هيچ كه هيچ
مهرداد احمدي شيخاني
آن موقع كه دانشآموز رشته رياضي بودم، يكي از جذابترين و سرگرمكنندهترين مباحث رياضي برايم، مبحث مبناي شمارش اعداد بود. مثلا عدد 32 در مبناي 10 و عدد 32 در مبناي 4 را در نظر بگيريم. 32 در مبناي 10 يعني 3 تا 10 تا و دوتا يكي و 32 در مبناي 4 يعني 3 تا 4 تا و دوتا يكي.
در اينصورت عدد 32 در مبناي 4 با عدد 14 در مبناي 10 برابر ميشود و عدد 32 در مبناي 10 با عدد 200 در مبناي 4 يكسان خواهد بود. با اينكه عدد 32 در هر دو مبنا، يكسان نوشته ميشود ولي اين دو عدد يكي نيستند و منطق شمارششان با هم فرق ميكند.
در يكي، هر 4 بار يك پله جلو ميرويم و در ديگري هر 10 بار يك پله تغيير ميكند. اين تبديل اعداد از مبنايي به مبناي ديگر، بازي پيچيده ذهنياي بود كه گاهي ساعتها و روزها ميتوانستي با آن سرگرم شوي و ذهن خود و ديگران را با آن مشغول كني. درست مثل تفاوت اينچ و سانتيمتر.
دوستي از دوران دانشجويي معماري دارم كه به بلاد فرنگ مهاجرت كرده و ميگويد بزرگترين مشكل من در اينجا، اين مقياسهاست كه هميشه بايد در ذهنم آنها را به هم تبديل كنم. متر به يارد و كيلومتر به مايل و كيلوگرم به پوند و هيچوقت هم دقيقا اين يكي به آن ديگري تبديل نميشود.
قصدم از آوردن اين مثال برميگردد به بحثهاي مختلفي كه همه اين سالها شاهدش بودهام. قالب اين بحثها و خيلي وقتها نفهميدن حرف يكديگر، برميگردد به همين تفاوت منطق.
يعني بسياري از اوقات اينطور نيست كه يك طرف منطقي صحبت ميكند و طرف ديگر غيرمنطقي حرف ميزند، بلكه سخن هر دو طرف ممكن است منطقي باشد، ولي بر اساس دو مبناي متفاوت. يعني حتي گفتوگو صورت ميگيرد و با يك زبان هم گفتوگو ميشود، ولي حرف همديگر را متوجه نميشويم، فقط به اين دليل كه مبناي منطقي دو سوي گفتوگو با هم فرق ميكند. در چنين وضعيتي، يك موضوع واحد بر اساس دو منطق متفاوت، يكسان فهم نميشود. براي نمونه ميتوان به موضوع ازدواج اشاره كرد.
در منطق سنتها، ازدواج پيوند دو خانواده، دو قبيله يا حتي دو طايفه است و در منطق مدرن، ازدواج پيوند دو فرد. حال اگر بخواهيم با منطق هر كدام از اينها، در مورد ازدواج در دو فضا قضاوت كنيم، نتيجهاي كه حاصل ميشود، ربطي به آن موضوع نخواهد داشت.
مثلا در همين مورد ازدواج، اگر براساس منطق مدرن درباره يك ازدواج سنتي كه براساس پيوندهاي قبيلهاي انجام شده، قضاوت كنيم، اين پيوند حتي ميتواند بيرحمانه باشد و براساس منطق سنت، ازدواج دو نفر، بدون توجه به پيوندهاي خانوادگي، رفتاري بسيار خودخواهانه است.
براي نمونه به موردي كه در كشور خودمان و در بين بعضي از طوايف رواج دارد اشاره ميكنم. يك سنت قديمي در بين اقوام ايراني وجود دارد كه به آن «خون بس» ميگويند و وقتي انجام ميشود كه كدورت و خشونت بين دو طايفه آن چنان قديمي و خونبار شده، كه تنها راهحل را در ازدواج دختري از يك طايفه با پسري از طايفه ديگر ميبينند، تا با فاميل شدن دو طايفه، خشونت و كشتن به پايان برسد و «خون»، «بس» شود.
در يك نگاه مدرن كه اولويت با فرد است، اين يك ظلم تمام است و در منطق سنتها كه اولويت با جمع و طايفه است و هر كاري كه ميشود براي حفظ اين جماعت است، «خون بس» عين عدالت است.
نگاه و قضاوت ما به بسياري از مسائل، اينچنين است؛ يعني براساس منطق خود به يك رفتار مينگريم و آن را قضاوت ميكنيم و نتيجه اينكه وقتي با منطق خود كه از يك مبناي خاص آمده، در مورد رفتاري كه در منطقي ديگر شكل گرفته مينگريم، آنچه ميبينيم، غيرمنطقي و غيرقابل درك ميشود، درست مثل اينكه به عدد 32 با مبناي 4، براساس مبناي 10 نگاه كنيم. در اين وضعيت نهتنها موضوع را اشتباه ميفهميم، بلكه آنچه به گمان خود درك كردهايم، هيچ ربطي به آنچه ميبينيم ندارد. برعكسش هم همين است.
حال فكرش را بكنيد كه وقتي مطابق آن مثال رياضي ابتداي يادداشت، يك جا عدد 32 يعني 14 و جاي ديگر عدد 32 يعني 200 و اين تازه خيلي هم موضوع سادهاي باشد، چه خواهد شد وقتي كه با رفتارهاي اجتماعي بر اساس مباني منطقي متفاوت روبهرو شويم؟
آن منطق ساده رياضي در شمارش، گاهي دركش چنان پيچيده ميشود كه نميتوان به صراحت از نتيجه مطمئن بود، حال چه برسد به فهم يك رخداد اجتماعي، كه آنقدر علل متفاوت و گاه ناپيدا در پسِ پشت آن است كه ديدن مباني منطقياش را غيرممكن ميكند.
حالا، چقدر پديدههايي مانند بنيادگرايي و طالبان و داعش و غرب و شرق و لشكركشي و ترور و انتحار و بمب به خود بستن و خيلي چيزهاي ديگر را اگر بخواهيم بر مبناي منطقي متفاوت تحليل كنيم، دلايل آنچه رخ ميدهد برايمان قابل فهم خواهد بود و تلاش براي تغيير چنين رفتارهايي نيز
امكانپذير؟
نتيجه مشخصترين نمونهاش هم همين كه بعد از 16 سال از حضور تمامقد قدرتمندترين نيروهاي جهان در سرزميني مثل افغانستان، انگار هيچ كه هيچ. خيلي جاها و براي بسياري از ما نتيجه همين است.
وقتي در مورد يك موضوع براساس منطق خود قضاوت ميكنيم، راهي به فهم خود موضوع پيدا نميكنيم.