وقت، هيچ است
سيدعلي ميرفتاح
مديران، اكثرا تفطني به «فرصت» مديريتشان ندارند. رفتارشان شبيه به سخنراني است كه زمانش را صرف مقدمه كرده و تازه نزديك است بحثش گل بيندازد و اصل حرفش را بزند كه يكي از بيرون برگهاي دستش ميدهد تمام شدن وقتش را گزارش ميكند. نود و نه درصد سخنرانيها به همين شكل است. خطيب به تنها چيزي كه اهميت نميدهد وقت است. تا موتورش را گرم كند، نوبت سخنران بعدي ميرسد. مثال ديگري كه بخواهم بزنم مراسم صبحگاه است. معمولا سربازي كه قرار است پرچم را همراه سرود بالا ببرد، عقب ميماند و دست آخر مجبور است سرعتش را زياد كند. من از وقتي به ياد دارم پرچم و سرود نتوانستهاند خود را باهم هماهنگ كنند. در نود درصد سمينارها هم سخنرانان مشكل وقت دارند و مجبورند اصل حرفشان را به فرصت بعد
موكول كنند.
غافل از اينكه در فرصت بعد هم اتفاق خارقالعادهاي نميافتد. همه مردم و همه مسوولان كشور ميدانند كه فرصتي محدود دارند. يك دوره يا نهايت دو دوره ميتوانند خودشان را نشان دهند و نقشههايشان را پياده كنند. اما در عمل، اكثرهم فرصت را ميسوزانند و به هيچ كدام از ايدههاي اصليشان نميپردازند. نميرسند كه بپردازند. دنيا با سرعتي باورنكردني ميگذردو ما وقت كم ميآوريم. جز دزدها گروه ديگري را نميشناسم كه مديريت زمان بداند. دزدها حتي روي ثانيهها حساب ميكنند. چه دزدهاي كلان و چه دزدهاي خرد زمان را مهندسي ميكنند و بار خود را ميبندند اما بقيه، حالا كو حالا تا وقت تمام شود؟
ما كه مردم عادي هستيم و كارهاي نيستيم و باري بر دوش نداريم وقت كم ميآوريم چه برسد به مسوولي كه شبي حداقل صد صفحه كارتابل را بايد ببيند و پاراف كند. جلسات و كارتابلها و سخنرانيها مثل جاروبرقي وقت را ميخورند و دور ميريزند. من از مخالفان جلسه نيستم. جلسات اگر خوب و علمي طراحي و اداره شوند خيلي هم مفيدند. اما جلسات متداول تا آنجا كه من خبر دارم از جنس ديگرند.
يكبار به مناسبتي در يكي از جلسات مديران مياني شركت كردم. مثلا به عنوان مشاور روي يكي از صندليها نشستم و در مباحث شركت كردم. اولا نميدانم روي چه حسابي، طبق يك قانون نانوشته، شايد هم نوشته - بيخبرم- همه بايد به نوبت فرمايش بفرمايند. اغلب چون از قبل فكري نكردهاند و حرفي براي گفتن ندارند ناچار در تاييد فرمايش نفر قبل وقت جلسه را ميگيرند. باور نميكنيد اما بعضي از اعضاي جلسه خاطره هشت من يك غاز تعريف ميكنند و بقيه را حرص ميدهند...
در جلسهاي كه جلوتر عرض كردم حضور به هم رساندم، ديدم كه وسط جلسه، مدير محترم از كمدش يك كاسه تخمه كدو آورد و گذاشت وسط و به اعضا گفت بسمالله... بقيه هم چلق چلق شكستند و ضمن انبازي مسائل مهم را رتق و فتق نمودند. من در جلسات خارجي شركت نكردهام. اما نخوردم نان گندم، ديدم دست مردم. حتي در بالاترين سطوح جلسه هم از پرتقال و سيب و انار و موز و كيوي خبري نيست. نهايت آبي جلوي دستشان است كه گلو تازه كنند. در جلسات اداري ما اما تازه وقتي گلوها خشك ميشود پرتقال قاچ ميكنند و ويتامين ث به بدن ميزنند... به قول رفيقي بريم جلسه ويتامينگيري كنيم... حرفم را كش ندهم. ما در حرف است كه ميگوييم وقت طلاست، در عمل تنها چيزي كه حتي به آن فكر نميكنيم وقت است...