گزارش «اعتماد» از مصايب نبود قانون كپيرايت در ايران
چهكسي «قضيه مترانپاژ» را ترجمه كرد؟
ندا آلطيب
مشكلات و مصايب نبود قانون كپيرايت در ايران، معضل ديروز و امروز كشور ما نيست و با روندي هم كه در حال حاضر طي ميشود، جامعه ما همچنان مبتلا به مشكلات ناشي از كمبود اين قانون خواهد بود. هرچند مدتي است گامهايي براي پيوستن ايران به كپيرايت جهاني برداشته شده است اما از آنجاكه تحقق اين امر، نيازمند تصويب و همراهي مراجع گوناگوني است، به نظر ميرسد همچنان راهي طولاني در پيش داريم. ارديبهشت امسال در هفتمين همايش مالكيت معنوي اعلام شد كه دولت، لايحه پيوستن ايران به كپيرايت جهاني را به مجلس شوراي اسلامي ارايه كرده و وزراي گوناگوني كه در اين همايش حضور داشتند، ابراز اميدواري كردند هرچه زودتر اين لايحه در مجلس به تصويب برسد تا پس از تاخيري چندين ساله، حقوق مالكان و خالقان آثار هنري در كشور ما به رسميت شناخته شود. اما در بلبشويي كه به دليل نبود اين قانون در كشور ما وجود دارد، جاي هيچ شگفتي نيست كه مدام شنونده گله و شكايت نويسندگان و خالقان آثار هنري و ادبي، مترجمان، ناشران و... باشيم. در اين ميان وضعيت ترجمه، شرايط پيچيدهتري دارد و اينگونه است كه در ايران ما امري طبيعي است اگر از يك كتاب چندين و چند ترجمه وجود داشته باشد كه از سوي ناشران مختلفي به چاپ رسيدهاند. وقتي بدون اجازه نويسنده اصلي ميتوان اثرش را ترجمه كرد، طبيعي است هر مترجمي كه به هر دليلي، كوچكترين ميلي به ترجمه آن اثر داشته باشد، دست به قلم شود. اما وقتي پاي اجراي نمايشنامههاي خارجي به ميان ميآيد، شرايط باز هم پيچيدهتر از اين ميشود. بر اساس قوانين مركز هنرهاي نمايشي، اجراي هر نمايشنامه خارجي توسط گروههاي نمايشي، نيازمند ارايه مجوز مترجم است. به اين معني كه گروه نمايشي، براي اجراي نمايشنامه خارجي، بايد مجوز مترجم آن نمايشنامه را ارايه دهد. اين مجوز حق و حقوق مادي ناچيزي را هم براي مترجم به همراه دارد و در سيستم فعلي تئاتر ما كه همهچيز بر اساس روابط اخلاقي و دوستانه اتفاق ميافتد و چندان رسمي نيست، چه بسيار پيش آمده كه حق مترجم هم مصداق مهريهاي است كه از قديم گفتهاند «كي داده، كي گرفته؟!» و مترجمان هم چندان چشمشان به مختصر درآمد گروههاي تئاتري نيست كه بخواهند در پي دريافت آن دستمزد ناچيز باشند. اين نكته هم بماند كه به دليل نبود قانون كپيرايت، همان مترجم هم براي ترجمه آن نمايشنامه خاص، نيازي به دريافت مجوز از نويسنده اصلي نمايشنامه ندارد و اغلب، نمايشنامههاي خارجي بدون اين مجوز، ترجمه ميشوند. اين مقدمه نسبتا طولاني براي ورود به اين بحث است كه چندي پيش با اعتراض يكي از مترجمان رو به رو شديم و همين موضوع سبب شد تا بار ديگر نگاهي گذرا به پيامدهاي نبود كپيرايت جهاني داشته باشيم. و اما درباره اين نمايشنامه خاص، چندي پيش نمايشنامه « قضيه مترانپاژ» به كارگرداني حسن معجوني در تماشاخانه «پاليز» روي صحنه رفت. متن اين نمايش نوشته يك نويسنده روسي به نام «الكساندر وامپيلوف» است كه پيشتر با ترجمه مژگان صمدي از سوي نشر «مركز » منتشر شده است. بعد از پايان اجراي اين نمايش، به واسطه دوستي تئاتري، دريافتيم كه مژگان صمدي كه در حال حاضر در خارج از كشور زندگي ميكند و نمايش را نديده است، معتقد است اجرايي كه حسن معجوني از اين نمايشنامه داشته، بر اساس ترجمه او بوده است و حال آنكه در بروشور اين نمايش، نام مترجم كيوان سررشته قيد شده است. اين مترجم بعد از يكي دو گفتوگوي مجازي، متن يادداشت اعتراضي خود را به روزنامه «اعتماد» ارايه كرد. به دنبال اين اعتراض و بر اساس قانون مطبوعات، با روابط گروه تئاتر «ليو» تماس گرفتيم و آنان را در جريان اين اعتراض قرار داديم تا آنان نيز پاسخ خود را اعلام كنند. قصد ما از بازتاب اعتراض اين مترجم و پاسخ گروه اجراكننده، جانبداري از هيچ از يك طرفين دعوي نيست چراكه خود را در جايگاه و مسند داوري نميبينيم و آنچه مطرح شد، تنها شرح ماوقع است. اما شايد تنها كورسوي اميد اين باشد كه وقايعي از اين دست سبب شود تا براي هزارمين بار ضرورتهاي پيوستن به قانون كپيرايت جهاني مشخص شود و پس از سالها سهلانگاري و كمكاري در اين زمينه، يك بار براي هميشه تكليف خود را مشخص كنيم و با قوانين جهاني همراه شويم. از سوي ديگر شايد بتوان اين موضوع را فتح بابي دانست براي تشكيل انجمني به نام «انجمن ناشران تئاتري» در خانه تئاتر كه در حال حاضر تنها تشكيلات صنفي تئاتر ما است تا با تحقق اين امر، ارتباط ميان گروههاي نمايشي، نمايشنامهنويسان و به ويژه مترجمان، به شكل سادهتري رخ دهد و كمتر شاهد مشكلات و اعتراضها در اين زمينه باشيم. در ادامه اين مطلب، ابتدا يادداشت اعتراضي مژگان صمدي را از نظر ميگذرانيم و بعد از آن نيز پاسخ روابط عمومي گروه تئاتر «ليو» را ميخوانيم:
آيا تئاتر از ترجمه حرفهاي بينياز است؟
مطلع شدم كه چندي پيش حسن معجوني نمايشنامه «قضيه مترانپاژ» را به روي صحنه برده است. وي با ناديده گرفتن تمام حقوق معنوي كه اين اثر (با ترجمه مژگان صمدي) در سالهاي اخير به دست آورده، مترجم نمايشنامه را كيوان سررشته معرفي كرده است. اين يادداشت به بازگويي داستان زندگي ترجمه فارسي «قضيه مترانپاژ» ميپردازد؛ اثري زيبا از الكساندر وامپيلوف، نمايشنامهنويس معروف شوروي كه در سال 1389 براي نخستين بار از سوي نشر «مركز» وارد بازار شد. ناديده گرفتن هويت يك اثر ادبي و حقوق مترجم آن مختص اين نمايشنامه نيست؛ سرنوشتي است كه در اين سالها گريبانگير آثار متفاوت هنري شده است. به نظر ميرسد كه نحوه درك مفاهيم و اصطلاحات ادبي با ميزان سودجويي شخصي ارتباط مستقيمي پيدا كرده است. بنابراين عجيب نيست اگر برداشت عدهاي از «هنرمندان فرهيخته» ما از «تئوري مرگ مولف» و استقلال اثر ادبي از پديده آورنده آن هيچ سنخيتي با مفهوم مورد نظر بارت نداشته و در واقع به معني بيصاحب پنداشتن اثر باشد! من به عنوان مترجم «قضيه مترانپاژ» اقدام آقايان معجوني و سررشته را مصداق بارز نقض مواد 3، 4 و 5 «قانون حمايت حقوق مولفان و مصنفان و هنرمندان» وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ميدانم، در زير دلايل اين ادعا را مطرح كرده و قضاوت را به جامعه هنري ايران واگذار ميكنم.
