بگذاريد فارسي همچنان مثل شكر باشد!
دكترمحمد بقايي ماكان*
ترديدي نيست كه پاسداشت زبان فارسي، اين ميراث فرهنگي گرانقدر و يكي از مهمترين اركان هويت ايراني امري بسيار ضروري است، زيرا سبب پيوند تيرههاي گوناگوني ميشود كه در اين سرزمين سر ميكنند. از اين رو ميتوان آن را شيرازهبند كتاب جامعه ايراني دانست. هر ايراني، اگر به واقع شايسته اين عنوان باشد و ايراني بودنش تنها به داشتن كد ملي و شناسنامه و ممهور به مهر اداره ثبت احوال نباشد، به زبان ملي خويش مهر ميورزد، ولي اين مهرورزي كه در برخي از فرط شيفتگي به بيراهه افتاده، سبب شده تا در پي پيراستن بيقيد و شرط زبان فارسي از لغات بيگانه و جايگزيني آنها با كلماتي برآيند كه آن را مصداق زبان يأجوج و مأجوج ساختهاند.
غالب اينان وقتي سخن از واژههاي بيگانه ميكنند، مقصودشان لغات تازي است كه البته در اين ايام بيعلت نيست، حال آن كه در زبان فارسي مانند همه زبانهاي دنيا كلمات بيگانه ديگري از انگليسي و روسي تا يوناني و تركي هم وجود دارد؛ آنطور كه واژههاي فارسي نيز به وفور در زبانهاي ياد شده به كار ميرود. براي مثال محوريترين اصطلاحات اسلامي مانند دين، مسجد (مزگت)، جزيه (گزيت)، محراب (مهراب) و بسياري كلمات و مصطلحات ديواني، نظامي و فرهنگي برگرفته از زبان فارسي است. كلمه «مجد» كه از آن مجيد، امجد و تمجيد ساخته شده مستعرب «مزدا» است به معناي بزرگ كه صفت «اهورا» است و از زمره نور و نه صفت معروف به اسماء الله.
بنابراين سخن گفتن از «زبان پاك» و «فارسي سره» مثل نژاد پاك بيمعناست، زيرا زبانها، مانند آوندهاي به هم پيوسته به يكديگر راه دارند و برهم اثر ميگذارند، هر زباني ظرفي است حاوي فرهنگي خاص و فرهنگ عنصري است سيال كه پيوسته ميل به آميزش با امثال خود دارد، اين آميختگي طبيعتا بر زبان نيز از طريق انتقال واژهها اثر ميگذارد، اين كلمات كه اصطلاحا به آن «دخيل» ميگويند به تدريج رنگ و بوي زبان مقصد را به خود ميگيرند، مانند اكثر كلمات تازي در فارسي كه فقط پوسته و شكل ظاهري خود را حفظ كردهاند و مغز و باطنشان فارسي است و در معنايي مصرف نميشوند كه عربزبانان به كار ميبرند. شواهد اين دعوي فراوان است كه ذكر همه آنها در اين مختصر ممكن نيست، ولي بارزترينشان را ميشود به عنوان دليلي استوار از مفردات و تركيبات قرآني مثال آورد كه در فارسي متفاوت ازمعناي اصلي به كار برده ميشوند، مانند «كن فيكون»، «ابداً»، «صمٌ بكم»، «لابد» و برخي كلمات ديگر كه در فارسي به صورت اصطلاح درآمدهاند ومعناي لغوي خود را از دست دادهاند. كلمه «علاّف» در عربي به معناي علوفه فروش است، ولي در فارسي اصطلاح شده براي شخص بيكار و بيهدف. چنين است لغت «صحنه» كه در عربي به معناي بشقاب است. لاابالي در عربي يعني «باكي ندارم» ولي در فارسي به معناي بيبند و بار، بيمبالات، سهلانگار و بيقيد است. به همين سان تركيباتي هم از كلمات بيگانه ساخته شده كه كاملا خاص زبان فارسي است، مثل اصطلاح معروف «كاشف به عمل آمد» كه به معناي پي بردن و سر در آوردن از چيزي است كه مدتي پنهان و نامعلوم بوده. مثال ديگر اصطلاح طنزآميز «ماشين مشهدي محمّدعلي» است كه به اختصار «ماشين مشدي ممدلي» گفته ميشود و براي خودروهاي بيكيفيت يا فرسوده به كار ميرود كه گرچه همه مفردات آن خارجي است، ولي تركيب و ساختارش فارسي است. غيرفارسي دانستن اين كلمات به اين ميماند كه كسي بگويد چون سنگهاي تخت جمشيد از سرزمينهاي ديگر است، اين بنا را نميتوان ايراني دانست! مواردي از اين دست در زبان فارسي فراوان يافت ميشود كه ناديده انگاشتنشان لطمه به زيبايي و طنازي و ملاحتش خواهد زد، زيرا براي اين اصطلاحات به هيچ روي نميشود معادلي به زبان سره تراشيد. البته ميتوان ادعا كرد كه «ماتراشيديم و شد» ولي اشكال اينجاست كه كسي مقصود معادل تراش را جز با رمل و اسطرلاب درنمييابد.
كساني هم كه درنزديك به يك سده اخير سعي در سرهگويي و سرهنويسي داشتند راه به جايي نبردند، زيرا مغاير با ذوق جامعه و زيبايي شناسي زبان دري بوده است.
البته پيراستن زبان اگر كارشناسانه و با در نظر گرفتن معيارهاي ياد شده باشد و براي حفظ هويت و برانگيختن غرور ملي، تلاشي پسنديده است، ولي نه آنكه جنبهاي افراطي بيابد و از ذوق عمومي و زبان سرآمدان ادب فارسي دور شود.
آنچه زباني را توانمند ميكند، پيش از آنكه به واژگان آن ربط داشته باشد، حاصل تركيبات آن است كه در قالبهاي ادبي به صورتي زيبا عرضه ميشود. مثال روشن اين دعوي گلستان سعدي است كه گرچه بسياري از كلمات و عباراتش بيگانه مينمايد، ولي نگين انگشتري ادب فارسي است. از جمالزاده نقل كردهاند كه ميگفت: «سيد» كلمهاي عربي است، ولي «سيد محمّدعلي جمالزاده» فارسي است.
البته شايستهتر اين است كه از واژهها و اصطلاحات موجود در زبان فارسي تا بدان اندازه كه دور از ذهن نباشد به جاي معادلهاي بيگانه بهره گرفته شود، براي مثال تا لفظ خوش تركيب «سرانجام» هست، چه نياز است كه از دو اصطلاح ثقيل و زمخت «آخرالامر» و «بالاخره» استفاده شود؟ ولي در به كارگيري معادلهاي فارسي بايد به تاريخ مصرف آنها و ذوق جمعي نيز عنايت داشت. براي مثال همان كلمه «سرانجام» معادلي به صورت «بتاوار» در فارسي كهن دارد كه هزار سال پيش در مسمط خزانيه منوچهري آمده:
من خوب مكافات شما بازگزارم / من حق شما بازگزارم به بتاوار
ولي واژههاي مهجوري از اين دست كيفيت خود را از دست دادهاند، زيرا كلمات نيز مانند هر چيزي در جهان تاريخ مصرف دارند و وقتي از رسايي افتادند، نميتوان به اين دليل كه نياكانمان آنها را به كار ميبردهاند با لجاجت به كارگرفت، اگر چنين باشد، نياكان ما در همان زمان كه اين كلمات معمول بود، ارخالق و قبا ميپوشيدند كه اگر كسي در اين ايام به تن كند، خندهآور است. امروزه برخي از كلمات مستعمل در شاهنامه يا ديوان حافظ معناي ديگري يافتهاند، «هنر» آن نيست كه مقصود فردوسي بود، و «رقيب» آن نيست كه حافظ در نظر داشت.
نتيجه اينكه آميزش و تداخل زبانها امري طبيعي است و نشان از ماهيت پوياي زبان و هماهنگي آن با واقعيتهاي زندگي دارد. ولي اين بدان معنا نيست كه عرصه زبان دري جولانگاه لغات بيگانه غيرضروري شود و «احسنت» و «براوو» جاي «آفرين» را بگيرد. در شاهنامه فرزانه توس كه سبب شد تا زبان پارسي زنده بماند نزديك به هزار كلمه تازي از سر ضرورت وجود دارد و در زبان عرب نيز بيش از دوهزار واژه فارسي يافت ميشود كه از مجموع آنها چند فرهنگ تدوين شده. از آنجا كه زبان دري در طول تاريخ توانسته است كلمات بيگانه را جذب و بر آنها جامه ايراني بپوشاند، در اين ايام نيز كه سيل كلمات و اصطلاحات دنياي ارتباطات از هر سو جاري است و در ذهن شيخ و شاب راه يافته، باز هم توانسته است واژگان تازه از راه رسيده را بيمدد فرهنگستاني كه از بيوفايي دور زمانه نسبت به او آسان ميگذرد، در خود هضم كند و نشان دهد كه به رغم همه بيمهريهايي كه در خاستگاه خود از چند سو ميبيند، اگر بگذارند، همچنان شكر است.
*نويسنده و پژوهشگر حوزه ادبيات و فلسفه