جستاري در «نحوِ» فضاهاي شهري
پردههاي واقعيت در چارسوي حقيقت
نوا توكليمهر
سناريوي اول: چيرگي عقل و پول و ديگر هيچ
ساعاتي از صبح گذشته است. در كوچه پس كوچهها، خانههاي مسكوني كه روزگاري مامن خانواده و كودكي نسل ميانسال امروز بودهاند، جاي خود را به انبارها، دفاتر و ابنيه تجاري دادهاند. خبري از كودكان مدرسهرو و مادران حافظ امنيتشان نيست. اينجا، در خيابان جمهوري و در ميان انبوه پاساژها فروشگاههايي كه راستههاي بازار محصولات ديجيتالي، دوربين و لوازم صوتي- تصويري را سر و شكل دادهاند، زندگي اقتصادي و تجاري با عقلانيت تام، حكم چرخ دندههايي را دارد كه در پشت صفحه ساعت غول پيكر حيات شهر، متمركز بر دقيقهها و ثانيهها ميچرخند و تعادل ميان خدمات و بهاي آنها حسابگرانه و حتي بيرحمانه ادامه مييابد. در ميان اين راستههاي بيرحم، بيتفاوت و سلطهجو در قلب تاريخي پايتخت، بازارهاي مدرن در قالب بناهاي بلندمرتبه و مدرن يكي پس از ديگري متولد شدهاند و در هماهنگي كامل با ضرباهنگ اركسترال يك سمفوني، ساز و برگ كوك ميكنند؛ سمفوني اقتصاد پولي و شهر مصرفگرا! چهره خيابان جمهوري و كوچهها و خيابانهاي منتهي به آن، هيچ روزي متفاوت از روزهاي قبل نيست و چهره فردا صبح آن با جزييات قابل تصور است؛ مردان اغلب ساكنين و عابرين پيادهروها را تشكيل ميدهند، تا چشم كار ميكند مغازه و فروشگاه در چشمانداز خيابانها، تنگاتنگ درهمتنيدهاند. چه به منظور خريد و چه عبور از كنار اين راستهها، اگر تشنه يا گرسنه باشي، اگر از راه رفتن در هزارتوهاي دكانها و چرخيدن مدام چشم در انبوه ويترينها، اغتشاش به غايت متراكم تابلوها و همهمه صداي موتورها و اتومبيلها، رمقي در جسم و تن، نمانده باشد، تقريبا اميدي به خوردني يا آشاميدني و لختي مكث و آسودن نيست! گواينكه دكههاي روزنامهفروشي چندي است به داد عابرين فرسوده رسيدهاند؛ با سماورهايي كه آب جوش مهيا ميكنند براي چاي در ليوانهاي كاغذي... حس مكان در بازارهاي مدرن مثل علاءالدين و چارسو اندكي متفاوت است؛ از سر و صداي بيامان وسايل نقليه خبري نيست. تعادل دماي محيط و تلالو ويترينها و دكور فروشگاههاي فراخ و بدون در و پيكر، تداعي زندگي مدرن شهري است. به نظر ميرسد اين فضاهاي بسته قابل كنترل و ايمن با امنيت اجتماعي بيشتر، موجب تنوع جمعيتي در بازديدكنندگان شده است. زنان و كودكان بيشتر در اين مكانها رويت ميشوند؛ آزادانهتر در فضا ميچرخند و از يك طبقه به طبقه ديگر ميروند. اما منطق سخت و استوار دادوستد و تجارت همچنان بر روح معماري اين فضاها چيره است. چهرهها، ديوارها و كالبد ساختمانها و صداها بيتفاوتاند. بيماري شايع كلانشهرها بر روح و جان ساكنين اين پايتخت هم چنگ انداخته است؛ بلازه (Blase)... بياعتنايي نسبت به تمايز و تفاوت ميان اشيا و رويدادها در شكل حاد خود سر از بيماري مزمني درميآورد كه «گئورگ زيمل» جامعهشناس آلماني و فيلسوف قرن بيستم، يك قرن قبل نام دلزدگي يا همان بلازه بر آن نهاد...
چارسو معماري متفاوتتري دارد. با وجود ملهم بودن از سبكهاي تكنولوژيك ساخت و ساز (High Tech)، سعي ميكند سازي تازه در اين سمفوني «عقل و پول» كوك كند. اگرچه بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه طراحي خاص نما با آن چرخش نرم طبقات در ارتفاع و تنوع در بافت و مصالح، به جهت قرار گرفتن در موقعيت «پيش زمينه» از نگاه عابر پياده و حتي سواره، از يك سو، قرار گرفتن در بلافصل پل سواره خيابان حافظ از سوي ديگر، قابل ادراك نيست. گويي مجموعه بازار چارسو در گردنكشي حريفان، اغتشاش منظر خيابان و سيطره گريزناپذير پل هوايي، بيشتر ميل به پنهانشدگي و سكوت دارد تا هياهو و ابراز وجود! با اين حال، نقدها و ارزيابيهاي جامعهشناختي و گاه شهرسازانه تمايل دارند تظاهر اين مكان و كاربريهايش را به رشد روزافزون«معماري مصرفگرا» تعبير كنند. مسعود تقوي، دانشآموخته و نويسنده در حوزه مطالعات معماري، در نقد و بررسي بازار چارسو و در وصف فرهنگ مصرفگرايي مينويسد؛ «حيات اين فرهنگ به مصرف مومنانش بستگي دارد، پس همواره افراد را به مصرف تشويق ميكند... اينجاست كه پاي معمار به ميان ميآيد. مركز خريد به عنوان اصليترين جايي كه فريضه خريد و مصرف رخ ميدهد، بهدقت طراحي ميشود. هيچچيزي در آن اتفاقي نيست؛ از محل قرارگيرياش در شهر، تا وروديها و صندليهاي اين بنا فكرشده است و همگي افراد را تا جايي كه ميتوانند در معرض موقعيت خريد قرار ميدهند... .»
سناريوي دوم: استحاله در فضاهاي گمشده شهر
بعداز ظهر است. هر چهار مسافر تاكسي كه از ابتداي خيابان حافظ به سمت جنوب در حركت است، از راهبندان حدفاصل خيابان نوفل لوشاتو كلافهاند. اين را ميشود از چهرههاشان و نگاه پيدرپي به ساعت مچيهاشان فهميد... دو نفر از مسافران كه به نظر ميرسد دانشجو باشند ترجيح ميدهند از همان حوالي راهبندان، پياده، خودشان را به تقاطع جمهوري برسانند. ديري نميپايد كه كشف ميكني همه مسافران عازم يك مقصد يا بهتر بگوييم يك رويداد شهر هستند؛ جشنواره
سينما حقيقت...
از طبقه فود كورت (food court)، كه روشن و سرزنده است، پلههاي متحرك برقي تو را به طبقات پرديس ميرسانند و چشماندازهاي فراخ در محور ارتفاعي، ديد و منظر متنوعي از طبقات تجاري زيرين، رستورانها، فضاي نمايشگاهي طبقه ششم و بازي صفحههاي مشبك با نقوش طرحوارههاي خوشايند و آشنا كه انگار از نماي بيروني ساختمان به فضاي آتريوم و نورگير (Void) عظيم مركزي نفوذ كرده و در دل و جان بنا گسترش يافتهاند. به اين ترتيب زمان حركت و جابهجايي روي پلههاي متحرك، خود بخشي از تجربه فضا توسط استفادهكنندگان ميشود. به نظر ميرسد تباين
(Contrast) موجود بين فضاي شهري پيرامون بنا، ورودي نه چندان بارز و آشكار و گشودگي و نشاط مهيا شده براي حضور در پيشاني بنا، موجي تقويت حس مكان، خوانش مداوم معناي فضا و نوعي درك پديدار شناسانه از فرم و عملكرد آن ميشود. گويي حس و حال سردرگم مسيرهاي مغشوش و پرترافيك و آن راستههاي كوك شده با نبض اقتصاد تجارت و پول، ناگهان جاي خود را به انگيزش انساني ميدهد. انگيزشي كه چارسو در سر خود ميپروراند. با بهانه حضور در يك رويداد فرهنگي- هنري در سطح بينالمللي احساس ميكني ميتواني فارغ از غم دنيا در ميانيترين قسمت شهر، چشمانت را به سوي حقيقت نشانه روي و در چارسوي اتفاق عينيت، همراهي و هم قدمي فضا را با محتوا تجربه كني، چه آنجا كه بر شبكههاي منوط به هندسه آشنا نگاهت را پخش ميكني و چه زماني كه در گشايشهاي سخاوتمندانه بنا غوطه ميخوري...
هوا تاريك است كه از چارسو بيرون ميآيي، آدمهاي زيادي هستند كه خاطرهمند، در فكر فرو رفته يا اوقات فراغت گذرانده در شريانهاي اطراف خيابان حافظ و جمهوري محو و با جان شهر قديمي يكي ميشوند. نگاه اندك كنجكاو مغازهداران به تركيب تازهتر آدمها، آدمهايي كه كمتر در آن حوالي پرسه ميزدند يا دست كم فقط به قصد خريد و تاملي كوتاه آن حوالي ديده ميشدند و زود ميرفتند، نشان ميدهد فضاي شهر در تدارك يك دگرديسي يا استحاله است. تعداد دكههاي روزنامهفروشي كه خوراكي و نوشيدني براي عرضه دارند بيشتر ميشود. در كوچه پس كوچههاي متروك شبانگاهي چراغهايي روشن است. به نظر ميرسد كافهها و رستورانهايي باشند كه به تازگي سر از خلوت و خاموشي قلب شهر در آوردهاند. شايد بافت سالمند پايتخت كم كم راضي شود سر از گريبان به در آورده و به روي شهروندانش لبخند بزند...
پرده پايان
فضا داراي كيفيتهاي معناشناسانه است. صرفنظر از معاني خوب يا نامطلوب، فضا به مثابه متن، مورد خوانش، تفهيم و تفاهم قرار ميگيرد؛ پس به مانند هر متني واجد ادبيات است و ناگزير قواعد و فنوني براي درك و فهم آن وجود دارد. «صرف» و «نحو» فضا از جمله قواعد شناخت ذات و كاركردهاي فضاست. سناريوي اول در سياق اين نگاشته، بيشتر معطوف به صرف فضاي چارسو به تبيين ذات و ماهيت آن ميپردازد. در نحلهاي از نگرشهاي نقادانه در رشد روزافزون فضاهاي تجاري مدرن و نگراني حوزههاي دانشي مرتبط با شهرشناسي، بازار چارسو، در جرگه معماريهاي مصرفگرا، تحت سيطره اقتصاد سرمايهداري و سوداگري تراكم و زمينهاي شهري قرار ميگيرد. چه بسا با وجود پشتوانه معمارانه در فراگرد طراحي و ساخت، عنايت به امتيازات مقرر شده براي اخذ مجوزهاي تجاري در صورت تلفيق با كاربريهاي فرهنگي، ايده آغازين و مولد اين مجموعه بوده باشد.
اما در سناريوي دوم، با رويكرد نحو فضا در حقيقت ديالكتيك اين مجموعه با بافت شهري، موجبات دگرديسيهايي (Metamorphism) بطئي و آرام را فراهم آورده است. گفتماني مساعد كه پيامدهاي قابل پيشبيني همچون تحريك بافت براي بازگشت به حيات شهري و تنوع كاربري، تنوع تركيب اجتماعي، دميده شدن حيات به بافت تك كاربري رها شده در انزواي شبانه... علاوه بر ارتباط برقرار شده بين درون و بيرون، شفافيت جداره در پيشاني بنا، تجربهاي كاملا نو و منحصربهفرد را براي تماشاي سيما و منظر بافت مركزي شهر ترتيب داده است. تجربهاي كه تا پيش از اين در پايتخت، نهايتا در برجهاي بلندمرتبه شمال شهر و برج ميلاد حادث شده است و لمس جان شهر در قلب آن، تماشاي ديد و منظر شهر مركزي را در مركز هنري جرج پومپيدوي پاريس در ذهن متبادر ميكند.
در سرآمد اين پردههاي واقعيت و به بهانه رخدادهايي شريف مانند جشنواره سينماي تجربي و مستند (حقيقت) و جشنواره فيلم فجر كه ايده نگارش اين متن را ترتيب داد، بايد گفت شهر موجوديتي است هوشيار و داراي نبوغ پنهان. هر كنش و اعمال تغيير در جسم و جان اين موجوديت، علاوه بر تبعات قابل پيش بيني توسط طراحان و تصميمگيران با واكنش خود شهر نيز مواجه خواهد بود. چنانچه اين واكنشها در يك خوشاقبالي كمسابقه تبديل به فرصتهايي مولد و درونزا از بطن تصميمات منفعتگرايانه شوند، بيشك مخاطبان اين نگاشته، بر لزوم تقويت و ترغيب اين فرصتها با نگارنده همدل و همنوا خواهند بود.
معمار منظر