من در سال 1386 مقطع كارشناسي ارشد را در رشته نقد ادبي از دانشكده ادبيات گوركي مسكو تمام كردم. موضوع تزم نقدي بر آثار الكساندر وامپيلوف (1972-1937) نمايشنامهنويس بنام شوروي بود. با راهنماييهاي بيدريغ اساتيد و علاقه خاصي كه به ادبيات روسي داشتم اين مقطع با بالاترين نمره به پايان رسيد؛ موفقيتي كه سالها بعد، يعني زماني كه از ادامه كار ترجمه در ايران كاملا نااميد شده بودم، زمينهاي شد براي دريافت بورس تحصيلي در مقطع دكترا از دانشگاه منچستر انگليس.
دوره كارشناسي ارشد فرصت مناسبي شد براي آشنايي بيشتر با ادبيات شوروي كه دلايل و چگونگي فراز و فرود نظام ايدئولوژيكي شوروي را به زيبايي مينماياند. اين آشنايي مرا بيش از پيش متوجه اين واقعيت ميكرد كه سيستمهاي مبتني بر ايدئولوژي مشتركات فراوان و سرنوشتي مشابه دارند و اينكه كار جدي و سيستماتيك بر ادبيات شوروي از ضروريات جامعه امروز ايران است. پروژهاي براي خودم تعريف كردم كه هدف آن ترجمه مجموعهاي از آثار ادبي روسي دوران شوروي به فارسي بود. علاقه و اشتياق من به اين كار با راهنماييهاي دقيق همسر روسم (دكتر دنيس ولكوف) كه تسلط كاملي به زبان فارسي داشت زمينهاي شد براي ترجمه آثار ادبي متفاوت از جمله پنج نمايشنامه از وامپيلوف، چند نمايشنامه از بولگاكوف، اربوزوف، رُزُف و والودين.
اگر چه به خوبي ميدانستم كه نمايشنامه در بازار كتاب ايران مخاطب فراواني ندارد، اما به دو دليل به كارم ادامه ميدادم: از يك طرف، جاي نمايشنامههاي روسي (خصوصا آثار نوشته شده در نيمه دوم قرن بيستم و بعد از مرگ استالين) را در زبان فارسي بسيار خالي ميديدم و از طرف ديگر معتقد بودم كه نمايشنامه به دليل كوتاهي، زنده بودن زبان و كمرنگي حضور مستقيم مولف، اگر به درستي ترجمه شود، ميتواند با خواننده به خوبي ارتباط برقرار كند. بهياد دارم كه چگونه دقت و وسواس در درك درست مفاهيم و حس و حال موردنظر نمايشنامهنويس و يافتن مناسبترين واژهها و ساختار در زبان فارسي براي انتقال آن مفاهيم و در عين حال حفظ زنده بودن زبان اثر گاهي اوقات به گفتوگوهاي چند ساعته با همسرم منجر ميشد. با اين حال بعدها وقتي از دفتر يك نشر به دفتر نشر ديگري ميرفتم و با اشتياق از اهميت اين پروژه صحبت ميكردم تا براي ترجمهها ناشر معتبري پيدا كنم، متوجه شدم كه دشواري يافتن ناشر كمتر از سختي كار ترجمه نيست. ناشرين غالبا ادبيات شوروي را تاريخ مصرف گذشته تلقي ميكردند و بياعتنا به هدف پروژه دلسوزانه پيشنهاد ميدادند كه بهتر است به ترجمه ادبيات معاصر روسي (بعد از فروپاشي) رو بياورم خصوصا ترجمه آن دسته از آثاري كه جايزههاي ادبي جهاني را دريافت كردهاند. اگر چه توجه به مشكلات عجيب و غريب و طاقت فرسايي كه مترجمان متعهد به موازين ترجمه و اخلاق در ايران با آن روبهرو هستند، بسيار اهميت دارد، اما پرداختن به تجربيات تلخ من موضوع اين يادداشت نيست. در نهايت نه دشواري كار ترجمه و نه سختي يافتن ناشر، بلكه مشكلات متعدد و دست و پاگير در حوزه مميزي كتاب، عدم صدور مجوز نشر و اصرار مسوولان بر سانسور و تغيير متون به توقف پروژه من منجر شد. به عنوان مثال معروفترين نمايشنامه الكساندر وامپيلوف «شكار مرغابي» كه در تئاتر روسي جايگاه خاصي دارد، در سطح جهاني مورد استقبال قرار گرفته و به زبانهاي متعددي ترجمه شده است، بعد از هفت سال هنوز در انتظار دريافت مجوز نشر است. اما خوشبختانه سه نمايشنامه از آثار او يعني «قضيه مترانپاژ»، «برادر بزرگ» و «والنتينا: تابستان گذشته در چوليمسك» در اواخر سال 1389 توسط نشر مركز وارد بازار شده به خوبي معرفي شدند و از همان ابتدا هر سه نمايشنامه، خصوصا «قضيه مترانپاژ»، مورد توجه و استقبال جامعه هنري قرار گرفتند. در اين جا به ذكر تنها چند نمونه از موفقيتهاي نمايشنامه «قضيه مترانپاژ» اكتفا ميكنم. در بهمن و اسفند 1391 خبر مربوط به جلسه نمايشنامهخواني «قضيه مترانپاژ» با هدف كمك به زلزلهزدگان خراسانجنوبي با هنرمندي و حضور تعدادي از دستاندركاران مطرح عرصه تئاتر در سايتهاي مختلف (حتي غيرهنري) بهطور وسيع به چشم ميخورد. بهعنوان نمونه دنياي اقتصاد در 11 بهمن 1391 در يادداشتي با عنوان «رويا تيموريان، مسعود رايگان و هانيه توسلي به كمك زلزلهزدگان خراسان جنوبي ميشتابند» به موضوع اين نمايشنامهخواني پرداخت.
سايتهاي خبري متعدد از جمله خانه تئاتر و ايلنا در ۲ اسفند ۱۳۹۱ اعلام كردند: «الهام پاوهنژاد بازيگر سينما و تلويزيون براي كمك به زلزلهزدگان خراسان جنوبي نمايشنامه «قضيه مترانپاژ» نوشته الكساندر وامپيلوف را نمايشنامهخواني ميكند.»سايت سينماخبر در تاريخ 4 اسفند 1391 نوشت: «الهام پاوهنژاد نمايشنامه «قضيه مترانپاژ» را با نقشخواني حسن پورشيرازي، سيروس ابراهيمزاده، پريزاد سيف، كامبيز بنان، مهدي عبادتي و پدرام خيرابي نمايشنامهخواني ميكند.»
