• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3897 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۳ شهريور

مرد ميدان ششگلان

مهرداد احمدي شيخاني

دقيقا يادم نيست كه نخستين برخوردم با عليرضا رجايي به چه تاريخي باز مي‌گردد، شايد 30 سال پيش، ولي مطمئنم كه سال‌هاي آخر دهه 60 ديگر رفيق بوديم و اين رفاقت هميشه گرم و صميمي بود و مانده است. اين يادداشت را به بهانه بيماري سختي كه اين دوست قديمي دچارش شده مي‌نويسم ولي به هيچ‌وجه قصد آن ندارم كه از رنجي كه اين سال‌ها تحمل كرده بنويسم. آنچه را به بهانه عليرضاي رجايي مي‌نويسم، موضوعي است كه گمان مي‌كنم گوهر گمشده همه ما است. در اين چند سالي كه حضور در فضاي مجازي از عادات و رفتارهاي اصلي بخش عمده‌اي از مردم شده، يكي از مواردي كه به كرات ديده‌ام، بروز محبت‌ها و كينه‌ها نسبت به موضوعات مختلف است. بسيار مي‌بينم كه موضوعي از دو سر طيف، علاقه‌مندان و كينه‌ورزاني را به يك اندازه به دور خود جمع مي‌كند. گاهي زخم‌هايي هست كه خوب نمي‌شود و گاهي عشق‌هايي است كه به كوري مي‌زند. گاهي با خود فكر مي‌كنم، بسياري از ما چنين هستيم و من هم حتما از همين عده بسيارم. آدم‌هايي هستيم كه به يك موضوع نه از سر واقعيت آن‌كه براساس علايق پيشيني موضع داريم. شايد كاريش هم نتوان كرد. بالاخره همه ما انسانيم و چه بخواهيم و چه نخواهيم، گوشه‌اي از قلب‌مان، يك روزي به زخم يك تيري جراحت ديده و در گذر ايام، خوب كه نشده، شايد عفونت هم كرده باشد. مثل زخم‌هايي كه هي رويش را مي‌كنيم و هي زخم تازه مي‌ماند و خوب نمي‌شود. سخت اما اين است كه وقتي يكي مي‌زند و ديگري را مجروح مي‌كند و اين يكي هم به او زخم مي‌زند، ديگر به اين سادگي‌ها نمي‌توان به اين گفت بيا آشتي كن و به او گفت بر هرچه گذشته است صلوات. زخم را به اين سادگي نمي‌شود خوب كرد. زخم كه بشود، به‌خصوص اينكه مدام روي زخم را بكنيم، خوب شدنش ديگر راحت و در دسترس نيست، يادم هست يك جايي خوانده بودم كه در ايام جنگ مشروطه در تبريز، در محله ششگلان كه قشون دولتي و مشروطه‌خواهان به روي هم آتش گشوده بودند و گلوله بود كه در هوا سوت مي‌كشيد، يك نفر وسط آن تير‌وتفنگ، در محله ششگلان راه افتاده بود و به دوطرف مي‌گفت «آقا نزن، برادر نزن» اما كسي را گوش شنوايي نبود و به جايش زخم روي زخم و كينه بود. شايد سخت‌تر از اين نباشد كه وقتي داغ كينه بر دلي بماند، از او توقع مدارا و آرامش داشته باشي و انتظارت اين باشد كه رفتارش از روي منطق و مدارا باشد. اين چند سالي كه فضاي مجازي را تجربه كرده‌ايم، شايد بسيار ديده‌ايم كه رنگ حب‌و‌بغض در بسياري از گفته‌ها و قضاوت‌ها هويدا است. نمونه‌ها هم كم نيست. براي مثال همين يكي دو هفته پيش، ماجراي مصاحبه يك نشريه با خانم صادقي خلخالي كه فضاي مجازي پر شد از حمله و كينه، كه چرا يك دختر در مورد پدرش آن‌گونه كه ما سخن مي‌گوييم و قضاوت مي‌كنيم، سخن نگفته و به قضاوت نمي‌نشيند و كينه و عداوتي بود كه دختري را به خاطر پدر، هدف گرفت. سخت آنجا بود كه وقتي هم مي‌گفتي اگر ماجرا را مي‌گويي، همه ماجرا را بگو، آن چيزي كه نصيب مي‌بردي، همين كينه و همين زخم باز مانده بود. گاهي مي‌مانم كه كدام قضاوت ما زاييده كينه و عشق ما نيست؟ چند نفرمان وقتي موضوعي پيش مي‌آيد، از فرصت استفاده نمي‌كند كه رويه زخم را بكند و از سوزش و تازه شدن زخم لذت نبرد. گاهي انگار اين تازه كردن زخم‌ها براي‌مان حكم مناسك و آيين را پيدا مي‌كند و تبديل به نوعي آداب سلوك در يك طريقت جمعي مي‌شود. گويي منتظريم تا فرصتي بيابيم و زخم‌هاي‌مان را به رخ هم بكشيم و ياد بياوريم كه اين كينه چه ديرپاست.
به عليرضا رجايي و آن عكس جانگزايش كه فكر مي‌كنم از خود مي‌پرسم اين عكس چه نسبتي با عليرضا دارد؟ يادم مي‌آيد روزي را كه رجايي را ديدم و تازه درمان را شروع كرده بود. از سختي‌هايي كه زمان شروع درد كشيده بود به سرعت مي‌گذشت. در تمام روزهاي بعد از آن هم حتي يك‌بار از او سخني از سر كينه و اينكه چه بر او در مدت بيماري گذشته نشنيدم. وقتي به نظر مي‌رسيد درمان موثر واقع شده هم باز سخنش همان بود كه بود. گاهي عصبانيت و خشم عليرضا را ديده‌ام ولي حتي در اوج عصبانيت هم ذره‌اي كينه در او پيدا نكرده‌ام. نه تنها من كه گمان نمي‌كنم هيچ كس تاكنون در سخن رجايي، تصويري از كينه ديده باشد. عكس عليرضا براي من تصوير انساني رنج كشيده است كه با همه سختي، باز مهربان مانده و مهربان خواهد ماند. در همه اين 30 سال رفاقت، ممكن است ديده باشم كه كسي افكار و روش عليرضا را نپسندد، ولي حتي يك نفر را نمي‌شناسم كه به منش او خرده بگيرد و اين همان چيزي است كه در ابتداي يادداشت گفتم. آن گوهر گمشده همه ما، محبت و نه كينه. باز ياد آن صداي تير و گلوله محله ششگلان تبريز افتادم كه در ميانه صداي سوت گلوله يك نفر به هر دو سو مي‌گويد «آقا نزن، برادر نزن.» براي من عليرضا رجايي در همه اين سال‌ها همان مرد ميان كوچه است كه مي‌گويد «آقا نزن، برادر نزن.» و چقدر سخت است كه اين وسط بايستي و بي‌كينه بايستي. عليرضا رجايي را همه دوست دارند ولي همه دلي بي‌كينه ندارند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون