بازرگان در مقام كنشگر اجتماعي
مقصود فراستخواه
پاسخ اصلي من به اين پرسش كه چرا بازرگان اين است كه جامعه ايران به دلايل ساختاري و تاريخي، با نحوه كنش كنشگران قابل توضيح است و مساله ايران و حل مشكل در جامعه ما منوط به اين است كه بازيگران ملي اين جامعه با چه قواعدي بازي ميكنند. اين سخن من را دلايل نظري و شواهد پر شمار تاريخي تاييد ميكند. در جامعهشناسي بحث درازدامني در اين زمينه هست كه آيا ساختارها و نهادها تعيينكننده هستند يا عامليت اجتماعي و نحوه عمل كنشگران. اين اقتراح نظري به شكلگيري دو گروه منجر شده است كه عدهاي بر نقش ساختار و گروهي بر اهميت كنشگر تاكيد دارد. اما در نهايت كساني مثل گيدنز و بورديو به رهيافت تلفيقي ميان ساختارها و عاملها معتقدند. البته خود اين رويكرد تلفيقي نيز اين ابهام را دارد كه بالاخره در اين تركيب نقش كدام يك از اين دو بيشتر است. يك نحوه تقرير بحث اين است كه در تركيب هر دو عامل ساختار و عامل، برحسب دوره رشد هر جامعه و فرايند تحولات نهادي و ساختاري آن جامعه يك سمت اين طيف ساختار-عامل وزن بيشتري مييابد. نكته مهم در اين ميان شاخص زمان (انديس t) است. يعني هر جامعه يك شاخص زماني دارد يعني يك حركت جوهري كه تحولات نهادي و ساختاري آن را توضيح ميدهد. بر اين اساس زمان جامعه ايران غير از زمان تقويمي سالنامهاي است. در جوامعي كه ساختارهاي توسعهيافتهتري دارند، هوشمندي و عقلانيت در خود سيستم دروني شده است.
اما در جامعهاي مثل ايران اين عامليت انساني است كه متغير تعيينكننده و اثر گذار است. در اين جامعه كنشگر مهم است و عاملان اجتماعي اهميت دارند. به همين خاطر است كه از عباسميرزا و قائممقام و اميركبير و امينالدوله و ناييني گرفته تا علي اكبر سياسي و محمد مصدق و مجيد تهرانيان و مجيد رهنما و غلامحسين صديقي اهميت مييابند. در جامعه ما تحولات در شاخص زمان به واسطه نخبگان تحول خواه رخ ميدهد. اين نخبگان هستند كه ميفهمند جامعه بايد تحول پيدا كند. اين نخبگان تحولخواه براي ايران مهم هستند.
در چنين شرايطي است كه مهندس مهدي بازرگان به عنوان يكي از اين نخبگان تحول خواه اهميت مييابد. زيرا عامليت اجتماعي بازرگان و نوع كنش سياسي و اجتماعي او و قواعدي كه به آن پايبند بود، ميتوانست تعيينكننده باشد. اين منش و طرز فكر بازرگان اهميت دارد. بازرگان ذخيرهاي سرشار عقل سياسي و اخلاق سياسي است. كنشگري كه براي جامعه اهميت و ارزش استراتژيك دارد.
تنها به چند مورد از دلايل اهميت استراتژيك او اشاره ميكنم. نخست اينكه بازرگان يك عقل سياسي كنشگر است و به عنوان كنشگر فهميده و كوشيده تا فكر ديني را با تجربه معاصرت ايران آشنا كند. يعني معتقد است كه ايراني بايد از سويي معاصرت داشته باشد و سير تجددخواهي و تحول خواهي را دنبال كند و از سويي بايد اين تحول را با منطق دروني خود همراه كند. درك مسوولانه و هوش راهبردي بازرگان را به اين نتيجه رساند كه در ايران دين هم يك مساله و هم راهحل است.
بازرگان كوشيد فهمي تازه همسو با آزادي و آزاديخواهي از دين ارايه كند. نگاه او به دين و ديانت ابزارگرايانه نبود، بلكه پديدارشناسانه و بر آمده از تجربه زيستهاش بود. تفسير او با دموكراسي و اخلاق و پيشرفت همراهي داشت. بازرگان همچنين روايتي مسوولانه از انقلاب اجتماعي مردم داشت و مسووليت كنش اجتماعي خود را ميپذيرفت و به آن متعهد بود. جامعهاي كه مسووليت خود را نپذيرد، يك جامعه خودكامه است. بازرگان معتقد بود كه در ساختارهاي حكمراني ايران در دهههاي پيش از انقلاب نقائصي چون فساد و وابستگي و خودكامگي و نابرابري وجودداشت و اين ويژگيها نميتوانست جامعه را پايدار نگاه دارد. بحث ديگر نگرش بازرگان به عقلانيت در همه حوزهها است. و مورد سوم الگوي اخلاقي حقوق محور اوست. او تيپ اخلاقي تازهاي در نظر و عمل را توضيح داد.
اهميت نگرش كنش محور بازرگان در اين است كه ما امروزه دچار يك ساختارگرايي مفرط شدهايم. دچار يك ساختارگرايي يكسويه تحت پارادايم عقبماندگي شدهايم و به نحوي از خلقيات ايراني سخن ميگوييم كه انگار مكان هر گونه كنشي ناممكن است. در حالي كه نظريه كنش كه با تكيه بر آن به بازرگان مينگرم، ميگويد كه به جاي تقدير تاريخي بايد ريشه مشكلات را در فاعلان و كنشگران ببينيم. نخبگان ما خطا ميكنند و تاكتيكهايشان مشكل دارد و در نتيجه جامعه ايران دچار انواع مشكلات ميشود. اگر بتوانيم به سنخشناسي كنشگران بپردازيم، براي آينده جامعه ما مفيد است. اين نظريهاي براي اميد به تغيير و توسعه و عقلانيت است.
پژوهشگر علوم اجتماعي