اين جلسه نمايشنامهخواني كه با استقبال مردم و هنرمندان روبهرو شده خبر آن در سايتهاي مختلف بهطور وسيع منعكس شد و «قضيه مترانپاژ» را به جامعه هنري معرفي كرد. بعد از موفقيت جلسه نمايشنامه خواني قرار بود «قضيهمترانپاژ» طي ماههاي بعدي با كارگرداني خانم پاوه نژاد به روي صحنه رود كه اخبار مربوط به آن روي خروجي سايتهاي خبري ديده ميشد. به عنوان مثال تئاتر آنلاين در تاريخ 14 مهر۱۳۹۲ از قول سپيده گلچين نوشت: «در «قضيه مترانپاژ» ايفاي نقش ميكنم.» لازم به ذكر است كه توجه به نمايشنامه «قضيه مترانپاژ» به تهران خلاصه نميشد و اخباري درباره روخواني اين نمايشنامه در استانهايي مانند مازندران هم در سايتها منتشر شد. نمايشنامهخواني «قضيه مترانپاژ» در سالهاي بعدي هم ادامه داشت. بهعنوان نمونه گروه «هيچ» در آذر 1395 اعلام كرد: «اجراي مجدد نمايشنامهخواني «قضيه مترانپاژ» توسط گروه «هيچ». در خرداد 1396 سايتهاي مختلف خبري از موفقيت ديگر «قضيه مترانپاژ» اينبار در دوازدهمين دوره جشنواره استاني تئاتر دانشجويي پودس خبر دادند. به عنوان مثال تئاتر آنلاين نوشت: «نفرات و آثار برتر جشنواره پودس در تبريز معرفي شدند... در بخش نمايشنامهنويسي از محمدرمضاني، نادر ساعيور و علي پوريان تجليل و حسين سعيدي با نمايش «قضيه مترانپاژ» مقام برتر بخش توضيح خوان شد... .»
اين چند نمونه به خوبي بيانگر اين واقعيت است كه «قضيه مترانپاژ» از همان ابتدا مورد استقبال قرار گرفته و طي هفت سال گذشته نه تنها در تهران بلكه در شهرهاي ديگر به خوبي شناخته شده و صاحب حقوق معنوي شده است. حال سوال اين است كه اگر يك نمايشنامه با دقت و وسواس از زبان اول ترجمه شده، مورد استقبال قرار گرفته و به خوبي شناخته شده است چرا كارگرداني براي به صحنه بردن آن ادعا ميكند از ترجمه ديگري (از زبان دوم يا سوم) استفاده كرده است؟
من از آنچه در فضاي هنري ايران ميگذرد بيخبر نيستم و خوب ميدانم اين نخستينبار نيست كه چنين آشكارا حقي ناديده گرفته ميشود. خيلي وقت است عدهاي از دستاندركاران تئاتر و سينما كه مرثيهخوانيشان براي حقوق پايمال شده هنرمندان گوش فلك را كر ميكند، خود به راحتي حقوق مترجمان، نويسندگان، فيلمنامهنويسان و... را زير پا ميگذارند. سفرهاي پهن ميكنند، غنيمت بادآوردهاي را در وسط ميگذارند، دوستان را گردش جمع ميكنند و با اعتماد به نفس كامل، كار به يغما رفته را به نام خود به جامعه معرفي ميكنند. بله، همه ما خوب ميدانيم كه ناديده گرفتن هويت و حقوق مادي و معنوي آثار هنري به «قضيه مترانپاژ» خلاصه نميشود. چنانچه آقاي حميد امجد در يادداشتي در فضاي مجازي به وضوح به همين معضل ميپردازد: «... در اينجا شرايط ناسالم در محيطهاي حرفهاي تئاتر و همينطور نشر و ادبيات و غيره بيداد ميكند. كمترين مساله اين است كه متني از زبانِ دوم يا سوم ترجمه شود و به اجرا هم برسد. مسائل جديتري هم هست كه نشان از پيچيدگي و فسادِ غليظتر شرايط دارند. مثلا خيلي از اين ترجمههاي ثانوي اصلا وجود خارجي ندارند. كساني متنِ ترجمه شده و چاپ شده را براي اجرا انتخاب ميكنند، اما چون نميخواهند اجازه بگيرند و حقوقِ مترجم يا ناشر را بپردازند، همان متن را با كمي دستكاري يا حذف، يك ترجمه ديگر معرفي ميكنند […] اين بلايي است كه بارها بر سر نمايشنامههاي منتشر شده انتشارات نيلا آمده، و حتي وقتي شكايت كردهايم و با بررسي و تطبيقِ ترجمهها، ثابت شده كه ترجمه دوم وجود ندارد و ترجمه چاپشده عينا به نامي جعلي عرضه شده، به خاطر زد و بندها و روابط صنفي، هر مجازاتي تعليق به محال شده است. اين فساد اصلا به موارد ترجمه محدود نميشود. حتي نمايشنامههاي خود من بارها بياجازه اجرا شدهاند و شكايت من به جايي نرسيده است...» به نظر ميرسد كه به همت عدهاي سودجو تئاتر ما ديگر به ترجمه حرفهاي نيازي ندارد.
در حالي كه ترجمههاي ادبي دقيق، روان و جذاب از زبانهاي مبدا از ضروريات جامعه است، مترجمان حرفهاي ما با انواع و اقسام مشكلات روبهرو هستند. در بسياري از موارد مترجمين با سواد و متعهدي كه كمتر شناخته شدهاند براي نشر آثار خود مجبورند از بخشي ازحقوق خود چشمپوشي كنند و بعضا حتي به حداقل حق (حفظ نام مترجم) اكتفا ميكنند. حال اگر قرار باشد حقوق مترجم صددرصد ناديده گرفته شده و حتي نامي از او بر جا نماند ديگر چه انگيزه و دليلي براي ادامه كار ترجمه باقي ميماند؟ ناديده گرفتن هويت يك اثر ترجمه شده و حقوق مترجم آن موضوعي شخصي نيست، بلكه مسالهاي اجتماعي و يك معضل جدي فرهنگي است كه به دلسردي و كنارهگيري مترجمان حرفهاي و متعهد از كار ترجمه و رشد قارچمانند ترجمههاي غيرحرفهاي در جامعه منجر ميشود.
و اما بعد از درميان گذاشتن اين اعتراض با گروه تئاتر ليو، روابط عمومي اين گروه پاسخي را به شرح زير به روزنامه اعتماد ارايه كرد:
«روزنامه محترم اعتماد
با سلام و درود
در پاسخ به ادعاي سركار خانم «مژگان صمدي» مبني بر استفاده بدون مجوز «گروه تئاتر ليو» از متن ترجمه شده ايشان از نمايشنامه «ماجراي مترانپاژ» نوشته «الكساندر وامپيلوف» متاسفانه به نظر ميرسد خانم صمدي در اين زمينه دچار سوءتفاهم شدهاند يا شايد اجراي «گروه تئاتر ليو» از اين نمايشنامه را نديدهاند.
به منظور روشن شدن افكار عمومي همچنين ايشان، لازم به تاكيد است - برخلاف فرمايش سركار خانم صمدي - متن نمايشنامه «ماجراي مترانپاژ» براي اجراي« گروه تئاتر ليو» و به سفارش اين گروه، توسط جناب آقاي «كيوان سررشته» مستقيما از متن انگليسي اين نمايشنامه
ALEKSANDR VAMPILOV - THE MAJOR PLAYS - TRANSLATED&EDITED BY ALMA LAW - PUBLISHED BY ROUTLEDGE
ترجمه شده است و جهت رعايت حقوق مادي و معنوي مترجم، نام آقاي «سررشته» به عنوان مترجم اثر در بروشور اجرا ثبت شده است (متن انگليسي نمايشنامه و ترجمه فارسي آن به قلم آقاي «كيوان سررشته»، پيشاپيش به منظور مقايسه و اطلاع براي روزنامه «اعتماد» ارسال شده است.) در پايان ضمن اداي احترام به اصحاب قلم و مترجمين محترم متون نمايشي، آرزومنديم پس از اين، همگان پيش از قضاوت ناصحيح و طرح صحبتهايي مبتني بر پيش فرضهاي نادرست در رسانههاي عمومي، ابتدا به بررسي دقيقتر موضوع بپردازيم و بر مبناي سوءتفاهمها و تصورات شخصي با يكديگر مواجه نشويم. »