امتناع رهايي از گذشته فاجعه
وحيد آگاه
1- در اعتراف، پدر روحاني است و كليسا و اعتراف و يك قاتل حرفهاي كه به گمان پدر براي طلب بخشش، اما درحقيقت براي اخذ پاسخ سوالش و واقعا براي تسويه حساب با پدر دايمالخمر ديروز وكشيش امروزش آمده.
2- پوسته تئاتر حكايت ميكند همه ما پيشينهاي داريم كه اصلا سياه يا سفيد نيست. در اين زمانه سخت و پيچيده، با اين حجم از بحرانهاي بشري، هرچه تلاش كني، ميانه سپيد و تيرهايم وكمال مطلقي نيست. گذشتهاي كه بيتوجه به مسلك امروز ما، جايي ميايستد و به ترميم و روتوش نياز دارد. حقيقتي كه در آغاز تئاتر، خلافش را باوريم. گويي كشيش، روشن است و تبهكار، سياه. ورقي كه در آستانه اتمام نمايش، برميگردد و شمايل سفيد پدر، نه سياه؛ كه دست كم، خاكستري ميزند و فرزند معصوم گذشته و قاتل حرفهاي بامرام حالا، كدرياش، رنگ ميبازد.
3- اما محتواي سرراستتر اعتراف اينكه، گذشته همراه ما بوده و گريزي از آن نيست. اينكه ناهنجاريها و سياهيهايي كه ميبينيم و قضاوت ميكنيم و با ژستهاي روشنفكرمآبانه از آن ميگذريم و هركسي جز خودمان را مسوول ميدانيم؛ اتفاقا محصول عملكرد ما است و جملگي در اين ديگ جوشيدهايم. گيرم، يكي كمتر و ديگري فزونتر. پدر روحاني هم ابتدا از سر موعظه و جلوه خود به عنوان نقش مثبت پيش ميرود، اما نهايتا درمييابد و «اعتراف» به ما تذكر ميدهد كه شايد اصل خطا، جبرانپذير نباشد؛ اما به هر حال مسير را ميتوان جهت اجتناب از خسران بيشتر، اصلاح كرد. بله. در زندگي هميشه خروجي اشتباهاتمان مثل فرزند كشيش، اينقدر بلد و گل درشت، بروز نميكند و صحنه زندگي، هنرمندانهتر از اين نمايش كليشه و نازيباست. در اعتراف، جانمايه كه قرار بوده در پوستهاي خرسند از هنر قرار گيرد، چنان نشده و محتوا چنان از فرم كم فروغ بيرون زده كه تحمل بيش از يك ساعت نمايش در قلب پايتخت را صعب ميكند. صد البته كه ديالوگهاي ملالآور و عاري از هنر كشيش و فرزند، همچون روزمرّگي زندگي، كسالتآور است؛ اما شبانه نشستن به نمايش، چيزي بيشتر از زندگي را انتظار ميداشت كه البته برآورده نشده. اعتراف، محتوايي لخت و پندگونه است كه فلاشبكها و ذكر خاطرات مواجهه تبهكار قصه، كمي به آن فرم زده: خردهاي فرم، روي محتوايي پرحجم و فاقد زيباييهاي هنري. اما فرمها هم چنگي به دل نميزند و نمايش به غايت، كليشه است: «پولا كجاست جيمي؟»، «اينجا آخر خطه»، پدر الكلي و قمار و كتك زدن همسر و...، همه از فرم تكراري و بيذوق و دور از جذابيتي است كه اگر ديدن عاليجناب نصيريان در 83 سالگي روي صحنه و تماشاي «برند شدن» شهاب نبود، بايد زودتر صندلي را تنها بگذاري و از پارك دانشجو لذت ببري. اما هنرش نيز بگوييم كه فلاش بك در تئاتر صرفا از وجه شكست زمان، خوب در آمده و در اين راه، از مدرج كردن صحنه، بهره بردهاند: سن، چند طبقه دارد و پرسپكتيو، كمك كرده تا زمان حال، همكف باشد و گذشته در رديفهاي بالاتر و اين، از اندك وجوه هنري اعتراف است.
4- اما گفتيم برند شدن. شهاب حسيني مسيري طولاني و سنگلاخي را آمده. پله پله و درست. در ابعاد فردي و اجتماعي، از خود مراقبت كرده و حالا و در اعتراف، بهفروش شدنش را از ما اعتراف ميگيرد. كارش از جنبه هنري، در بهترين حالت، مستحق سكوت است؛ اما اينكه نمايش تمديد شده و حتي يك صندلي خالي را حسرت ميكشد، پيامد اعتراف امروز در سالن اصلي تئاتر شهر نيست و پاداش زحمات اين همه سال، هنرورزي است و بايد ستاره شدن در اين روزگار سخت براي طي شدن از «بودن» به «شدن» را در اين تاريخ و جغرافيا تبريك گفت.
5- آموزش اهميت دارد و انسانساز است. اما هرچه جلوتر ميرويم نقش زمان يادگيري و شكلگيري شخصيت، در كودكي پررنگتر ميشود. گويي همه تلاشهاي آموزشي در پسا كودكي، نقش بر آب است و طفوليت، فوندانسيون است كه اگر سست باشد، روبناي پس از آن، گرهگشا نيست. لذا بسيار مشكل است كه بتوان از طول و عرض حيات كودكي بيرون زد و آثار آن را واگذاشت. امري كه اعتراف هم بر آن، صحه ميگذارد و بخش عمده موقعيت نامطلوب تبهكار را به كودكياش ميسپارد. ظاهرا چارهاي هم جز رضا نداريم. امري كه موضوع محوري «جرمشناسي» است و به جاي مجرم و ارادهاش، بر محيط و فيالواقع، جبر محيط تكيه دارد. پس، اعتراف را ميتوان به جاي يك جلسه از كلاس جرمشناسي پيشنهاد داد. نيز اعتراف در حقوق جزا – رقيب جرمشناسي- پيرنگي دارد. آنجا كه در واپسين نمايش، فرزند برخلاف ميلش، پدر خود و پدر روحاني مردم را نميكشد و البته اين نكشتن، ترحم نيست. اتفاقا قساوت است، زيرا شليك نميكند تا پدر بماند و در هر دم و بازدم، زجر بكشد و مداوم و همواره، مجازات شود. به جاي اينكه در لحظه مجازات شود و تمام. لذا اين استدلال هم در علم حقوق جزا براي توجيه منع مجازات سالب حيات، به كار ميآيد، ولو با كرامت انساني اصطكاك داشته باشد.
6- اخلاق و معرفت، شغل و جايگاه نميشناسد و حتي يك قاتل حرفهاي هم، درجهاي از عدالت و انصاف را نمايندگي ميكند. او هم به موضوعات هدف، فرصت اصلاح و جبران ميدهد و در صورت يأس از اين مهم، ماشه را ميچكاند. آموزهاي كه تاكيدي است بر جاودانگي و مخرج مشترك بودن حس عدالت و حقطلبي آدمها، ولو اينكه بدترين و بزرگترين خطاها و جرايم را مرتكب شوند. انگارهاي مبين اميد و توان بشر به اصلاح و سر سپردن به آسمان. چنانكه همسر كشيش پيش از خودكشي فرياد زد: خدا كجايي؟
خدا همينجاست و مراقب بندگان. ما كه هيچوقت براي اعترافمان دير نيست و البته اعترافمان در قالب تئاتر، چيزي بيشتر از صرف محتواي خطاها نياز دارد. رنگي از هنر، كه البته اعتراف شهاب حسيني نداشت.