سيماي اميركبير انقلاب، در آستانه خط افق...
قاسم ميرزايينيكو
مردي را ميبينم و هنوز ميبينم... نزديك و دور، به قامت تاريخ شفاهي و كتبي و اسرار و آثار و گفتهها و ناگفتههاي انقلاب اسلامي! مردي از پهلوي و باغهاي سبز پسته خندان كودكي، تا كوچه پس كوچههاي عبا و عمامه و شيخوخيت و روحانيت؛ تا نجواهاي درگوشي زندان با حسينعلي منتظري و مبارزين و طالقاني، و بهشتي و تشكيل شوراي انقلاب، حزب جمهوري و تن به تن با سيد علي خامنهاي (رهبري) تا سفره افطاري كنار روحالله و شانه به شانه نسلي به نام جمهوري اسلامي...
تمام نميشود... سيماي مردي به بلنداي جنگ و رياست و سازندگي و ديپلماسي و گردونه آسياب به نوبت زخم و خداحافظي با ايام شباب و قصه تلخكهاي بگم بگم و آخرين نماز جمعه و آن بغض هشتاد و هشت و امان از آن خط ممتد... و سكوت و سكوت... عبايي كه بر دوش بود و چشماني تيز كه در آن تاريخ و تفسير قرآن موج ميزد... غرق ميشدي و مرد هنوز ايستاده است... خط افق در فلق آفتاب، خط آشكاري است كه در همه سمت، آسمان را از زمين جدا ميسازد... و سيماي مرد در آستانه افق ايستاده است... مردي كه اقيانوس سياست و كياست و رنج و تاريخ و تجربه و هزار توي كلمات و لغتنامههاست... استوانه دختران روشنفكر و زنان نوانديش و پسران چشم به راه اقتصاد و عمل، كه گاه شگفتي ميآفرينند و گاه در گردونه چرخ، در سختيهاي سخت، روزها را ميشمارند... پدر تمام ملت ايران؛ اميركبيري به قامت يك انقلاب اسلامي...
«حضرت آيتالله اعتدال» اكبر هاشميرفسنجاني
پانويس: يك سال گذشت، تسليت بر زبانم جاري نميشود... مرد را به قيمت همين سياست، خيلي خيلي ميشناختم؛ دست در دستش دادم در دانشگاه آزاد دماوند، باورم نميشود اين آخرين روزها را كه كنارش ايستادم؛ ايستادن در كنار مردي به قامت مردانگي؛
آلبوم تصاوير ذهنم را ورق ميزنم و او همچنان ايستاده است.
نماينده دماوند در مجلس شوراي اسلامي