از همايون شجريان تا 13 آبان
سيد عبدالجواد موسوي
1- چند سال پيش به مناسبت انتشار آلبوم آرايش غليظ قصد كردم پروندهاي منتشر كنم براي همايون شجريان. با هركس از منتقدان و نويسندگان حوزه موسيقي تماس ميگرفتم دريغاي بلندي سر ميداد كه چرا همايون شجريان كه چشم و چراغ موسيقي ايراني است قدر و قيمت خودش را نميداند و كارهايي ميكند كه نبايد بكند و بعد هم پيشگويي ميكردند كه اگر همايون به اين مسير ادامه دهد سر از تركستان درخواهد آورد و خلاصه آنكه همه نگران آينده همايون بودند. با اين حال هيچ كدام از آن بزرگواران حاضر نشدند اين حرفهايي را كه خدمتتان عرض كردم. مكتوب كنند و در اختيار من بگذارند. دليلشان هم كاملا منطقي بود: همايون آنقدر محبوب است كه گفتن اين حرفها دوستدارانش را به خشم ميآورد و ما حوصله فحش خوردن نداريم. آن ويژه نامه البته منتشر شد. با عنوان: كمي فرشته كمي شيطان. اغلب نويسندگان حرفشان در آن ويژهنامه اين بود كه: همايون يك پديده استثنايي در موسيقي ايراني است اما بايد تكليفش را با مخاطب و خودش روشن كند. دير زماني نگذشت كه همايون خان شجريان بالاخره دل يك دله كرد و تكليفش را با خودش و مخاطبانش يكسره. خب خدا را شكر. هركس را به ميزان دعوياش ميسنجند. حالا ديگر فكر نكنم كسي از اهل شعر و موسيقي از همايون انتظار ويژهاي داشته باشد. با اين آلبوم آخري همايون شجريان كه به او اميدها بسته بوديم يك جورهايي حاليمان كرد كه اشتباه ميكنيد. به ما فهماند كه به اين امامزاده نبايد دخيل بست. صراحتا به ما گفت: من هم ميخواهم يكي باشم مثل بقيه. مثل عليرضا افتخاري. به شما چه مربوط كه من قدر استعداد خودم را ميدانم يا نميدانم. حنجرهام متعلق به خودم است و صاحب اختيار اين حنجره خودم هستم. اصلا به من چه مربوط كه شما دلتان ميخواهد من جا پاي پدرم بگذارم. پدرم متعلق به جهاني ديگر بود. من نه به شما پاسخ ميدهم و نه به بزرگتر از شما. من براي مخاطباني ميخوانم كه عاشقانه مرا دوست ميدارند و حاضرند در بازار سياه بليت پانصد هزار توماني كنسرت مرا بخرند و براي ديدن من سر و دست ميشكنند و غبار راه مرا توتياي چشم ميكنند. شما هم برويد دستان و نوا و همايون مثنويتان را گوش كنيد و دست از سر منبرداريد.
2-نمايشگاه مطبوعات يك بار ديگر هم برگزار شد. مثل خيلي از چيزهاي ديگر كه بايد برگزار شوند. بارها و بارها دوستان مطبوعاتي از اصولگرا تا اصلاحطلب نوشتند كه برگزاري چنين نمايشگاهي با اين شكل و شمايل هيچ كمكي به مطبوعات نخواهد كرد. اما بازهم برگزار شد. نمايشگاه مطبوعات روزي روزگاري براي خودش آبرو و حيثيتي داشت و عزت و احترامي. اما به هر دليل ديگر اين نمايشگاه آن نمايشگاه نيست. حالا بايد فكري درست و حسابي براي اين نمايش رقتبار كرد. گفتهاند: خرابي چون كه از حد بگذرد آباد ميگردد. فكر ميكنم خرابي از حد گذشته اين طور نيست؟
3-چند سال پيش به مناسبت سي و يكمين سالگرد اشغال سفارت امريكا توسط دانشجويان پيرو خط امام گفتوگويي داشتم با آقاي عباس عبدي كه در نشريه فقيد نگاه پنجشنبه منتشر شد. در خبرگزاري خبرآنلاين هم منتشر شد. در آن زمان گفتوگوي تند و جسورانهاي محسوب ميشد. ديروز و پريروز لينك آن مصاحبه را براي بعضي از دوستان كه فكر ميكردم آن گفتوگو را نديدهاند، فرستادم. جالب بود. اظهارنظر دوستان را ميگويم. يكيشان صراحتا نوشت: حالم از محافظهكاري تو به هم خورد! چرا اينقدر دست به عصا و محتاطانه گفتوگو كردي؟ اصلا از تو انتظار نداشتم! تا به امروز همه جور برچسبي خورده بودم الا محافظهكار و محتاط. حقيقتش را بخواهيد اول ماجرا كمي برخورنده بود اما كمي كه گذشت با خودم فكر كردم و ديدم دوستم بيراه نميگويد. چند سالي از آن گفتوگو ميگذرد و آن پرسشها زماني تند و تيز به نظر ميرسيد كه هنوز فضاي مجازي تا بدين اندازه فراگير نبود. حالا نسلي از راه رسيده است كه بيرحمانه و بيپروا همه تاريخ را به چالش ميكشد. بايد با اين نسل صريحتر و صادقانهتر از اينها سخن گفت. زمانه بدجوري دارد عوض ميشود.