امامعلي حبيبي از خودش، تختي، فردين
و زندي ميگويد
دل كشتي با پهلوان را نداشتم
امامعلي حبيبي، دارنده 4 مدال طلاي جهان و المپيك با بيان اينكه عباس زندي به معناي واقعي يك پهلوان بود خاطرات جالبي را در مورد او بازگو كرده است كه خواندنش خالي از لطف نيست.
روز اولي كه به تهران آمدم اصلا تهران را نديده بودم. براي مسابقات كشتي پهلواني دعوت شدم تا در تهران كشتي بگيرم. وقتي مسابقات شروع شد با وجوديكه كشتيگير گمنامي بودم يكي، دو قهرمان نامدار را شكست دادم اما حق من را خوردند و خيلي اذيتم كردند. به من گفتند اصلا ديگر نبايد كشتي بگيري و حتي ميخواستند من را كتك بزنند اما عباس زندي آن روز مثل كوه پشت من ايستاد، با من دست يا علي داد و گفت تو مثل برادر من هستي. از همان روز شيفته اين مرد بزرگ شدم و تا روزي كه از دنيا رفت دوستان بسيار خوبي براي هم بوديم و رفت و آمد خانوادگي داشتيم. عباس غذاي مازندراني خيلي دوست داشت به خاطر همين هر وقت هوس ميكرد به خانه ما زنگ ميزد تا همسرم برايش غذاي مازندراني درست كند. من هم هروقت به تهران ميآمدم به منزل او ميرفتم. او هم رفيق و برادر من بود و هم مربي من. او به معناي واقعي يك مرد و پهلوان تمام عيار بود و هيچوقت آزارش به كسي نرسيد. زندي تا جايي كه ميتوانست به همه خدمت كرد و اگر كاري از دستش برميآمد انجام ميداد. او به كشتي هم خدمت زيادي كرد و مردم واقعا دوستش داشتند. زندي هم مانند تختي يك پهلوان بود. تختي كمتر از زندي نبود و زندي هم كمتر از تختي نبود. من رفيق تختي و زندي بودم و دربهدر اين دو نفر بودم تا جايي كه هر كجا ميرفتند من هم دنبالشان بودم و همراهشان ميرفتم. فردين هم خيلي اوقات با ما بود. هيچوقت بدي از آنها نديدم چرا كه واقعا انسان بودند. زندي و تختي دوستي بسيار نزديكي با هم داشتند و هميشه با هم بودند و فقط هم با هم تمرين ميكردند و با كسي غير از خودشان تمرين نميكردند. زندي هر كاري از دستش برميآمد براي مردم انجام ميداد. زماني كه من نماينده مردم بابل در مجلس بودم، يك روز زندي پيش من آمد و گفت «پيرمردي در خيابان عباسآباد هست كه فرزندش را در دبيرستان رفوزه كردهاند. بيا با هم برويم مشكلش را حل كنيم» به او گفتم آخر اگر طرف را رفوزه كرده باشند كه ديگر كاري نميتوانيم انجام دهيم اما او گفت اگر بيايي مشكلش حل ميشود. خلاصه با هم به دبيرستان رفتيم. آن پيرمرد هم آمد. موضوع را با رييس دبيرستان در ميان گذاشتم. دستور داد پرونده آن دانشآموز را آوردند. به ما گفت نمره او 9 شده است من هم گفتم 10 نمره به خاطر زندي بدهيد تا نمرهاش 19 شود كه آنها هم قبول كردند و مشكل پيرمرد و فرزندش حل شد. يك بار در كشتي پهلواني مقابل زندي قرار گرفتم اما تا آمدم به خودم بيايم ديدم روي پل رفتهام و شكست خوردم. البته تختي را شكست دادم اما مقابل عباس دلش را نداشتم.