• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3946 -
  • ۱۳۹۶ شنبه ۱۳ آبان

گفت‌وگو با يك بيمار تالاسمي كه مدير يك درمانگاه در زاهدان است

«احمد» تالاسمي را جا گذاشت

زهرا روستا

«از سال اول دبستان كه كتاب‌هايم را با كش مي‌بستم و به مدرسه مي‌بردم تا دوران دبيرستان كه در رشته كامپيوتر درس مي‌خواندم و كامپيوتر نداشتم و براي حل تمريناتم مشكلات زيادي داشتم امكاناتي به عنوان يك دانش‌آموز نداشتم». اين توصيف «احمد عيسي‌زهي» است كه معلمش به او گفته بود، لازم نيست با اين بيماري كه به آن مبتلا هستي به مدرسه بيايي.

حالا آن دانش‌آموزي كه به دليل تالاسمي بايد مرتب خونش را عوض مي‌كرد 34 ساله شده و با كمك يكي از دوستانش كه پزشك است يك درمانگاه در محل زندگي‌اش راه‌اندازي كرده و آن را اداره مي‌كند. احمد كه در زهك واقع در شمال‌شرقي سيستان و بلوچستان به دنيا آمده، مي‌گويد: پدرم كشاورز بود و بعد از سكته قلبي از كار افتاده شد و ديگر نمي‌توانست كار كند، خانواده ما به شهر زابل كوچ كردند. آنچه در ادامه مي‌خوانيد زندگي او به عنوان يك دانش‌آموز را جست‌وجوكرده است و اينكه او چه امكاناتي براي كار دانش‌آموز بودن در اختيارداشته است.

 

اگر بخواهيد از دانش‌آموز بودن‌تان بگوييد چگونه آن را توصيف مي‌كنيد؟

من در طول دوران تحصيل هيچ گونه امكاناتي نداشتم از سال اول دبستان كه كتاب‌هايم را با كش مي‌بستم و به مدرسه مي‌بردم تا دوران دبيرستان كه در رشته كامپيوتر درس مي‌خواندم و كامپيوتر نداشتم و براي حل تمريناتم مشكلات زيادي داشتم.

همه دوران تحصيل‌تان را در محل تولدت يعني زهك بوديد؟

سوم دبستان بودم كه پدرم بر اثر سكته قلبي ازكارافتاده شد. من و برادر بزرگترم مجبور شديم براي تامين هزينه‌هاي خانواده كار كنيم. صبح‌ها به مدرسه مي‌رفتم و عصر كار مي‌كردم. من در دوران دبستان شاگرد سوپرماركت بودم و طي دوران تحصيل كارهاي مختلفي انجام دادم تا هزينه‌هاي مدرسه و خانه را تامين كنم. سه ماه تابستان هم شبانه‌روز كار مي‌كردم. شرايط دشوار اقتصادي و سختي‌هاي زندگي آنقدر به من فشار آورده بود كه مي‌خواستم ترك تحصيل كنم. اما مادرم هميشه به من دلگرمي مي‌داد و تشويقم مي‌كرد ادامه بدهم. ما پنج برادر و سه خواهر هستيم و با همان دستمزد ناچيز كار كودكي من و برادرم زندگي مي‌كرديم. مادرم هم پابه‌پاي ما كار مي‌كرد. نان مي‌پخت و به همسايه‌ها مي‌فروخت.

وضعيت بيماري‌تان چقدر در دوره درس و تحصيل بر سختي كارتان مي‌افزود؟

هر 15 تا 20 روز يك بار تزريق خون داشتم. روزهاي بعد از تزريق خون، آدم بسيار عصبي و بي‌حوصله است با وجود تمام خستگي‌ها و عوارض بيماري‌ام سعي مي‌كردم از همكلاسي‌هايم عقب نمانم و درس بخوانم و حتي هميشه بهتر از آنها بودم. تا پايان دوره راهنمايي هر سال معدل من بيست بود. هيچ‌وقت اجازه ندادم بيماري به من غلبه كند. معلمان در مدرسه نسبت به من دلسوزي مي‌كردند. اين احساس‌شان اذيتم مي‌كرد. تصور مي‌كردند چون بيمارم نمي‌توانم درس بخوانم و هميشه سعي مي‌كردند مرا در گوشه كناري نزديك خودشان نگه دارند. اما به مرور زمان مي‌فهميدند من با وجود بيماري و وضعيت نامناسب مالي در درس موفق هستم.

اتفاقي افتاده كه بخواهي از آن يادكني؟ ماجرايي، حادثه‌اي ؟

يادم مي‌آيد در سال سوم راهنمايي پاي من عفونت كرده بود و عمل جراحي كرده بودم. چند ماهي به مدرسه نرفتم و در خانه درس مي‌خواندم. برادرم مرا بر پشت خود كول مي‌كرد و به مدرسه مي‌برد. نااميد شده بودم و به مادرم گفتم من ديگر نمي‌توانم ادامه دهم. اما او به من انگيزه مي‌داد و تشويقم مي‌كرد تا دوام بياورم. مادرم در سال 90 به سرطان مبتلا شد و در سال 94 فوت كرد. خيلي تلاش كردم تا بيماري مادرم بهبود يابد اما نشد. تحمل جاي خالي‌اش برايم خيلي سخت است. او بود كه به من نيرو داد تا به اينجا برسم. با اينكه بي‌سواد بود تحصيل فرزندانش برايش خيلي مهم بود.

خواهران و برادران ديگر شما هم به اين بيماري مبتلا بودند؟

بله، دو برادر ديگر من هم تالاسمي دارند اما آنها نتوانستند در مدرسه دوام بياورند و پس از پايان دوران دبستان ترك تحصيل كردند.

و به همين دليل بيماري ترك تحصيل كردند؟

مبتلايان به تالاسمي از نظر روحي شكننده‌تر هستند و شرايط اقتصادي و نوع نگاه در مدارس در آن زمان به اين بيماري درست نبود. مدارس هيچ امكانات ويژه‌اي براي كودكان مبتلا به بيماري خاص نداشتند. معلمان نه‌تنها براي ادامه تحصيل انگيزه نمي‌دادند بلكه دلسوزي‌ها و ترحم‌هاي بي‌جا بيشتر آزارم مي‌داد. من را ناتوان‌تر و متفاوت از ساير دانش‌آموزان در نظر مي‌گرفتند اين موضوع تاثير بدي روي من مي‌گذاشت. در محيط مدرسه شرايط من درك نمي‌شد. زنگ تفريح عادت داشتم در كلاس درس بخوانم و بچه‌ها فكر مي‌كردند به خاطر بيماري‌ام نمي‌توانم در حياط با آنها بازي كنم. اين ترحم‌ها از سوي معلمان و دانش‌آموزان به مرور برايم عادي شده بود و كمتر اذيتم مي‌كرد. در دوران راهنمايي معلم زبان انگليسي بارها سر كلاس مي‌گفت: «اونايي كه مريض هستند لازم نيست سر كلاس بنشينند.»

اين بيماري در مدارس آن زمان هيولا بود. الان شرايط فرق كرده و همه نسبت به تالاسمي آگاهي دارند، خيلي از بچه‌ها در مدرسه از من فرار مي‌كردند. خيلي از همكلاسي‌هايم كنار من نمي‌نشستند، چون فكر مي‌كردند تالاسمي واگيردار است. حتي آن زمان مي‌گفتند مبتلايان به تالاسمي خون مي‌خورند و نمي‌دانستند تزريق چيست. با اين شرايط آموزشي و همين‌طور شرايط مالي سخت خانواده من به برادرانم حق مي‌دهم بي‌انگيزه شوند و ترك تحصيل كنند؛ گرچه الان پشيمان هستند. اما شما نگاهي به زندگي همسالان من در استان كه مبتلا به تالاسمي هستند بيندازيد، هيچ كدام نتوانستند به موقعيتي مشابه من دست پيدا كنند. در حال حاضر دانشجوي رشته مديريت دولتي هستم. در آزمايشگاه خودمان كار مي‌كنم و درمانگاه خودمان را اداره مي‌كنم. پزشكاني كه با من كار مي‌كنند گاهي از اين همه انرژي و انگيزه در من تعجب مي‌كنند، اما اينكه در حال حاضر مدير يك درمانگاه در شهر زاهدان هستم به من انگيزه مضاغف مي‌دهد.

درستان را چگونه تمام كرديد؟ گفتيد كامپيوتر خوانديد، اين چه ربطي به درمانگاه و تاسيس آن داشت؟

دبيرستان را در رشته كامپيوتر تمام كردم و به زاهدان آمدم. در سال 81 در آزمايشگاه تالاسمي بيمارستان علي اصغر (ع) شهر زاهدان مشغول به كار شدم. انجمن بيماران تالاسمي مرا به بيمارستان معرفي كرده بود و با حقوق ماهانه 25 هزارتومان در زاهدان زندگي مي‌كردم. اين پول نه كفاف اجاره خانه را مي‌داد نه خرج و مخارج من. اما با حمايت همكارانم توانستم خودم را نگه دارم. در كنار آن شغل، شغل دومي هم پيدا كردم و به عنوان منشي در مطب پزشك معالجم مشغول به كار شدم. همزمان به فكر تاسيس شركتي براي نسخه‌پردازي افتادم (ثبت نسخ ويزيت پزشكان در بيمارستان و تحويل به اداره بيمه) خودم كارفرما شدم و به مرور زمان سه نيروي كار گرفتم. سال 87 ازدواج كردم و در سال 93 به فكر تاسيس يك درمانگاه افتادم. با سرمايه‌اي كه خودم جمع‌آوري كرده بودم و استفاده از پروانه مطب يكي از دوستان پزشكم با هم يك درمانگاه تاسيس كرديم و در حال حاضرخودم به تنهايي درمانگاه را اداره مي‌كنم. علاوه بر حضور پزشكان متخصص و دندانپزشك، درمانگاه من به يك آزمايشگاه مجهز است.

چرا به زاهدان آمديد ؟

من به زاهدان آمدم كه كار پيدا كنم. اما هر جا كه سر مي‌زدم به دليل شرايط بيماري‌ام به من كار نمي‌دادند. حتي در آزمون استخدامي بانك مسكن پذيرفته شدم اما در مصاحبه به دليل بيماري تالاسمي رد شدم.

در آن زمان مبتلايان به اين بيماري را به عضويت انجمن در مي‌آوردند و من با رييس انجمن در مورد شرايطم صحبت كرده بودم. در آن زمان آزمايشگاه PND تازه تاسيس شده بود و در حال جذب نيرو بود. آنجا به عنوان منشي استخدام شدم و اما به دليل علاقه زيادي كه داشتم شروع كردم به مطالعه در مورد بيماري‌ها، به خصوص تالاسمي. از پزشكان ياد مي‌گرفتم و آنقدر مطالعه كردم كه به مرور مسووليت تشكيل پرونده‌ها و حتي راهنمايي بيماران را هم به من سپردند. خيلي وقت‌ها مريض‌ها سووالات‌شان را از من مي‌پرسيدند. من به ماندن در آزمايشگاه قناعت نكردم و سعي كردم شرايط كاري بهتري فراهم كنم. خدا را شكر نه تنها خودم موقعيت خوبي دارم بلكه برادرانم را هم در درمانگاه خودم استخدام كرده‌ام و براي‌شان شغل ايجاد كرده‌ام.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون