محلههاي اهواز، مطالبهمحور و خاك خورده توجه مسوولان را ميخواستند
سياستهاي توسعهاي كه خاك بر سرمان ميريزد...
گزارش خبرنگار «اعتماد» از شهر غبارآلود جنوب ايران
الهه موسوي / هنوز روي آسمان بوديم كه از تغيير رنگ هواي اطراف، فهميديم وارد منطقه اهواز شدهايم. انگار ابرها ديگر سفيد و آبي نبودند و شده بودند شكلاتي هر چند روشن. هر چند ديشب باران كمي باريده بود و همين كافي بود تا براي آن روز از غلظت گرد و خاك بكاهد.
هم در فرودگاه و هم در شهر مردم جنب و جوشي نامتعارف داشتند. پرسوجو كه كردم دانستم به خاطر باران و هواي تميزي است كه به ارمغان آورده. اما نگراني موج ميزد در رفتارهايشان كه يعني « فكر نكنيد پنداشتهايم گرد وخاك ديگر تمام شده و ميدانيم كه تا مدتها، دوباره ميهمان شهر و ديارمان است.»
راننده تاكسي فرودگاه وقتي فهميد از تهران آمدهام كمي غيظآلود نگاهم كرد و شروع كرد به گلايه. اما وقتي فهميد خبرنگارم گلايههايش را كمي «لفظ قلم»تر كرد و با لهجه شيرين اهوازي دايم اين جمله را تكرار ميكرد: «مگه خون تهرانيها از ما رنگينتره؟!» تا آنجا كه برايش از آلودگي هواي تهران گفتم كه سالهاست پايتختنشينان را دچار مشكل كرده و حالا هم موجسرطان و بيماريهاي ريوي و قلبي و... كه نشاندهنده رنگينتر بودن خون تهرانيها نبود.
باران غبارها را شسته بود و تنها اثري كه از خاك چند روزه بر جاي مانده بود روي بلنديهايي مثل گنبد مساجدش بود كه دست آدميزاد سخت به آن ميرسيد. با كمي دقت اما هنوز ميتوانستي گِل مانده بر برگهاي درختان را كه باران نتوانسته بود كاملا محوش كند ببيني. چقدر حيف كه حالا قرار بود به خاطر درگير شدن با پديده «تغييرات اقليمي» اين جلگه سبز و آباد، خاكسترنشين شود و شهر چهره كنونياش را از دست بدهد.
در خيابان «طالقاني» اهواز به سمت خانوادهاي رفتم كه داشتند در يك بلوار پهن و سبز راه ميرفتند. وقتي نظرشان را خواستم مادر تقريبا 55 ساله خانواده بدون ذرهاي معطلي گفت: «خيلي بد موقعي آمدي خانم خبرنگار. الان چه فايدهاي داره؟ اگر دو روز پيش ميآمدي ميديدي كه اينجا نفس هم نميتوانستيم بكشيم. به خدا نميشد. حتي درِ خانههايمان را هم كه ميبستيم باز همه جا پر از گرد وخاك ميشد؛ نميدانم اين خاك بيپير از كجا ميآمد؟» پدر خانواده كمي مهربانتر اما با لهجهاي غليظتر گفت: « تا اينجا زندگي نكنيد نميدانيد ما چه ميكشيم. مسوولان هم اگر يك هفته توي اون بلوا، اينجا بودند اينقدر دست دست نميكردند و به فكر راهحل ميافتادند. من چه جوري براي تو بگويم كه خفه شدن با خاك، موقع نفس كشيدن چه شكليه؟»
در خيابان «زيتون» هم مردم شاكي زياد بودند. خيليها ميگفتند دولت به فكر ما نيست و مجلس هم بدتر از او. يك جوان 27،26 ساله كه خودش را رضا- م معرفي كرد، گفت: «چرا شهري كه نزديك به هشت سال درگير دفاع مقدس با صدام و امريكا بوده بايد وضعشان اين باشد؟ مگر ما آدم نيستيم؟ اگر اين وضع در تهران پيش آمده بود مسوولان بههمين سادگي با آن برخورد ميكردند و امروز و فردا ميكردند؟»
به بالاي شهر ميروم. محله «كيانپارس»؛ جايي كه ساختمانهايش حكايت ميكند از دارايي صاحبانشان. جمعيت چندان زيادي در خيابان به چشم نميخورد. بعضي خانهها با پنجرهاي باز دارند شيشهها را نظافت ميكنند و برخي با شيلنگ آب در حال شستن در و ديوار و پاركينگ. يك آقاي رهگذر كه 40 ساله به نظر ميآيد حاضر ميشود جوابم را بدهد، ميگويد: «اوضاع خوب نبود ديگر؛ بايد خودتان ميديديد. اما خب بالاخره ميگذرد. مسوولان بايد براي اين وضع راهي پيدا كنند.» نرم و ملايم حرف ميزند و هيچ عصبانيتي در كلامش نيست. بيشتر كه صحبت ميكنيم ميفهمم چند ساعت بعد از شروع «گرد و خاك» از اهواز به خانهاي رفته كه در تهران دارد و تازه امروز صبح با پرواز مهرآباد برگشته است.
جلوي پاركينگ يك خانه مجلل، خانمي شيلنگ آب به دست در حال شست و شوي در وديوار است. يك خانم 50 ساله است كه به نظر، كارگر خانگي ميآيد. ميپرسم: «حالا كه مشكل كمآبي جديتر شده، بهتر نيست جور ديگري اينجا را نظافت كنيد؟» تا بيايد جوابم را بدهد خانمش از راه ميرسد و ميگويد: «چه جور ديگري؟ مگر به غير از آب، با چيز ديگري ميتوان نظافت كرد؟ گرد وخاك را كه نميشود به جز شستن پاك كرد. چه كار كنيم؟ آب نيست كه نيست. مسوولان به جاي اينكه راهي برايمان پيدا كنند فقط از ما ميخواهند كه آب و برق مصرف نكنيم.»
در محلات فقيرنشين اما نه اثري از شيلنگهاي چنددهمتري آب هست و نه خبري از كارگر و نظافتچي. همه در حال رفت و روب هستند و با سطل و جارو و پارچه، همه جا را برق مياندازند. «حصيرآباد» يكي از اين محلههاست كه مردمانش ساده و بيتكلف به روي هر رهگذري لبخند ميزنند؛ هر چند خشمي نهفته در كلامشان را حس ميكني. پيرمردي كه دارد چرخدستياش را آماده ميكند براي فروش، با لهجهاي غليظ كه به سختي قابل فهم است، ميگويد: «كاش رييسهايت را ميآوردي اينجا تا خودشان بدبختيهاي ما را ببينند. هر چند ميدانم حرفهاي من را هم در تلويزيون نشان نميدهي. چه فايده دارد حرف بزنم؟» ميگويم: «من خبرنگار تلويزيون نيستم؛ در روزنامه كار ميكنم؛ آن هم روزنامه غيردولتي.» اينبار با اعتمادي هر چند كمرنگ، ميگويد: « به مسوولان بگو مستضعف يعني چه؟ كيه اين مستضعف كه اين همه حرفش را ميزنند؟ برو توي همين خانهها، هركدام را كه دلت ميخواهد. ببين از ما مستضعفتر هم هست در اين كشور؟ آن وقت بگو ما كه نه آب درست ودرمان داريم و نه ثروت و نه زندگي، هوا هم نبايد داشته باشيم و بايد خاك بخوريم؟»
«ملاشيه» و «گاوميش آباد» هم بهتر از حصيرآباد نبود. «كوي سياحي» هم. در هر كدام كه راه ميرفتم و با مردمانش گپ ميزدم، خشمي پنهان زير پوست محله ميديدم كه آرامآرام مثل يك زخم، سر باز ميكند. مردماني كه هفت سال زير خمپارههاي دشمنان زندگاني كردند و امروز هوا براي نفس كشيدن ندارند. مردماني فهيم، مطالبهمحور اما بدون داشتن جمعبندي از اين مطالبهها. تا آنجا كه نه ميدانستند سدسازي دهههاي اخير در حوزههاي مختلف از جمله كارون و كرخه، از مهمترين عوامل بروز اين پديده است؛ نه خبر داشتند كه تغيير كاربريهاي مختلف در حوزههاي كشاورزي و منابع طبيعي از عوامل جدي بروز اين بحران است؛ نه اطلاعي از تاثير جدي انواع حفاريهاي نفتي در دل هورالعظيم بر بروز اين معضل داشتند و نه ميدانستند مجلس بودجه مبارزه با گرد و غبار را درست در روزهاي قبل از رخداد اين پديده حذف كرده و حالا با زدن ماسك به صورت و حضور در مجلس، ميخواهد از اين مقوله برداشت سياسي كند. هر چند با گشتي در ديگر نقاط ايران، ميبينيم كه «نداشتن جمعبندي از مشكلات محيط زيستي» تنها مختص خوزستان نيست و تمام نقاط ايران از آن رنج ميبرد.
شايد ريزگردها بتوانند اين معضل را حل كنند؛ هر چند خودشان امروز به غولي بزرگ در بسياري از نقاط ايران تبديل شدهاند. اما ميگويند در پس هر بلايي خيري نهفته است؛ خير بحرانهاي محيط زيستي هم، توجه مردم به اهميت منابع طبيعي و ملي و زيستگاهها و اكوسيستمهاي شهرها و استانهايشان است.
فرودگاه اهواز را درحالي ترك كرديم كه نسيم دلنواز، بوي كارون را برايمان ميآورد، اما اين نسيم خبري ديگر نيز با خود داشت: « گرد و خاك به زودي برميگردد»؛ بايد چارهاي اساسي براي آن بيابيم و كاري زيربنايي بكنيم؛ سياستهايمان را در حوزههاي مختلف توسعه اصلاح كنيم؛ به تجارب جهاني در حوزه محيط زيست ارج بنهيم و براي يكبار هم كه شده به پايداري توسعه توجه كنيم؛ محيط زيست را مزاحم ندانيم و به قوانين آن احترام بگذاريم. چيزي كه طي پنج دهه گذشته، قرباني شتاب در توسعه به روش سنتي شده و بحرانها را يك به يك ميهمان آب و خاكمان كرده است؛ بحرانهايي كه به نظر ميرسد تازه شروع شدهاند.
برش
جلوي پاركينگ يك خانه مجلل، خانمي شيلنگ آب به دست در حال شست و شوي در وديوار است. يك خانم 50 ساله است كه به نظر، كارگر خانگي ميآيد. ميپرسم: «حالا كه مشكل كمآبي جديتر شده، بهتر نيست جور ديگري اينجا را نظافت كنيد؟» تا بيايد جوابم را بدهد خانمش از راه ميرسد و ميگويد: «چه جور ديگري؟ مگر به غير از آب، با چيز ديگري ميتوان نظافت كرد؟ گرد وخاك را كه نميشود به جز شستن پاك كرد. چه كار كنيم؟ آب نيست كه نيست. مسوولان به جاي اينكه راهي برايمان پيدا كنند فقط از ما ميخواهند كه آب و برق مصرف نكنيم.»