• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3987 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۷ دي

«محمدابراهيم باستاني‌پاريزي» كه بود و چه كرد

نازنينا، رحم كن، فرمانِ آتش‌بس بده!

عمادالدين قرشي

شادروان «محمدابراهيم باستاني ‌پاريزي» (ملقب به باستاني)، تاريخ‌نگار و تاريخ‌نگر، مولف و پژوهشگر، شاعر، موسيقي‌پژوه و البته استاد بازنشسته دانشگاه ته ران بود. متولد سوم دي 1304 پاريز سيرجان، كه به سال 1333 با حبيبه‌ حايري در كرمان وصلت كرد و حاصل اين ازدواج بعدها دختري (حميده) و پسري (حميد) شدند. از سال 1325 به قصد تحصيل در دانشسراي ‌عالي به تهران آمد و در خلال سال‌هاي 1330 تا 1337، معلم و مدير دبيرستان دختران بهمنيار كرمان بود و پس از آن، بار ديگر براي تحصيل در مقطع دكتراي تاريخ به تهران بازگشت و تا پايان عمرش (پنجم فروردين 1393) در آنجا ماندگار شد. كيومرث صابري او را چنين توصيف مي‌كند: « معرفي باستاني ‌پاريزي توسط ما به اين مي‌ماند كه كسي براي ديدن ماه فانوس روشن كند.» براي باستاني‌ پاريزي كه عاشق نوشتار مطول بود، همه‌چيز شوخي بود و گويي تنها طنز و شوخ‌طبعي برايش جدي مي‌نمود. جايي سروده: «پرستاري بِه از بيمارداري ا‌ست/ نوشتن بهتر از ويراستاري است!». در جواني، همچون بسياري، سر از انجمن‌هاي ادبي بزرگاني همچون مورخ‌الدوله سپهر، ديهيم، عادل خلعتبري، اديب‌السلطنه سميعي (فرهنگستان)، مجتبي مينوي و... درآورده و درخشيده بود. البته نخستين شعر فكاهي‌اش را سال‌ها قبل با موضوع پاريز و خشكسالي (1314) سروده بود: «بيا‌ اي برف و باران خداوند/ كه تا خلق جهان باشند خرسند/ بيا تا باستاني شاد باشد/ نه اينكه صورتش پُرباد باشد... » و نخستين مقاله‌اش در روزنامه بيداري كرمان با عنوان «تقصير با مردان است نه زن‌ها» (1321) و قطعه‌شعري به‌مناسبت «منع كشت ترياك» در روزنامه روح‌القدس كرمان (با مطلع: شبي ترياكيان با هم نشستند/ در صحبت به روي غير بستند) در همان ايام منتشر شد. سال 1325، به تشويق ايرج دهقان، همكاري‌اش را با «توفيق» آغاز كرد و به قول توفيقي‌ها؛ «چه كنيم كه باستاني شعرهايش عادي نيست؛ يا دوبيتي است يا دومتري!». خودش معتقد بود «صنار سه‌شاهي طنز» بيشتر در گفتار و نوشتارش ديده نمي‌شود، اما اگر بخواهيم فهرستي از شوخ‌طبعي‌هايش تهيه كنيم بايد تمام آثارش را ليست كنيم. غير از مكتوبات منظوم و منثور، مطايبات شفاهي باستاني ‌پاريزي بي‌شمار است. عبارت صفحه «حضور و غياب» (اشاره به صفحه آگهي‌هاي ترحيم روزنامه اطلاعات) از ابتكاراتش و مقالات طنزآميزش در سالنامه‌هاي گل‌آقا، از بهترين يادگارهاي متاخر اوست. عمران صلاحي جايي مي‌نويسد: «روزي به ديدن باستاني ‌پاريزي رفته بوديم. دانشجويي هم مقاله خود را نزد استاد آورده بود. استاد اسم دانشجو را پرسيد، او گفت «وجيهه»، استاد به حالتي كه قصوري انجام داده باشد، گفت: مرا ببين كه مي‌بينم و مي‌پرسم!». البته اين قبيل خاطرات را خودش شيرين‌تر تعريف مي‌كند: «روزي يكي از دختران دانشجويم در سر كلاس براي نخستين‌بار گفتار و هيكل مرا ديده بود، آهسته به هم‌كلاسي خود گفته بود باستاني‌پاريزي همين است؟ و جواب شنيده بود آري و او اضافه كرده بود: به‌نظر من كتبي‌اش خيلي بهتر از شفاهي اوست! و طرف هم توضيح داده بود: همچنان‌كه خودش هم كاريكاتور عكسش است!».
باستاني ‌پاريزي جايي مي‌نويسد: «هر نوع شعري كه مي‌خواهيد بگوييد، اما هيچ‌وقت به رباعي روي نياوريد، زيرا اگر بد باشد مي‌رود به آن‌جايي كه عرب ني انداخت و اگر خوب بود يك‌راست مي‌رود توي مجموعه‌رباعيات خيام. » الحال، گفتني‌ها از شوخ‌طبعي در اشعارش چنان مثنوي‌اي است كه بدين مقال و نوبت كوتاه نمي‌گنجد. بدين سبب براي آشنايي بيشتر، برخي از قطعات كوتاه و دوبيتي‌هايش را مرور مي‌كنيم:
- در زمستان 1337، هنوز سيستم كامل آبرساني شهري در همه مناطق تهران نبود و به‌خاطر سرماي شديد، سنگ مرمر بسياري از حوض‌ها در يخ‌بندان شكست، اين در حالي بود كه مستشارهاي امريكايي‌ در كوي اميرآباد آب لوله‌كشي داشتند، پس سرودم: بتا، برف آمد و سرماي دي‌ماه/ جهان را ناگهاني درهم افسرد/ بلورين ساق را نيكو نگه‌دار/ كه بس مرمر درين سرما ترك برد!
- اين سياست‌پيشگان معتمد/ در اتاق سازمان متحد/ بهر ما خلق دوپا، ببريده دُم/ صلح مي‌سازند با بمب اتم!
- نداني از چه عرف عاميانه/ دو هم‌داماد را خوانده است هم‌ريش؟/ از آن باشد كه اين دو همدگر را/ چو مي‌بينند در بازار تجريش/ بجنبانند با هم ريش و گويند/ بدين جنباندن اسرار دل خويش/ كز آن تحفه كه بر ريش من افتاد/ به ته‌ريش تو هم بستند درويش!
- در سال 1336 در مدح استاندار وقت كرمان اين رباعي را سرودم: در كشور ما آدم دانا كم نيست/ اما همه كار، دست دانا هم نيست/ بنگر به مثل وزارت كشور را/ كاز صد عضوش يكي بني‌آدم نيست!
- پرسيد يكي كه آخر آن دلبر مست/ داني به كدام حزب و مسلك پيوست؟/ گفتم كه من اين نكته ندانم، اما/ در مكتب عشق و مهر، با ما كه چپ است!
- ديد روح داروين در لاله‌زار/ پيرزالي لب به‌ رُژ آلوده را/ شُكر يزدان را به‌جاي آورد و گفت: / كشف كردم حلقه مفقوده را
- بهار 1350، در نيس، در خدمت استاد نصراله فلسفي، كنار درياي مديترانه سروده شد: پاريز، شبي، پدر به سردي/ مي‌گفتي: سر به نيست گردي!/ با اين نفرين، مرا ز پاريس/ آواره سر به نيس كردي!
- گويند بر رُخت اثر سالك است و من/ گويم: خدا براي من اعجاز كرده است/ يعني به گوشه رُخ نازك‌تر از گُلت/ جايي براي بوسه من باز كرده است!
- گفتم: ز كدام فرقه‌اي؟ گفت: / با لهجه دلرباش، ارمن/ گفتم كه: بيا و رويش امشب/ يك نقطه گذار و باش از من!
- سيمين‌تن من كه پنجه را در خون زد/ با پنجه به قانون زد و بس موزون زد/ يك‌چيز دگر زد و نگويم چون زد/ هر چيز كه بود، خارج از قانون زد
- مرا سوزنده بنيان هستي/ دو چشم دلرباي آسماني است/ همه اين جرم در چشم تو بينند/ تو مي‌گويي بلاي آسماني است؟!
- در دفتر عشق بدگماني نكني/ با فكر رقيب ما تباني نكني/ آن دل كه به دست تو سپرديم، بتا!/ زنهار كه زود بايگاني نكني
- يا گذارم شكوه در شوراي امن چشم تو/ يا دلي كز ما ربودي با تجاوز، پس بده!/ آتش جور تو بگذشت از مدار اعتدال/ نازنينا، رحم كن، فرمانِ آتش‌بس بده!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون