كائوس/ 3
عكس يادگاري با ديوانه نمونه
محمد علي علومي
(توضيح: در اساطير يونان، «كائوس» به معناي آشوب، هرجومرج و آشفتگي است. شايد هم معناي كاملا متفاوتي دارد! به هر حال چه فرقي ميكند؟! به قول حافظ: زيركي را گفتم اين احوال بين، خنديد و هيچي نگفت!)
آنچه گذشت: دهها سال قبل، يكي از استانداران ما يكبار تصميم گرفت «ديوانه نمونه استان» را انتخاب كند تا از او قدرداني شود. اما كاري كه گمان ميرفت در دو، سه ماه به پايان برسد، يكسالونيم طول كشيد و سرانجام، ديوانه نمونه استان انتخاب شد كه از خوششانسي، همشهري ما بود؛ جناب آقاي «سهرابجان فلكزده». حالا ادامه داستان:
مراسم قدرداني از ديوانه نمونه، در تيمارستان اصلي و در مركز استان، در يك باغ باصفا و پرگل و گياه برگزار شد. استاندار آمد. سهرابجان را صدا زدند و استاندار يك مدال حلبي به سينه سهرابجان وصل كرد و چون شنيده بود كه او پفكنمكي و چيپس دوست دارد، 10 كارتن پفك و چيپس هم به سهرابجان هديه داد. ماموران تيمارستان، سهرابجان را كه مات و مبهوت به مدال حلبي خيره شده بود، از روي صحنه پايين آوردند و يك گوشهاي نشاندند.
استاندار وقت، سينه صاف كرد تا سخنراني كند، اما با اخمهاي درهمكشيده مدتي ساكت ماند و تازه متوجه چهچهه بلبلها شديم كه از گوشه و كنار باغ برميخاست.
استاندار به جايي خيره شده بود. رنگبهرنگ ميشد و اخمهاش را بيشتر درهم ميكشيد... من يواشكي روبرگرداندم تا ببينم كه چه چيزي باعث عصبانيت شديد ايشان شده است. چيزي غيرعادي نبود. فصل بهار بود و دو پروانه، بسيار شبيه همديگر، با بالهاي بزرگ و زيباي سرمهاي و خالهاي زرد، با فاصله خيلي كمي از هم، در نسيم پرواز ميكردند. سبكبال و رها دور بوتههاي گل ميچرخيدند. برميگشتند و همچون روياي رنگين به جماعت مدعوين نزديك و دور ميشدند.
فرياد استاندار مثل توپ در بلندگو تركيد و پروانهها بلافاصله در پس بوتهها و گلهاي سرخ، محو شدند. استاندار غريد: طبيعت هم دچار آسيبهاي اجتماعي شده است!
با عجله رفت و فردا طرح جديد اعلام شد. جداسازي پروانههاي نر و ماده در سرتاسر استان. بودجههاي هنگفت به اين كار بزرگ اختصاص يافت. كميسيونهاي تخصصي از پسرخالهها و دخترعمهها تشكيل شد. بودجهها تمام شد و... اما اين موضوع يك داستان ديگر است.
من آنوقتها گزارشگر يكي از چند مجله معتبر استان بودم و به دستور سردبير با ضبطصوت و قلم و كاغذ به ديدار سهرابجان رفتم. آنچه ميخوانيد، نتيجه چندين جلسه مصاحبه با اوست كه بعدها دوست قديميام، آقاي محمدعلي علومي لطف كرد و جزيي ويرايشي انجام داد و دستي در مطالب برد. ناگفته نماند كه قسمتهايي از اين مصاحبه چاپ شد. بعد كه جناح مخالف بر سر كار آمد، استاندار را برداشتند و سردبير اجازه نداد بقيه مصاحبه سهرابجان چاپ شود. ميگفت كه شايد مقامات جديد خوششان نيايد و خيال كنند كه ما از دستنشاندگان استاندار قبلي هستيم و عمدا داريم مصاحبه با «ديوانه نمونه استان» را چاپ ميكنيم و سري كه درد نميكند، دستمال نميبندند و... از اين حرفها!
عزيمت سهرابجان به تيمارستان مركز استان
من تا قبل از آن، سهرابجان فلكزده را نديده بودم. فقط بعضيوقتها اسمي از او ميشنيدم. بعضي از همشهريها ميگفتند آدم بسيار بااستعدادي بود. بدبياري آورد و ديوانه شد و هركه جاي او بود، ديوانه ميشد. مرغ زيرك چون به دام افتد تحمل بايدش! و بعضيها ميگفتند كه اتفاقا آدم حقهباز و بياستعدادي بود كه شرش دامن خودش را گرفت. از مكافات عمل غافل مشو، گندم از گندم برويد جو ز جو! عدهاي هم ميگفتند نميدانيم چه بگوييم! فقط ميدانيم كه حيرت اندر حيرت آمد اين جهان!
خيلي دلم ميخواست سهرابجان را ببينيم و وقتي كه او «ديوانه نمونه استان» شد، روز اعزام به تيمارستان مركز استان و قدرداني از سهرابجان فلكزده، مدير تيمارستان شهر كوچك ما، دكتر «الفبا» و بعضي از مقامات شهري با اهن و تلپ و كبكبه و دبدبه در تيمارستان شهر، همايشي ترتيب دادند.
قرار شد كه ما چند نفر- اگر درست يادم باشد چهار نفر بوديم- خبرنگارهاي مطبوعات محلي همراه افتخار شهرمان، سهرابجان، به مركز استان برويم. نخستينبار كه فلكزده را ديدم، تعجب كردم و وارفتم. يك آدم ميانسال سبزهروي نسبتا قدبلند را در نظر بگيريد با نگاههاي عميق و غمگين و خندههاي گاه و بيگاهي كه كم از گريه نداشت. درواقع هيچچيز برجستهاي نداشت كه ديوانه نمونه انتخاب شود، مگر يك دماغ گنده كه آن را هم خيليها دارند!
در تيمارستان، مقامات شهري كنار سهرابجان ايستادند. او كه ترسيده بود، ميخواست دربرود. مقامات محكم نگهش داشتند و كنار او عكس گرفتند و بعد سخنرانيها در ستايش استاندار انجام دادند و شربت و شيريني خوردند و رفتند. محوطه خلوت و خالي شد. چند گنجشك بااحتياط آمدند و جستوخيزكنان به تكههاي شيرينيها نوك زدند و پريدند...
به دستور مدير تيمارستان، دكتر الفبا كه مردي بسيار كوتاهقد بود و بيشتر وقتها كفش و لباس فوتبالي، آنهم هميشه با شماره سيزده ميپوشيد و سوت بزرگي به گردن ميآويخت، سهرابجان را آماده كردند كه همراه ما خبرنگارها به تيمارستان اصلي در مركز استان اعزام شود.
طبيعتا ادامه دارد