در ستايش تسليت
اميرحسين كاميار
سال پيش در همين روزها عزيزترين دوستم را از دست دادم. مرگش ناگهاني بود و نبودنش گزنده، جوانمرگي و نيكنامياش باعث شد كه از دور و نزديك مخاطب تماسها و پيامهاي تسليت بسياري باشم. تا پيش از اين تجربه هربار كه دوستي، عزيز از دست ميداد، تسليت گفتن را سخت دشوار مييافتم. باور داشتم كه كلمات در تسكين رنجي چنين عميق ناكارآمدند و اين ماجراي دلداري دادن و خاطر نواختن به كل بيهوده است. چگونه ميشود كسي را كه اينچنين زير بار اندوه شانه خم كرده، با واژگانِ تهي تسلا داد؟
اما قرارگرفتن خودم در جايگاه سوگواري باعث تغيير ديدگاهم شد. حق داشتم كه فكر ميكردم از كلمات برابر آن بارش مداوم تگرگ اندوه بر خاك تفتيده جان آدمي عزادار، هيچ بر نميآيد با اين همه آنچيزي كه در اين ميانه باعث تسلاست نه لغات كه اصل تماس است. فرد سوگوار با اندوهش تنهاست و بخش مهمي از بركت بودنش را به مرگ باخته است. روبهرو شدن با مرگ ديگري، خواه ناخواه ما را به ياد مرگ خويش مياندازد، به ياد تمامي حسرتها و ناكاميها، اضطرابها و هراسها. تنهايي ناگزير در تحمل اين تجربه چنان غليظ و شديد است كه مزه زندگي را سلب ميكند و تسليت دادن در چنين موقعيتي، يادآوري اين مهم است كه هي فلاني، تو، به درد تنها نيستي. همان ارتباط كوتاه و ساده، ممكن است پادزهري شود برابر احساس فرساينده رها شدن به خويش كه موريانهوار روح صاحبعزا را ميخورد و ميتراشد، از اين رو احتمال دارد كه شبيه ذرهاي نور در شبي تار عمل كند و شعله اميدي را در دل فرد سوگوار زنده نگه دارد، آتشي كوچك از جنس زندگي.
بعد از آن اتفاق مهيب سال گذشته، ديگر وقتي آدمهاي نزديكم عزيزي را از دست ميدهند، تسليت گفتن را به تعويق نمياندازم. سعي ميكنم در نخستين موقعيت مناسب تماس بگيرم اما با پرسشهاي بيجا آزارشان ندهم يا از آنها نخواهم كه تلاش كنند كمتر اندوهگين باشند، به جايش به سادهترين شكل تاكيد كنم كه ميفهمم چه رنج آزارندهاي را تحمل ميكنند زيرا كه به تجربه دريافتهام براي گذراندن آن تاريكترين لحظات، ما همگي به نوازش دستي، امنيت آغوشي يا مهرباني كلامي احتياج داريم تا شايد تسلايي يابيم.