• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3987 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۷ دي

نگاهي به زندگينامه احمد زيدآبادي

من از كوير مي‌آيم كوير خاموشي است

امين شول سيرجاني

 

«آب قنات در قلعه مظفرخان به آرامي جريان داشت. تابستان بود و توت‌هاي درشت و رسيده يكي پس از ديگري از بلنداي درختان كهنسال به روي آب فرومي‌افتادند و بر سطح آن شناور مي‌شدند. پسركي سه‌ساله روي «كُت پِله»، جايي كه آب از جويِ روباز به تونلي سربسته از ناي وارد مي‌شود، -دراز كشيده بود و با فروبردن سرش به عمق جوي، در انتظار رسيدن دانه‌هاي شيرين توت به قصد شكار آنها بود. در آن لحظه هيچ كس در قلعه نبود. مادرش براي جمع‌آوري هيزم به باغِ پسته «امير آقا» رفته بود و خواهرانش هم در پستوهاي نمور و تاريك به قاليبافي مشغول بودند. » آن پسرك سه ساله احمد زيدآبادي است؛ روزنامه‌نگار و تحليلگر سياسي نام‌آشناي امروز كه كودكي و نوجواني‌اش را در روستاي زيدآباد و شهر سيرجان گذرانده است. او در كتابي كه نشر ني به تازگي منتشر كرده، «از سرد و گرم روزگار» سخن گفته است. آنچه تا 18 سالگي بر او رفته و در فضاي اجتماعي پيرامون زندگي او جريان داشته است.
در اين اثر مخاطب با روايتي روبه‌روست كه نويسنده‌اش كوشش كرده تلخي، رنج و مرارتي را كه در كودكي و نوجواني از سر گذرانده، صادقانه با خواننده‌اش در ميان بگذارد. «سرنوشت به دنبالم بود؛ «چون ديوانه‌اي تيغ در دست». به خلاف همسالانم، تسليم آن نشدم. هر غروب پاييز از بلنداي تك‌درخت تناور روستاي‌مان چشم به افق‌هاي دور دست و بي‌انتهاي كوير دوختم و به آواز درونم گوش فرا دادم؛ آوازي كه مرا به «انتخاب» فرا مي‌خواند. پس انتخاب كردم؛ فقر و بي‌پناهي را با شكيبايي تاب آوردم، از رنج و زحمت كار شانه خالي نكردم، سر در كتاب فرو بردم و بر همه تباهي‌هاي محيط اطرافم شوريدم...» اين‌بار هم پاي زندگي انساني از كوير در ميان است. او خودش را به تك‌درخت تناور روستاي زيدآباد تشبيه كرده؛ تنها و مقاوم. در كوير هر كسي را ياراي مقاومت و سر برافراشتن نيست. «گز» يكي از نشانه‌هاي اين مقاومت است. درختي كه در سختي مي‌رويد با كم آبي خم به ابرو نمي‌آورد، در برابر توفان سر خم نمي‌كند و آرام‌آرام سر مي‌كشد و در كوير خودنمايي مي‌كند. در كوير زاده‌شدن و زيستن و دربرابر جبر جغرافيايي و بي‌عدالتي ساختاري استواري كردن نشانه‌اي است از «همت بلند». آن هم براي كودكي كه مي‌گويد: «اتاق مسكوني ما در طول روز فرش نداشت و فقط هنگام شب كهنه‌گليمي وسط آن پهن مي‌شد تا رختخواب را روي آن پهن كنيم. اجاقِ هيزم مهم‌ترين دارايي اتاق بود كه در تابستان براي پخت غذا و در زمستان، هم بدين منظور و هم براي مصون‌‌ماندن از سوز سرما مورد استفاده قرار مي‌گرفت.»
محدوديت‌هاي حاكم بر زندگي در كوير از دل همين روايت‌هاي به ظاهر ساده عيان مي‌شود: «هيزم براي آتش اجاق و همين‌طور تنور نان‌پزي كالايي بسيار حياتي بود. اغلب باغداران از شنگ (شاخه) درختان پسته استفاده مي‌كردند. برخي نيز كه از باغ بهره‌اي نداشتند، با تعدادي الاغ به دشت‌هاي اطراف مي‌رفتند و براي خودشان باري از قيچ و جاز مي‌آوردند. ما به هيچ كدام از آنها دسترسي نداشتيم. گرچه گاهي درويش يا برخي همسايه‌ها و اقوام، كوله‌اي هيزم پسته يا قيچ براي‌مان مي‌آوردند، اما منبع اصلي هيزم ما سوخت‌هاي نامرغوبي چون برگ درختان، «گا گُو» (تاپاله گاو)، چيله (سرشاخه‌هاي نازك و بي‌جان درخت) و كُندِلو (ريشه بوته‌هاي صحرايي) بود كه خودمان از باغ‌هاي پسته، دشت‌هاي شخم‌خورده و كوچه‌ها تهيه مي‌كرديم. » اينها گوشه‌اي از تصوير بزرگ‌تر زندگي مردم حاشيه كوير در آن روزگار است به قول علي معلم دامغاني: «من از كوير مي‌آيم، كوير خاموشي است/ كوير از همه جز عاشقي فراموشي است/ كوير كهنه‌شرابي است در سبوي زمين/ كوير عقده تلخي است در گلوي زمين.» زيدآبادي اما از رهگذر بازگويي اين تلخي‌ها و مرارت‌ها براي خودش نگاه ترحم‌آميز طلب نكرده است.
نويسنده در كنار به تصوير كشيدن اوضاع اجتماعي مردم زيدآباد، رفته‌رفته با ورودش به شهر سيرجان براي ادامه تحصيل، سويه‌هايي از اتفاقات سياسي،‌اجتماعي سال‌هاي پاياني دهه 50 و سال‌هاي ابتداي دهه 60 را مورد توجه قرار داده است.
گرايش نوجوانان و جوانان آن روزگار به مطالعه و مسجد يكي از نشانه‌هايي است كه نشان مي‌دهد چطور يك نسل انقلابي شكل گرفت. اين نسل در درون خودش گرايش‌هاي مختلفي داشت و چنان كه زيدآبادي هم به خوبي وضعيت هم‌مدرسه‌اي‌هايش را تصوير كرده، هر يك علاقه‌مند به جريان فكري خاصي بودند. بازگويي اتفاقات سياسي شهر سيرجان براي خوانندگان شايد در نگاه اول چندان مهم به نظر نيايد. اما تصوير اين كشمكش‌ها و اختلاف سلايق ميان جريان‌هاي انقلابي پس از پيروزي انقلاب، نشانه‌اي است از وضعيت اجتماعي و سياسي آن روزگار در كل كشور. يكي از خاطرات جذابي كه بخشي از فضاي اجتماعي را نشان داده، مربوط به تلاش نويسنده براي شاد كردن فضاي مراسم ازدواج يكي از دوستانش است: «به جلوي بازار شتافتم تا نوار كاستي از محمدرضا شجريان يا شهرام ناظري را به دست آورم. از بخت بد، از هيچ كدام از آن دو نواري پيدا نشد. با كلي جست‌وجو سرانجام تنها نواري كه به دست آمد، مرثيه‌مانندي به نام «همراه جلودار» با صداي حسام‌الدين سراج بود كه بيشتر اشكي را جاري مي‌كرد تا آنكه خنده‌اي به لب آورد يا قلبي را شاد كند!» با اين حال فضاي دهه 60 چنان بوده كه همين قدر هم تابوشكني به حساب بيايد. اين خاطرات براي شمار زيادي از آنها كه كتاب را مطالعه مي‌كنند دايما يادآور نمونه‌هايي ديگر از اتفاقات آن روزگار است.
 زيدآبادي يكي از انبوه‌كساني است كه آشكارا تحت تاثير مطالعه آثار علي شريعتي قرار داشته‌اند؛ امري كه در آن روزها براي جوانان آرمان‌خواه يك ارزش به شمار مي‌رفت. هر چند كه اين ارزش از سوي بخشي از قرائت رسمي در اوايل انقلاب چندان هم مقبول نبود؛ تا جايي كه زيدآبادي وقتي در انتظار اعلام نتايج كنكور بوده، احتمال مي‌داده كه به دليل همين گرايش‌هايش در گزينش دانشگاه‌ها رد صلاحيت شود: «در واقع در اين زمان بزرگ‌ترين اتهام من از نگاه بدخواهان، علاقه فكري به افرادي چون آيت‌الله طالقاني، دكتر شريعتي و دكتر مصدق بود. آنها شايد از يك مورد انتقاد تلخ در سر كلاس ديني هم آگاه شده بودند.» اما بخت با او يار بود و چنين نشد و او توانست در رشته علوم سياسي دانشگاه تهران تحصيل كند و در جاده‌اي قرار گيرد كه به سمت سياست مي‌رفت...

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون