده كتاب «تهران مخوف» نيز در اين باره مي‌نويسد: «روزي را كه اين مملكت هم صورت كامل اروپا را پيدا خواهد كرد به نظر مي‌آورم. چه اين عقيده مسلم من است كه بالاخره اين قسمت انجام خواهد شد و اصرار ما در اين قسمت است كه زودتر اين منظور به عمل‌ آيد. »
ملت‌سازي و مدرنيزه كردن همه جوانب جامعه
سياست دوره رضاشاه، يك كل را تشكيل مي‌داد و همه‌چيز به هم مرتبط بود و با تغيير كابينه، رويه اصلي تغيير نمي‌كرد. هدف نهايي، از يك سو ملت‌سازي و از سوي ديگر، مدرنيزه كردن همه جوانب جامعه با سرعت هرچه بيشتر بود. بنابراين، تحولات، همه شوونات زندگي مردم را در بر مي‌گرفت، دولت درمورد صنعت نيز فعاليت داشته و اقدامات فرهنگي براي او بسيار اهميت داشت كه البته بيشتر اين اقدامات محدود به تهران و چند شهر ديگر بود. نكته جالب توجه اينكه عرضه اين مطاع هميشه خدمت به وطن معرفي مي‌شد تا مردم با ابتياع آن وطن پرستي خود را ثابت كنند. البته ساختن راه آهن كه آرزوي ديرينه ايرانيان بود، جنبه عملي اين سياست بود و اصلاحات در ابعاد مختلف شرايط را تغيير داد اما تحولات جديد، دخالت در زندگي روزمره مردم را نيز در كنار خود داشت؛ مثل ثبت احوال، ثبت اسناد، نظام وظيفه و... كه عده زيادي به آن معترض بودند. اين اهداف فقط از طريق اصلاحات صورت نمي‌گرفت بلكه بايد از طريق تغيير در فكر، روش، منش و باور، رفتار اجتماعي يعني آنچه را كه اخلاق مردم مي‌گفتند نيز تغيير كند. روزنامه‌ها كه عموما سخنگو و مبلغ دولت بودند برنامه غربي كردن كشور را تبليغ مي‌كردند و اصلاحات اجتماعي و آموزش آداب معاشرت مدرن را لااقل براي اقشاري كه باسواد و روزنامه خوان بودند تعريف مي‌كردند و نشان مي‌دادند كه راهنمايي‌ها و اهداف دولت پيروان زيادي در جامعه دارد. بنابراين، تملق و تبليغ به مرور در روزنامه‌ها افزايش يافت.
آغاز نهضت ادبي و فرهنگي در ايران
البته با آغاز زندگي مدرن، واردات اجناس خارجي از جمله اتومبيل نيز باب شده و باعث تغييراتي در زندگي جامعه شد. توسعه خيابان‌ها ضروري شد، بنابراين، خانه‌هاي زيادي خراب شد و چهره شهر به قيمت تخريب وجوه تاريخي آن از جمله دروازه‌هاي قديمي، تغيير يافت. ساختمان‌هاي جديد مثل وزارت خارجه، ثبت اسناد، پست، بانك ملي و... بعضي نقاط را كاملا دگرگون كرد، خيابان‌ها آسفالت شد، اتوبوس جاي درشكه را گرفت و مقررات عبور و مرور الزامي شد. مردم مجال يافتند به شميران تردد كنند و با باز شدن جاده جديد چالوس به سواحل درياي خزر سفر كردند كه براي‌شان تازگي داشت. بهداشت توسعه يافت و از اين طرق جلوي بسياري از امراض گرفته شد. ماشين تحرير جاي قلم و كاغذ را گرفت و احتياج به منشي زن و مرد در روزنامه‌ها اعلام مي‌شد. گرامافون كه وارد شد جنجال آفريد و براي نخستين بار عده‌اي توانستند به موسيقي گوش كنند. در ارديبهشت 1319 نيز نخستين فرستنده راديويي ايران راه‌اندازي شد.
در اين مدت، فعاليت‌هاي فرهنگي نيز به ابتكار مردم فاضل و فرهنگ دوست زياد شد، كتاب ترجمه مي‌شد و انتشارات كتاب گسترش مي‌يافت. در ارديبهشت 1310 يك نفر به روزنامه نوشت: «از 6-5 سال پيش كه نگارنده مقاله در تهران نشيمن گزيده‌ام و با تاريخ و زبان ايران سروكار دارم، هر كتاب مفيد يا مقاله سودمندي كه گاهي در اين موضوع به دستم مي‌رسد هر كدام چند روز مرا با خود مشغول مي‌دارد و به ويژه اگر مولف يا نويسنده ايراني باشد گذشته از فايده و لذتي كه از كتابش مي‌برم از اينكه يك بار ديگر در ايران، بازار تاليف و نويسندگي روز به روز رونق گرفته، لذت مي‌برم. » به واقع، يك نهضت ادبي و فرهنگي در ايران به راه افتاده بود، كتاب‌هاي جديد در روزنامه‌ها معرفي و نقد مي‌شد به طوري كه از طريق آن، مي‌توان سير اين نهضت را دنبال كرد. برخي از افرادي كه در اين زمان شهرت داشتند نصرالله فلسفي، محمد حجازي، دكتر اراني، علي‌اكبر سياسي، عيسي صديق، علي دشتي، مجتبي مينوي و بسياري ديگر بودند.
 رويه سازمان پرورش افكار شبيه به فاشيزم آلمان بود
اما شايد احساس شد كه از طريق تبليغات، كتاب‌ها و فشاري كه به مردم وارد مي‌شد تغيير آنقدري كه رضاشاه عجله داشت زود اتفاق نمي‌افتاد. بنابراين، در 1317 متين دفتري، تشكيلاتي به نام سازمان پرورش افكار را به وجود مي‌آورد كه شبيه به ناسيونال سوسياليزم يا فاشيزم آلمان و ايتاليا است كه تمام مطبوعات، سينما، تئاتر و سخنراني‌ها را تحت كنترل دولت درمي آورند. به اعتقاد من، از اينجا به دليل دستوري بودن و كنترل دولت يك افت در فعاليت‌هاي اصلاحي اتفاق مي‌افتد. البته متين دفتري مدافع اين فكر است اما با رفتن رضاشاه اين سازمان نيز از كار مي‌افتد. اتفاقات فرهنگي ديگري در اين دوره اتفاق مي‌افتد؛ در تهران به خصوص، تشكيل فرهنگستان است. البته اين هنوز قابل بحث است؛ برخي مي‌گويند فرهنگستان براي اين تشكيل شد كه لغت‌هاي عربي را از زبان فارسي حذف كنند يا گلشاييان مي‌گويد رضاشاه چون بي‌سواد بود و عربي نمي‌فهميد مي‌خواستند عربي را كنار بگذارند اما اين درست نيست، فروغي كه آدم بسيار فرهيخته‌اي است و فعاليت زيادي براي فرهنگستان انجام مي‌دهد به آسيب‌هايي كه طي قرون به زبان فارسي وارد شده بهاي زيادي مي‌دهد و تاريخچه زبان را بارها مي‌گويد. نكته اينكه اين برهه، زماني است كه لغت‌هاي فرنگي زيادي به سرعت در حال وارد شدن به زبان فارسي است و فروغي نيز به همين دليل نگران است. بنابراين، فرهنگستان خدمت بسيار بزرگي بود هم براي ابداع فكر واژه‌سازي و هم اين فكر كه بايد زبان را رونق بخشيد. از ديگر فعاليت‌هاي فرهنگستان سخنراني‌هاست كه به طور مرتب در مكان‌هاي مختلف راجع به تاريخ و فرهنگ ايران برگزار مي‌شد. در پي اين فعاليت‌ها، اساتيد زيادي از كشورهاي مختلف به ايران مي‌آمدند و اين باعث خوشحالي و شعف جامعه شده بود. فروغي نيز در اين ميان، زحمت بسيار زيادي كشيد.
 ابعاد مختلف سياست تجدد هويت ايراني
البته سياست تجدد رضاشاه ابعاد ديگري نيز داشت كه اصلاحات اجتماعي و تغيير آداب و رسوم است و آنچه اخلاق مردم مي‌گفتند، مساله اصلي براي اصلاح جامعه محسوب مي‌شد. به همين دليل، روزنامه مساله اخلاق را بسيار مطرح مي‌كند. البته عده‌اي در كسب تمدن غرب شك داشتند و به نظر مي‌رسد با وجود تبليغ غربي شدن، عده‌اي متوجه جنبه منفي و غيرعملي بودن اين هدف شده بودند. در واقع، وضعيت بغرنجي در حال شكل‌گيري بود كه حل شدني نيز نبود - و البته هنوز هم اين مساله مطرح است- چنان كه اطلاعات در تيرماه 1310 نوشت: «ترديدي نيست كه مملكت ما چون هنوز رشد حقيقي پيدا نكرده، در يك مرحله برزخي واقع شده، اخلاق عمومي نيز دچار يك تشنج و انقلاب عجيبي شده است.» در واقع، زندگي و ذهنيت‌ها خيلي فرنگي نشد اما بومي و سنتي نيز نماند. عده‌اي متوجه اين گسست بودند و براي برخي نيز هنوز ابهام وجود داشت كه تحولات آغاز شده خوب است يا بد. برخي ديگر نيز تحصيلات دارند، متفكر هستند اما به سنت‌ها عقيده داشته و به آن احترام مي‌گذارند از جمله محتشم السلطنه اسفندياري و مخبرالسلطنه. محتشم‌السلطنه مي‌گويد: «غالب مردم مملكت ما از يك طرف با اينكه دايما از اخلاق و معارف سخن مي‌رانند، قرائت افسانه را بر صفات مفيده ترجيح مي‌دهند و اگر از طرفي ديگر، كلمه به اجانب نسبت داده شود بهتر از وحي منزل گوش داده، دل را به استقبال آن مي‌فرستند.» در اين زمان هنوز واژه‌اي براي غربزدگي نداريم كه آل احمد آن را اختراع كرد اما اين گفته‌ها، اشاره به همان غربزدگي دارد. از ديگر كساني كه مخالف اين نوع تحول مدرنيزم هستند مخبرالسلطنه هدايت است كه به رضاشاه گفته بود: «نخست‌وزير بريتانيا قرآن را در دست گرفته و گفته تا اين كتاب در مشرق‌زمين است ما به آرزوي خود نخواهيم رسيد.» هدايت سعي مي‌كرد كه از طريق سياست، اخلاق اسلام را ترويج كند و بار ديگر به رضاشاه مي‌گويد: «ما بايد به دنبال تمدني باشيم كه ناشي از لابراتورها باشد نه از بولوارها» اما مي‌گويند كه شاه اصلا توجهي نكرد.
اصولا غربي شدن محدود به فرهنگ و علم و صنعت و مانند آنها نبود بلكه مراسم مذهبي و لباس مردم را تحت تاثير قرار داد و مشكلات زيادي آفريد. حال بايد پرسيد از مردمي كه اصلا فرنگ را نمي‌شناختند و با سرعت به سوي تمدني نامانوس پرتاب شده بودند، چه انتظاري مي‌رفت و چگونه مي‌توانستند فرنگ را بشناسند؟ من با خود فكر كردم سينما راه خوبي است زيرا سينما در اين دوران راه افتاده بود و اعلان‌هاي آن وجود داشت. حتي عده‌اي سينما را معلم اخلاق مي‌دانستند و توجه نمي‌كردند كه فيلم‌هايي كه ساخته مي‌شدند خيلي ساده و بي‌محتوا بودند و اگر گاهي به مسائلي مي‌پرداختند آن مسائل، مختص همان جوامع غربي بود. يكي از رويدادهاي مهم و جالب توجه اين دوره تئاتر است كه طي دوره‌اي رونق مي‌گيرد اما به دليل وجود سينما خيلي زود از رونق مي‌افتد. يكي ديگر از تشكيلات اين دوره «جامعه باربد» است كه نوازنده‌هاي مطرح زيادي از آنجا آغاز مي‌كنند. جنبه ديگر اين تجدد نيز لباس است كه رضاشاه بر تغيير آن مصمم بوده و اعلان براي تبليغ لباس متحدالشكل و كلاه پهلوي و كت و شلوار مد نظر شاه بسيار زياد مي‌شود. با سفر شاه به تركيه، كل داستان عوض شده و به جاي كلاه پهلوي، كلاه شاپو اجباري مي‌شود. يك جنبه تاريك اين دوره كشته شدن بسياري از رجال است كه بدون محاكمه و به دليل كوچك‌ترين سوءظن شاه كشته شدند. بنابراين، اين دوره بسيار قابل بحث است؛ زيرا گرچه پيشرفت‌هاي زيادي حاصل مي‌شود اما پسرفت‌ها و مسائل بسيار عميقي از آن زمان آغاز مي‌شود كه ما هنوز هم با آن درگير هستيم.

 

تفكر مدرن، منبع توأمان آزادي و سلطه

سيمين فصيحي

عضو هيات علمي دانشگاه الزهرا

بحث من يك جمع‌بندي كلي است راجع به آنچه در حوزه سنت و مدرنيته در اين بازه زماني اتفاق افتاده است. دنياي مدرن با توجه به دستاوردهايي كه ما امروز مي‌بينيم از احياي سنت‌هاي خود آغاز كرده، يعني اگر ما براي مدرنيته سه پايه را در نظر بگيريم يك پايه اقتصادي دارد كه بحث ترقي و پيشرفت اقتصادي، رشد سرمايه‌داري، روحيه و انضباط عقلاني كار است كه در تاريخ غرب و اروپا مي‌توان نمودهاي آن را ديد. در حوزه سياسي، بحث سيادت انسان در اين عرصه و تعيين سرنشت خود در عرصه سياسي است كه در غرب از دولت- ملت‌ها شروع شده و به جامعه مدني و دموكراسي رسيده است. در حوزه تفكر نيز بحث سوژه مدرن يا ذهنيتي است كه قائم به ذات شده و بنياد هستي، انسان و عقل او است. از زماني كه دكارت گفت: «من مي‌انديشم پس هستم» انسان در مركز توجه قرار گرفت و اين رويكرد با رويكردي كه در دوره مسيحيت قرون وسطي وجود داشت، متفاوت شد و تحولاتي را آفريد كه خود اين «مي انديشم پس هستم» و نقشي كه انسان در تاريخ مدرن پيدا كرد، واجد هم مواهب خجسته‌اي شد كه بحث اختيار، كرامت انساني، حقوق شهروندي، احترام به حقوق و مطالبات ديگران در سطح جامعه را ايجاد كرد و هم از يك طرف، چون اين انسان در مقام فاعل شناسا قرار گرفت كه جز عقل نقاد خود به هيچ چيز اعتماد نداشت و براي شناخت به همه‌چيز شك كرد، بر طبيعت سلطه يافت و پيشرفت علم و تكنولوژي نيز از همين رويكرد بيرون آمد اما در عين حال، مضراتي نيز داشت يعني طبيعت را نوعي شيء در نظر گرفت و اين شناخت شيء‌گونه طبيعت به حوزه انسان‌ها نيز سرايت پيدا كرد. انسان نه‌تنها طبيعت را شناخت بلكه كوشيد انسان‌ها را نيز بشناسد و اين عقل سفيد تمدن‌ساز شروع به شناخت ديگري‌هايي كرد كه در جهان‌هاي ديگر بودند و طبيعتا اين رابطه سوژه و ابژه، رابطه‌اي بود كه سلطه را نيز ايجاد كرد. يعني در روند پيشرفت خود، استعمار، سلطه بر سياهان و زنان و نمودهاي ديگري را نيز آفريد كه هنوز هم در تمدن غربي قابل مشاهده است. يعني اين تفكر، هم منبع آزادي و هم منشأ سلطه شد.
 پيشرفت همزمان پايه‌هاي مدرنيته در غرب
طبقه حامل اين مدرنيته، بورژوازي بود، تجاري كه در اواخر قرون وسطي رشد كردند و فئوداليسم قرون وسطي پاسخگوي مطالبات آنها نبود. اين مطالبات خود را در جنگ و گريز بين فئوداليسم و بورژوازي نشان داد، اصلاح ديني صورت مي‌گيرد و بعد انقلاب فرانسه است كه مي‌توان گفت پيروزي قطعي بورژوازي بود. بورژوازي در روند خود كه مي‌خواست اشرافيت را از بين ببرد با برخي از شاهزادگان دوره قرون وسطي هماهنگ شد و دولت- ملتي را آفريد كه از قرن 15 تا قرن 18 ديده مي‌شوند. دولت‌هاي مطلقه مدرني كه دست به اصلاحات بسيار اساسي در حوزه اقتصادي و اجتماعي مي‌زنند. اما بورژوازي به همين جا محدود نشد و از آنجا كه در شهرها رشد پيدا كرده بود و تجارت نيز مي‌كرد، با آفرينش دولت- ملت‌ها يك مرز سياسي براي خود مشخص كرد كه از جهان وطني پاپ و كليسا رهايي يابد. فردگرايي رشد يافت، پايه‌هاي ناسيوناليسم در اروپا و غرب گسترش پيدا كرد و اينها مظاهري شد كه در روند مدرن‌سازي جامعه اروپا مورد توجه بود. سه پايه بحث‌هاي اقتصادي، سياسي و فلسفي در غرب، همزمان با يكديگر پيش مي‌روند و فرآيندي را ايجاد مي‌كنند كه ما محصولات آن را امروز با عنوان مدرنيته مي‌شناسيم. يعني در واقع، از قرن دوازدهم به بعد شاهد يكسري تحولات اقتصادي هستيم، در قرن 15 رنسانس را داريم و همزمان متفكراني هستند كه يكسري مباحث را ارايه مي‌كنند. ماكياولي در حوزه دولت مطلقه مدرن صحبت مي‌كند و مصالح ملي را بر تمام مصالح مذهبي، اخلاقي و فردي مقدم مي‌داند و به نوعي حوزه ديانت را از سياست تفكيك مي‌كند. در همان زمان، هابز بحث قرارداد اجتماعي را مطرح مي‌كند، بعد از او لاك مي‌آيد، بعد روسو و همه اينها در حال بيان انديشه سياسي هستند كه منجر به دموكراسي مي‌شود.
 ورود اقتصاد ايران به چرخه نظام بين‌المللي
زماني كه اين افكار وارد ايران مي‌شود ما چيزي به نام مدرنيته نداريم و مباحث مربوط به سنت و مدرنيته مربوط به دو، سه دهه اخير است. روشنفكران ما از مدرنيته حرف نمي‌زنند بلكه از پديده‌اي به نام غرب مي‌گويند. از نظر پايه اقتصادي، ايران يك جامعه سنتي با اقتصادي مبتني بر كشاورزي و معيشتي است؛ ورود اين پايه و مواجهه با آن، در امتيازاتي كه به قدرت‌هاي خارجي داده مي‌شود و در سرمايه‌گذاري‌هاي خارجي و استفاده‌هايي كه آنان از اقتصاد بسته معيشتي ما مي‌كنند، تاثيرات خود را مي‌گذارد. در پي اين تحولات، جامعه از آن اقتصاد بسته خارج مي‌شود و طبقه تجار با روش‌هاي نوين تجارت آشنا مي‌شوند و حتي با تجار خارجي رقابت مي‌كنند اما از آنجا كه حمايت دولت را ندارند، شكست مي‌خورند. اگر ما مسامحتا طبقه تجار را نمايندگان بورژوازي بدانيم، اتفاقا همين‌ها هستند كه وقتي منافع‌شان به خطر مي‌افتد يكسري مطالبات را مطرح مي‌كنند. يعني بحث مجلس وكلاي تجار را مطرح كرده، خواهان قانون مي‌شوند، سرمايه‌گذاري‌هاي خارجي انجام مي‌دهند و حتي در جهت يك سرمايه‌داري ملي حركت مي‌كنند. اين اتفاقات در دوره قاجار مي‌افتد و گرچه ما تحرك اقتصادي و افزايش سرمايه داريم اما به دليل استعمار خارجي، اين سرمايه‌هاي ايراني نمي‌تواند به كار بيفتد و تا حدي در اين قسمت ناكام مي‌مانيم. از اينجا ايران وارد چرخه نظام بين‌المللي مي‌شود اما در حاشيه باقي مي‌ماند.
 پايه‌هاي سياسي و فلسفي مدرنيته در ايران
در حوزه سياسي، در اين دوره و از زمان اميركبير اصلاحاتي از بالا صورت مي‌گيرد كه اصلاحات اساسي سياسي است و از آن به عنوان نظم اميرخاني يا دولت منتظم ياد مي‌شود كه به توسعه قدرت دست مي‌زند و اقتدار شاه را در جهت منافع ملي مي‌خواهد. اين اصلاحات را شاه نيز ادامه مي‌دهد و نهادهايي مثل مجلس مصلحت خانه به وجود مي‌آيد يا كابينه ايجاد مي‌شود. اما اين اصلاحات چون از بالا به پايين و قائم به شخص است، مضراتي را نيز در پي دارد و مي‌بينيم كه به دليل قائم به شخص بودن به محض از بين رفتن او اصلاحات نيز از بين مي‌رود. اين اصلاحات به دليل بحران‌هايي است كه در جامعه در حال رخ دادن است. يعني ورود افكار مدرن، جامعه را از نظر سياسي به چالش كشيده و بحران‌هايي مثل قحطي، جنبش‌ها، شورش‌ها و مطالبات روشنفكران در حوزه فكر و... ايجاد كرده كه بايد حل بشوند. بنابراين، هم شاه، هم اميركبير و هم سپهسالار ناگزير از انجام اصلاحات هستند.
با انجام اين اصلاحات، فرد صاحب حقوق جذابيت پيدا مي‌كند اما حقوق اين فرد قانوني نمي‌شود يا قانون به صورت قرارداد اجتماعي نداريم كه بتوانيم به عنوان يكي از مصاديق دموكراسي ياد كنيم. خود اين نظام سنتي سياسي ما كه بر عامليت و قداست قدرت استوار بوده و نقدناپذير است، تا حدي شكاف برمي‌دارد و مسائلي چون حقوق فردي، شورا، مشورت، وزرا و توزيع قدرت وارد گفتمان سياسي دوره قاجار مي‌شود. از نظر فكري نيز متفكراني هستند كه با افكار غربي و انديشه‌هاي كانت و دكارت و... آشنايي پيدا مي‌كنند. جالب اينكه اين رويكرد فكري كه در غرب مطرح شد و توامان هم منبع آزادي است و هم سلطه، در رويكرد روشنفكران ما و برداشت‌هايي كه از اين اصل فلسفه مي‌كنند نيز وجود دارد. تمام اين روشنفكران با غرب آشنايي دارند؛ كساني مثل آخوندزاده، طالبوف، سيدجمال‌الدين اسدآبادي، ميرزاملكم‌خان و... كه ما در شرايط استبداد هستيم و نياز عاجر و عامي آنها حكومت قانون است اما به پايه‌هاي فلسفي نيز بي‌توجه نيستند.
 تغيير در پايه‌هاي مدرنيته ايراني
در دوره قاجار اين سه پايه وارد ايران شد و در هر قسمت تاثيرات خود را گذاشت. با انقلاب مشروطه ما يك تجدد سياسي داريم يعني آن بخش بنياد دموكراسي يا سياسي تحقق پيدا مي‌كند اما اين پروژه ناتمام مي‌ماند و بعد از آن، شرايط اجتماعي ناشي از بحران‌هاي موجود، نوع تفكر را نيز تحت تاثير قرار مي‌دهد يعني در برهه زماني مشروطه تا روي كار آمدن رضاخان، يك ديالكتيك عين و ذهن ايجاد مي‌شود كه باعث تغيير در آن سه پايه مدرنيته مي‌شود و نتايجي را در پي دارد كه نخستين آن، اهميت يافتن امنيت است. ثبات سياسي و استقلال ارضي مهم مي‌شود و يك سرخوردگي از شيوه‌هاي پارلماني، رقابت‌هاي احزاب، ترورها و از اين افسارگسيختگي و چالش‌ها و منازعاتي كه وجود دارد، ايجاد مي‌شود. تمام روشنفكران دوره قاجار و مشروطه از وجوه دموكراتيك و شهروندي و رشد صنعتي، اصلاح نظام اداري و قضايي و... به طور توامان صحبت مي‌كنند. اما از 1288 تا 1299 كه كودتا اتفاق مي‌افتد به قدري بحران‌ها شديد است كه روشنفكران اين دوره ثبات سياسي، امنيت و يك حكومت متمركز را مد نظر دارند تا از طريق آن بتوانند اصلاحات سياسي، اجتماعي و اقتصادي را پيش ببرند. بنابراين، در اين دوره اولويت با اصلاحات اقتصادي- اجتماعي است و طوري مي‌شود كه همه از يك ديكتاتور آهنين و مرد قدرتمند صحبت مي‌كنند و شرايط به گونه‌اي آماده مي‌شود كه كودتا اجتناب‌ناپذير شده و برآيند آن كسي مثل رضاشاه است. گرچه رضاشاه را انگليسي‌ها روي كار آوردند اما شرايط نيز به گونه‌اي بود كه اگر رضاخان هم كودتا نمي‌كرد كسان ديگري مثل نصرت‌الدوله و... اين كار را انجام مي‌دادند. اين دولت مدرن، در زمانه‌اي شكل گرفت كه جامعه در حال گذار بين سنت و مدرنيته است و البته وجه سنتي آن غالب است. از نظر فكري، ايدئولوگ‌ها يا روشنفكران ما نيز با اين پيشرفت اقتصادي و اجتماعي همراه شدند و حتي كساني مثل كسروي و تقي‌زاده با اينكه نگاه به مشروطه دارند اما با اصلاحاتي كه در جامعه رخ مي‌دهد نيز موافق هستند.
 ضرورت توجه به سنت‌ها در روند مدرن‌سازي جامعه
اما در اين دوره، آن وجه آزادي يا رهايي‌بخش تفكري كه نگاه آن به هر سه پايه مدرنيته بود، به طور كلي تعطيل شد. يعني ما در دوره رضاشاه حقوق شهروندي يا تجدد سياسي را به مفهوم دموكراتيك آن نداريم و اين وجوه به وحدت ملي تبديل مي‌شود كه ثبات سياسي ايجاد و از استقلال كشور دفاع مي‌كند. اما اين اقدامات ضمن ايجاد تمركز و مدرن كردن دولت، يك‌سري از حقوق و مطالبات اقشار ديگر را ناديده مي‌گيرد و مفاهيم زيادي در اين دوره عوض مي‌شود. در اين دوره عظمت ايران باستان به‌شدت برجسته مي‌شود و همراه شدن اين نگاره آركاييستي با
شاه دوستي، وجوه دموكراتيك و توسعه سياسي را در حاشيه قرار مي‌دهد. در اين روند، هويت متجدد ايراني ظاهر مي‌شود كه دولت آن را با زور مي‌سازد و مبتني بر سكولاريسم و ناسيوناليسم معطوف به باستان‌گرايي، زبان مشترك و پيشينه تاريخي مشترك است كه عرب و ترك و كرد و تاتار و... را شامل نمي‌شود و به سرعت به ايدئولوژي مسلط اين دوره بدل مي‌شود.
بنابراين، مشكلاتي كه امروز در جامعه ما وجود دارد تا حد زيادي ناشي از رشد ناهمزمان اين سه پايه مدرنيته است. در دوره پهلوي، جامعه سنتي ما با جامعه مدرن غربي و سنت‌هاي ما كه هنوز نو نشده با محصولات مدرن جامعه غربي مقايسه شد. در نتيجه، سنت‌هاي ما يك امر منفور و بي‌خاصيت در همه ابعاد شد كه بايد كنار گذاشته مي‌شد و اين كار نيز به شكلي خشن انجام شد. بنابراين، مدرن‌سازي رضاشاه چون به حوزه سنت توجه نداشت، نتوانست كارايي لازم را داشته باشد. بنابراين، در روند مدرن‌سازي جامعه، توجه به سنت‌ها يك ضرورت است و همچنان اين چالش وجود دارد كه چه بخش‌هايي از سنت‌هاي ما پتانسيل نو شدن دارد و چه بخش‌هايي ندارد. اگر اين قابليت به اجرا درآيد محصول مدرن ما چه خواهد بود، آيا با غرب متفاوت است يا خير. قطعا جامعه ما ويژگي‌هايي خواهد داشت كه با جامعه مدرن متفاوت خواهد بود. اما ما زماني مي‌توانيم بگوييم عقب مانده يا بدتر از غرب هستيم كه محصولات مدرن خود را با آنها مقايسه كنيم. يك جامعه سنتي را در هر شرايطي با جامعه مدرن مقايسه كنيد اين بد بودن و عقب‌ماندگي وجود دارد. بنابراين، بايد اجازه دهيم سنت‌ها نو شوند تا ببينيم محصول ايراني آن، كه مخصوص جامعه مدرن است، چه خواهد بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون