اگر يك «كرد» بودم!
علي شكوهي
در سال 60 و در زمان تعطيلي دانشگاههاي كشور به واسطه وقوع انقلاب فرهنگي، مجالي شد تا در ديواندره كردستان مدتي را معلم باشم و در راهاندازي مدارس آن شهر بعد از اخراج گروهكها مشاركت كنم. در آن زمان با كساني آشنا شدم كه كرد و از برادران اهلسنت بودند و هنوز هم اين آشنايي تداوم دارد. اخيرا با يكي از همين برادران باسابقه انقلابي همسفر بودم و فرصتي براي بحث و گفتوگو درباره مسائل گوناگون كشور از جمله مباحث مرتبط با همهپرسي استقلال كردستان عراق فراهم شد. طبعا بنده كه مخالف اين تصميم كردهاي عراق هستم، نظراتم را به صراحت مطرح كردم ولي آن برادر كرد هم ملاحظاتي داشت كه در نقد مواضع بنده عرضه كرد. در حين صحبت، آن دوست كرد، اين پرسش را بيان داشت كه «اگر تو يك كرد بودي، چه ميكردي؟» و اين پرسشي نبود كه بشود به آساني به آن جواب داد و بنابراين من مجبور شدم خودم را جاي يك كرد سنيمذهب مانند همين دوستم بگذارم و واقعا به اين سوال جواب بدهم كه اگر ما جاي هموطنان و برادران و خواهران كرد خودمان بوديم، در اين موقعيت چه ميكرديم. جريان انقلابي و مذهبي در كردستان ايران از سالهاي قبل از پيروزي انقلاب وارد عرصه فعاليت اسلامي و انقلابي شد. آنان تحت تاثير نهضت عمومي بيداري اسلامي در سراسر جهان، وارد روندي شدند كه احياي انديشه ديني و ايجاد اقتدار سياسي براي اسلام انقلابي را مدنظر داشت و ميخواست از ذلت و زبوني مسلمانان در مقابل غرب جلوگيري كند و عزت از دست رفته را به آنان بازگرداند. در كردستان ايران هم تلاش متفكراني مانند مفتيزاده موثر واقع شد و هزاران نفر را به سوي اين نهضت سوق داد. هر چند روند انقلابيگري در كردستان از سرعت مناطق ديگر برخوردار نبود ولي كم نبودند برادران اهلسنتي كه در چهره امام خميني، نه يك «مرجع شيعه» بلكه يك «رهبر اسلامي» را ميديدند و از ايشان حمايت ميكردند. آنان در آن وضعيت يقين داشتند كه اگر انقلاب اسلامي به پيروزي برسد، برادري اسلامي به معناي واقعي كلمه شكل خواهد گرفت و مظلوميت اهلسنت از ميان خواهد رفت و تبعيض تاريخي مناطق كردنشين زائل خواهد شد و همين اميدواري بود كه آنان را به مدافعان نهضت سراسري اسلامي و انقلابي تبديل كرده بود. وقتي كردستان در چنبره حزب دموكرات و كومله و ديگر گروههاي مسلح قرار گرفت، باز اينان بودند كه در كنار ارتش و سپاه پاسداران قرار گرفتند و «پيشمرگان مسلمان كرد» را ايجاد كردند و موفق به دفع خطر تجزيه كردستان شدند. آنان در شرايطي دشوارتر از برادران شيعه خود يعني با تمام خانواده خود جنگيدند و با فداكاريهاي بيشتر، مظلوميتهاي مضاعفي را در اين مسير تحمل كردند، اما دست از دفاع از انقلاب نكشيدند. حتي وقتي در انتخاب ميان رهبران ديني خود (مانند مفتيزاده) و رهبري انقلاب قرار گرفتند، بدون ترديد به سمت امام خميني آمدند زيرا معتقد بودند كه «ولايت فقيه» همان «خلافت مجتهد» است كه در مباني فقهي اهلسنت وجود دارد. در اين مقطع شايد ايرادها و اشكالاتي را هم ميديدند اما معتقد بودند كه اين اقتضاي سالهاي اول انقلاب است و بعدا وضعيت بهتر خواهد شد و بنابراين باز هم در ركاب انقلاب باقي ماندند و از جمله در جريان جنگ تحميلي و دفاع مقدس، جانفشانيها كردند و سند آن هزاران شهيد كردي است كه ميشناسيم. اين جريان فكري و سياسي در رخدادهاي بعد از جنگ و در جريان سازندگي هم فعال بود اما به تدريج برايش پرسشهايي مطرح شد كه يافتن پاسخ قانعكننده آسان نبود. آنان احساس كردند كه هم در ساختار قانوني نظام و هم در انديشه و تفكر بخشي از عالمان ديني شيعه و هم در جريان عمل اجتماعي و مديريت سياسي و اداري كشور، نسبت به كردها و اساسا اهلسنت يك تبعيض آشكار وجود دارد و ديگر از آن برادري اوليه خبري نيست.