فريادي در چاه...
سروش صحت
داستانك
آنهايي كه در تهران زندگي ميكنند هفته پيش فهميدند كه بدتر از ترافيك و آلودگي هوا هم داريم. هفته قبل تهرانيها گفتند اي كاش تمام ساعتها خيابانها قفل باشد، ماشينها تكان نخورند و حالاحالاها خبري از باد و باران نباشد و پديده وارونگي دمار از ريههايمان درآورد ولي زمين زير پايمان سفت باشد و نلرزد و خانه و كاشانهمان از هم نپاشد. هفته پيش تهرانيها كمي از حال و روز مردم كرمانشاه و سرپل ذهاب و غرب كشور را تجربه كردند و طعم يك شب در خيابان ماندن و سرما و دعوا بر سر چند ليتر بنزين را مزه كردند. هفته پيش تكاني خورديم. مردي كه جلو تاكسي نشسته بود گفت: «كاش مسوولان هم تكان خورده باشند، كاش بدانيم مملكت ما روي گسلهاي زلزله است، كاش شهرها و مناطقي كه روي گسل هستند را آماده و تجهيز كنيم، كاش استانداردهاي ساخت و ساز را بالا ببريم و به فكر زيرساختها باشيم.... كاش... كاش... كاش... كاش...» مرد با تعجب از راننده پرسيد «چرا من صداي خودم را نميشنوم؟... چرا كلمههايم تكرار ميشود؟... چرا صدايم ميپيچد و برميگردد؟!»