داستان خلق يك رمان قطور
پل استر: هيچكس به مساله نژادي
در امريكا توجه نكرد
بهار سرلك
«٤ ٣ ٢ ١»، عنوان نخستين رمان پل استر است كه پس از هفت سال اين نويسنده امريكايي را به دنياي ادبيات بازگردانده است. تازهترين اثر استر، زندگي يك مرد در چهار قوس داستاني از تولد تا آغاز بزرگسالي را روايت ميكند. آرچي فرگوسن شخصيتي است كه همانند قهرمانهاي استر، ديوانهوار كتاب ميخواند. اين رمان قطور مسيرهاي چند شاخه زندگي يك فرد را به نمايش ميگذارد. هر چهار شخصيت آرچي يك پيشزمينه مشترك دارند؛ پيشزمينهاي كه با زندگي خود استر وجه تشابه دارد.
رمان «4 3 2 1» يكي از شش نامزد جوايز من بوكر امسال است؛ كتابي كه استر را رقيب «لينكلن در باردو»ي جورج ساندرز، «پاييز» علي اسميت، «خروجي غربي» نوشته محسن حميد، «المت» نوشته فيونا موزلي، «تاريخ گرگها» اثر اميلي فريدلاند كرده است. سهشنبه، هفدهم اكتبر تكليف برگزيده اين جايزه مشخص ميشود.
اما نامزدهاي جايزه من بوكر در يادداشتهايي كه به روزنامه گاردين سپردهاند، از داستانهايي گفتهاند كه پشت خلق و نگارش اين آثار بوده است. پل استر در اين يادداشت از نوع شكلگيري داستان «4 3 2 1»، درونمايه مكرر داستانهايش يعني «شانس» و پرسش مطرحنشدهاي كه ذهنش را مشغول كرده، نوشته است.
پل استر
معمولا پيش از آنكه قالبي داشته باشم، محتواي رمان به ذهنم ميرسد. اما در مورد «4 3 2 1»، براي نخستينبار در طول حرفه نويسندگيام، ايده قالب ابتدا به ذهنم رسيد- اين ايده كه ميتوانم چهار نسخه از زندگي يك آدم را بنويسم. اين تصور آنقدر برايم جذاب بود كه بلافاصله به اين فكر افتادم داستانم را چگونه شروع كنم. داستان خودش را بر من غالب كرد. گويي كه اين پسر، آرچي فرگوسن، پيش از اين به انتظار ايستاده بود تا من به او برسم. هر روز پشت ميز كارم مينشستم و داستان آنجا منتظرم بود، گويي كه بالاي ميزم آويزان و چرخان بود. فقط كافي بود دستم را دراز كنم و آن را چنگ بزنم و آن را روي كاغذ بياورم.
انگيزه اوليهام اين بود كه داستان فرگوسن را از ميانسالي و شايد حتي از سنين پيرياش روايت كنم. اما زماني كه نوشتن را شروع كردم و پس از گذشتن از 50 يا 60 صفحه، فهميدم اين كتاب قرار است داستان سير تكاملي يك انسان باشد. يقينا سختترين دوره زندگي ما، شروع آن است؛ 20 سال نخستين، وقتي از نوزادي ظريف و شكننده به بزرگسالي تقريبا شكلگرفته تبديل ميشويم. در هر روز از اين سالها اتفاقي تازه براي ما ميافتد و همينطور كه داستان به تدريج و آهسته خودش را بر من تحميل ميكرد، كمكم هدف رمان را دريافتم.
در «4 3 2 1» به جزييات ريزودرشت و موضوعاتي كه معمولا سراغشان نميروم، پرداختهام؛ بنابراين با هر كتاب ديگري كه نوشتهام متفاوت است. پرترهاي از يك زمان و مكان را- امريكا در سالهاي دهه 1950 و 1960- به تصوير ميكشد همچنين داستان را از زندگيهاي شخصيتهاي اصلي روايت ميكند. براي نخستينبار در ادبيات داستانيام، وقايع تاريخي پيشتاز داستان بودند و توناليتهاي متفاوت در جريان بود. در همان زمان به اين فكر افتادم كه هر خوانندهاي كه با نخستين كارهاي من آشنا است، متوجه ميشود «4 3 2 1» نوشته من است. هميشه خودم را براي داشتن رويكردهاي نو در حرفه داستانگويي به چالش كشيدهام و احساس ميكردم در تمام طول راه اين كتاب حجيم درون من است.
زندگي فرگوسن ويژگيهاي مشابهي با زندگي من داشت. فرگوسن در همان سالي كه من به دنيا آمده بودم، به دنيا آمده و در همه آن شهرهايي كه من زندگي كردهام، زندگي كرده است بنابراين پيشزمينه تاريخي و جغرافيايي ما مشترك است و عناصر مشخصي از كتاب از زندگي خودم گرفته شده است. اما به آساني نميتوانستي بين آنها ارتباط برقرار كني. مثلا در زندگي من شخصيتي به نام ايمي اشنايدرمن وجود ندارد؛ او كسي است كه بعد از فرگوسن مهمترين شخصيت داستان است. همچنين من تجربههايي را كه فرگوسن شماره 3 از سر گذراند، نداشتهام. اما ميل، ميل است و تخيل نيرويي قدرتمند است و حتي با وجودي كه نوشتن اين متون چالش سر راهم بودند اما دشوارترين عناصر كتاب نبودند.
«4 3 2 1» را رماني درباره شانس ناميدهاند اما ترجيح من اين است كه از معناي «غيرمنتظره» استفاده كنم. «تصادف» واژه ديگري است كه ميتوان به جاي آن نشاند. در اصطلاحات فلسفي، تصادف چيزي است كه نيازي به واقع شدن ندارد، حقيقتي محتمل است و با اين وجود البته همه ما به نوعي درگير تصادفات هستيم و مدام طي زندگيمان با اتفاقات غيرمنتظره برخورد ميكنيم. در خيابان راه ميرويم [ناگهان] روي تكه يخي سر ميخوريم، پايمان ميشكند و تا 50 سال آينده به تير كشيدنهاي خود ادامه ميدهد. تصادف نيازي به واقع شدن ندارد اما تاثيرات آن جزو اصلي شخصيت شما ميشود.
موضوعي كه غافلگيرم كرد واكنشهايي بود كه به كتاب شد و هيچكس پرسش ارتباط نژادي سياه- سفيد در امريكا را كه در كتاب عنوان شده، از من نپرسيد. شايد اين موضوع در رمان، برجسته نشده باشد اما طي روند رمان پيش كشيده ميشود: براي مثال توصيف جنبش حقوق مدني؛ شورشهاي نيوآرك 1967، شورشهاي نيوجرسي كه خودم به چشم ديدهام؛ رابطه ميان ايمي و دوستپسر سياهپوستش؛ كشتار در زندان آتيكا كه در انتهاي كتاب آورده شده است. هنوز دارم سعي ميكنم، بفهمم چرا هيچكس به اين موضوع اشاره نكرده است. اگر به پاسخ اين پرسشم رسيدم، شايد شناخت بهتري از كشورم به دست بياورم.