كارها از بيخميخ
آلودهاند
راشد انصاري
كردهام كنكاش در دنياي ميخ
ار فلانِ ميخ تا آن جاي ميخ!
يكنفر ميگفت تنها جسم؟ نه
جان فداي قامت رعناي ميخ
ميخ اگر گردد كسي بر ميخِ ما
بوسه خواهد زد به سر تا پاي ميخ
سوزن تهگِرد ميگردد خجل
چون كه ميبيند قد و بالاي ميخ
ميشود هرجا فرو بيدردسر
آفرين بر همت والاي ميخ!
ميخ اگر كج شد از اول، لاجرم
ميرود تا عرش واويلاي ميخ
با وجود اينهمه جنس لطيف
بنده دارم باز هم سوداي ميخ
ميخ گاهي سخت مجنون ميشود
تخته باشد بيگمان ليلاي ميخ
متهبرقي در كنارش كوچك است
او كجا و قدرت بالاي ميخ...
قلدري را برده از بابا به ارث
مرحبا بر جد و بر آباي ميخ!
در ميانِ ميخهاي حرفهاي
ميخ فولادي شده «آقاي»* ميخ
خط من ميخي است، شعرم همچنين
دفترم سر تا به پا امضاي ميخ
من ولي يكعمر سالم ماندهام
گرچه بودم غرق در درياي ميخ
ميختان ايمن بماند از گزند
با توام نجار! اي اوساي ميخ!
من كه ميخوانم براي دوستان
از درون حنجره، از ناي ميخ،
لذتي دارد ميانِ انجمن،
شعرخواني در شب يلداي ميخ
كاش روزي تختههاي روزگار
جور ميشد جمعشان منهاي ميخ
كارها از بيخ، ميخآلودهاند
هديه و توبيخ با پهناي! ميخ
ميخها هم صوتي و تصويرياند
از صداي ميخ تا سيماي ميخ
ميزگرد از هر جناحي ديدهام
يكنفر اصل است با اعضاي ميخ
بعد از اين، اين مُلك ميخستان شود
با همين اشعار بس زيباي ميخ
گفت شخصي از گروهِ پر فشار!
بنده هستم عضوي از اعضاي ميخ!
با چكش سركوب كردم روز قبل
كودتاي دشمنِ فرداي ميخ
جز نشستن بر دلِ اجسام سفت
چيست اي مردم مگر معناي ميخ؟
آخر از اين شهرِ ميخي! ميروم
بعد ازين يا جاي من يا جاي ميخ!
* اين آقاي ميخ، چيزي است در مايههاي آقاي گل در ليگ برتر فوتبال!