• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3956 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۵ آبان

آنجا كه غم به قامت روستا دوخته شده است

شاهرخ زبردست

مردم يكي يكي دور ساختمان فروريخته جمع شدند كه بيرون آمدنش را تماشا كنند. همسايه‌ گفت: «۱۱ نفر را ديروز از خانه، مرده بيرون آورده‌اند.» مي‌گفت همه آنهايي كه در خانه مي‌شناخته را ديروز بيرون آورده‌اند. اما معلوم مي‌شود باز هم كسي يا كساني آن زير، زير ديوارهاي فروريخته خانه هستند. آنها كه آواربرداري مي‌كنند ارتشي هستند. يكي‌شان صدايي از زير آوار شنيده و روال آواربرداري تغيير كرده؛ با دقت و احتياط بيشتر بيل و لودر را حركت مي‌دهند. تيم نجات هلال احمر را هم به آنجا مي‌كشانند. مردم حالا دور تا دور خانه را گرفته‌اند. چادرهاي‌شان، اسباب‌هاي‌شان را رها كرده‌اند، چشم قرض كرده‌اند براي ديدن آوارهايي كه جابه‌جا مي‌شوند. مي‌خواهند اميد را، آدمي را كه از زير خاك زنده بيرون مي‌آيد، ببينند. ذره‌ذره خاك و آهن را جابه‌جا مي‌كنند. اما دست آخر تشخيص‌شان اين است كه كسي زنده نيست. چشم‌ها براي نجات از برزخ، نجات از وضعيت موقت، نجات از پادرهوايي ميان مرگ و زندگي نويدي را در نجات يك آدم، يك فرد جست‌وجو مي‌كنند. مگر نگفته‌اند كه نجات يك فرد نجات آدمي است؟
فقط كمي آن‌سو‌تر انگار چاقو را گذاشته‌اند وسط يك خانه و دو نيمش كرده‌اند. نيمي از خانه ريخته و نيمي سر جايش محكم ايستاده. آن نيمه ريخته با خودش دو ساز شكسته دارد. تنبكي كه ديگر نوايي ندارد و ساز ديگر آنقدر مرده كه حتي معلوم نيست پيش از مرگ نامش چه بوده. سازهاي شكسته زينت آوار هستند.
خانه‌ها هستند، گاهي روي ستون‌هاي‌شان باقي مانده‌اند، حتي برخي ديوارهاي‌شان را نگه داشته‌‌اند اما ديگر خانه نيستند، معلق‌اند بين هستي و نيستي. اسباب‌هاي خانه‌ها كه مردم از ديروز با كمك سربازهاي ارتش از خانه‌هاي‌شان بيرون مي‌كشند هم همين‌‌طور؛ براي مردم آويزان قابل استفاده‌اند و در وضعيت غيرموقتي وسايلي هستند ضربه‌خورده و گاهي از كارافتاده كه نياز به تعمير دارند. جلوي يكي از همين خانه‌ها مرد نشسته كنار وسايلي كه از خانه‌اش بيرون آورده. خانه‌اي بالكن‌دار و دو طبقه كه توان صاف ايستادن ندارد. اهالي خانه‌اش زنده‌اند اما مي‌گويد: «عزاي همسايه عزاي ما است.» هنوز دو روز از زمين‌لرزه نگذشته، خانه‌اش ديگر پاي‌بندي نمي‌آورد: «مي‌خواهيم وسايل را جمع كنيم برگرديم روستا. آنجا هم ويران شده ولي امن‌تر و بهتر است. مي‌رويم آنجا چادر مي‌زنيم.»
در اين دو روز غذاي اهالي خانه را از خانه بيرون كشيده اما ذخيره ته كشيده است. مي‌گويد: «اگر بود مي‌خريديم» اما مغازه‌ها هم مثل هر چيز ديگر هم هستند و هم نيستند. احتمالا چشم‌انداز بهتري در روستا انتظارش را مي‌كشد. قصد دارد از اين برزخ فرار كند. به كجا؟ احتمالا به برزخي ديگر.
آنها كه مرده‌اند، مرده‌اند. به راحتي همين چند كلمه، وفور مرگ، هولناكي‌اش را از بين برده و زندگي را ارزشمندتر كرده است. نه كه بازمانده‌ها رنجيده نباشند از به خاك سپرده شدن عزيزان‌شان اما مبارزه براي زندگي، مرگ را به حاشيه رانده است.
آنها كه نفس مي‌كشند در يك برزخ براي زندگي‌شان مي‌جنگند. به دنبال ماشين آب آشاميدني مي‌دوند، با هر غريبه‌اي كه ممكن است دستي در كار داشته باشد از گرفتن چادر حرف مي‌زنند و بابت غذايي كه نرسيده گلايه مي‌كنند و حتي جلوي ماشين‌هاي حمل اقلام را مي‌گيرند. مرد مي‌گويد: «به قرآن زن و بچه‌ام را توي ماشين خوابانده‌ام. يك عده چند تا چادر گرفته‌اند و يك عده ديگر ندارند. تو را به خدا كاري كنيد كه به ما هم چادر بدهند.»
در دو روز اول آنچه براي‌شان تامين شده فقط آب و گاهي بيسكويت بوده است: «انصاف بايد داشت. آب را خوب تامين مي‌كنند و آب هست.» چادر و پتو براي آنهايي كه احتمالا وضعيت موقتي در خيابان خوابيدن‌شان چند ماهي طول خواهد كشيد ضروري است. آنها با تقلايشان براي چادر، با وسايلي كه از خانه‌هاي‌شان بيرون مي‌كشند و تقلاي‌شان براي جا دست و پا كردن در روستاي‌شان سعي مي‌كنند بار موقتي بودن را از روي شانه‌هاي‌شان بردارند.
در روستاها مرگ‌ها كمتر و مرگ دردناك‌تر است. نخستين‌هايي كه سر از روستا درمي‌آورند بايد شاهد گلايه‌هاي آنها باشند. آنها هم بي‌چادر مانده‌اند. هيچ‌چيز ديگري هم تامين نشده است و امدادگران تا ظهر ديروز به آنها نرسيده‌ بودند. گوسفندهاي مرده‌ برخي‌شان در آغل‌ها بو گرفته‌اند و مجبور شده‌اند آنها را بار تراكتور و جابه‌جا كنند.
بيشتر از ۲۵ساله نيست اما مجبور است مسووليت‌ها را به تنهايي به دوش بكشد. اول گوسفندها را بار تراكتور نشان مي‌دهد و بعد آوار آغل و خانه را و مي‌گويد: «همه‌چيزمان از دست رفته و ديگر هيچ چيزي نداريم. پسرعمو و زن و بچه‌اش مرده‌اند. برادرم و زن‌اش در بيمارستانند. پدر و مادرم هم در بيمارستانند. هيچ چيز نداريم. هيچ‌كس‌ام در روستا نيستند ديگر.» بغضش مي‌شكند اما زود خودش را جمع‌وجور مي‌كند كه براي زندگي بجنگد: «اگر دست‌تان مي‌رسد كاري كنيد كه اينجا هم براي ما چادر و غذا بياورند. فقط ماشين‌هاي عبوري آب به ما داده‌اند و هيچ چيز ديگري نگرفته‌ايم.» هم‌ولايتي‌هايش هم رنجي مشابه دارند. مرد بچه‌هايش را نشان مي‌دهد و مي‌گويد: «بچه‌ام مريض شده. ديگر غذا هم نداريم. شش نفر را با دست‌هاي خودم دفن كرده‌ام. اگر اين‌طور ادامه پيدا كند ما هم دوام نمي‌آوريم.»وضع روستاهايي كه در كنار جاده اصلي نيستند بدتر از اين هم هست. حتي يك نفر هم به آن‌جا سر نزده است. برخي اهالي ۷ روستا مجبور شده‌اند به لب جاده اصلي بيايند كه فراموش‌شده بودن‌شان را فرياد كنند. ۱۲ نفر در اين ۷ روستا جان خود را از دست داده‌اند. در روستاي اول، زن‌ها جداگانه نشسته‌اند و مويه مي‌كنند. مردها به رسم عزاداري ايستاده‌اند و صاحب عزا پدر دو دختري است كه تنها جان‌باختگان روستا هستند. غم به قامت روستا دوخته شده و همه پذيرفته‌اند‌ش. مادر دو دختر باردار است و اين شايد نشانه‌اي از جريان زندگي است. رسوم عزاداري اجرا مي‌شود و همزمان مراقب مادر و فرزند در راهش هستند. آنها هم در تلاشند براي شب دوم جايي حداقل براي مادر باردار دست و پا كنند كه اين‌بار در سرماي بيرون نخوابد. چند جوان‌تر ده با چند بسته نان و سيب‌زميني از راه مي‌رسند. تقلا براي زندگي ادامه دارد چرا كه زندگي باز نمي‌ايستد. مبارزه همه جا ادامه دارد و انتظار براي ياري‌دهنده‌اي هم هست و هم نيست. آنها مي‌خواهند از برزخ خارج شوند.
دير يا زود، مهمان‌ها، خبرنگارها، امدادگران و سربازان اين برزخ را رها مي‌كنند و مي‌روند و اين تعليق مي‌ماند براي مبارزاني كه مي‌گريند اما زندگي را هم طلب مي‌كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون